10-08-2012, 04:41 PM
Mehrbod نوشته: خوب کامل بودن آن بود سود چندانی به ما نمیرساند، مانند این میماند که بجای بخشش شباروز به بامداد، میانروز، نیمهشب و .. بگوییم روز و شب داریم و بس!آری تنها با تعریف نمی توانیم کاری از پیش ببریم، ولی در ابتدا لازم می نماید که تعریفی شامل و دقیق داشته باشیم.
تعریف ما در این ریخت بخوبی رساست، ولی نمیتوانیم کار زیادی با آن انجام دهیم.
Mehrbod نوشته: شمار فرایندهایی که در «گرفتن نگرش ما به یک چیز» هنگام پیادهروی هستند، هر شماری که باشند بیگمان "خودآگاه" نیستند.درست است؛ مقصود من این بود که در این میانه، بیهوده بودنِ واژه ای همچون ''نیمه خودآگاه '' را نشان دهم.
ولی در ترازی از ناخودآگاهی که در راستای تپاندن دل باشد هم نیستند،
Mehrbod نوشته: فرایندهای پیشرفتهتری هستند و باید به شیوه دیگری با آنها رویارو شد تا زمانیکه برای تپش قلب راهکار میدهیم!در پیک پیشین در این مورد نگاشتم؛ برای پرداختن به ناخودآگاه ما باید دیدگاهمان چنین باشد که با یک جنبه از شخصیت آدمی رو به رو هستیم و اگر در برخی از فرایندها همچون ''تپش قلب'' و ''عدم تمرکز''، دگرسانی هایی درک می کنیم، به خاطر پیچیدگی ها و درهم تنیدگی های جنبه های روانی ما می باشد.
Mehrbod نوشته: جدا از سخنان دیگر، به گمانم هماکنون هم میشود تپش دل را بدلخواه کم و زیاد کرد. بسنده میکند به یک چیز شورانگیز (هیجانآور) یا اروتیک اندیشید، تپش دل خود به خود بالا میرود.
یک نکتهای که در پیک پیشین من میخواستم بنِمارم (اشاره کنم) همین بود، که برخی فرایندها را نمیتوان مانند تکاندن دست خود با
خواست سرراست (اراده مستقیم) انجامید، ولی میتوان با ترفندهای ناسرراست مانند همین اندیشیدن به یک چیز اروتیک آنها را کنترل کرد.
در کنار تپش دل هنوز ما برای نمونه شمار یاختههای خوراکرسان به مغز را نمیتوانیم آگاهانه کنترل کنیم، نمیتوانیم
ناخودآگاه هم با اندیشه کنترل کنیم یا ترفند بزنیم، ولی شاید بتوانیم با گذاشتن پایمان روی میز شمارشان را زیاد کنیم؟
Mehrbod نوشته: از این دیدگاه که هنگام پردازش بیشمار چیز میتوانند به ایرنگ روند، ولی تنها چند چیز/راه میتوانند به کار آیند (از دیدگاه گرایندیک - probabilistic).دریافتم مقصودتان چیست! ولی از این جنبه به جستار نگریستن چندان معنایی ندارد و پیوندی هم با آنچه بیان کردم ندارد. پرداختن به جستار از جنبه روان شناختی و فیزیولوژیکی بیشتر مورد نگر است؛ زیرا بسی سودمند تر است.
به سخن دیگر، دگرسانی ژرفی میان noise و signal میباشد و بیشتر چیزهایی که به اندیشه میایند به گِرایند بالا noise هستند تا
signal
ضمن اینکه در همان پیک پیشین خود، چنین دیدگاهی(گرایند ایرنگ) را هم، در دیدگاه روانشناختی تبیین نمودم.
نقل قول:من این تَرزال (مدل) ساده را برای دستهبندی رفتارها پیشنهاد میکنم:این مدل اگر بر مبنای این و این مفاهیم بیان شده، بیشتر دیدگاهی فیزیولوژیک می باشد و به نگرم در این دیدگاه ما باید به طورِ دقیق به بررسی سیستم عصبی و یاخته های مغزی در فرایند های گوناگون همچون تپش قلب بپردازیم؛ که خود جستاری گسترده و بسی جذاب است. اما اگر دیدگاهمان روانشناختی باشد، من همان دسته بندی را که بیان داشتم مناسب تر می دانم.
همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...