09-30-2012, 09:57 AM
ملت معتاد اینجا را کردند شیرکشخانه!
چیزی در این جهان عجیبتر از سیگار نیست. هوشمندانهترین دامیست که بشر تاکنون آفریده، هیچکس متوجه نمیشود در آنست تا وقتی که خیلی دیر شده. من نخستین باری که سیگار کشیدم با خود گفتم ممکن نیست به چیزی اینچنین بدطعم و بو «معتاد» بشوم، و سیگاریها باید که دیوانه باشند. کمتر از سه ماه بعد نمیتوانستم بدون سیگار زندگی بکنم، و ده سالی با روزی دو بسته از ریههایم پذیرایی میکردم. چیزی که سرانجام باعث شد دست از آن بردارم تماشای ضعف اراده و فلاکتی بود که همراه آن در من پدیدار شده بود، چنانکه از سه بسته مانده به ته جعبه خوف تمام شدن و بیسیگار ماندن در آخر هفته مرا برمیداشت، میترسیدم بدون یک جعبه سیگار به مسافرت بروم، با پاکت نیمهخالی از خانه خارج نمیشدم، در رستوران پس از غذا بجای آنکه مثل همه آسوده و آرام و بیحال بشوم مظطرب و دستپاچه و هراسان میشدم که زودتر بیرون رفته نخی سیگار بیافروزم. در میهمانیها با شرمندگی و فلاکت باید در برابر چشمهای منزجر صاحبخانه سیگار بیرون میکشیدم و خود را حقیر میکردم. از آدمهایی پیرامون سیگار کشیدن و نکشیدن نصیحت میشنیدم که در حالت عادی آنها را شایستهی عبور کردن از کنارشان در خیابان ِ شلوغ نمیدانستم و .. ترس از سلامتی برای من معیار نبود و اصلا اهمیتی نداشت. تازه مدتی پس از ترک سیگار بود که عمق منافع مالی، جسمی و روانی دیگری که از نکشیدن سیگار بوجود میآید را بخاطر آوردم.
به گمانم ترسی موهوم از زیبا نبودن زندگی بدون سیگار است که خیلیها را حتی از تلاش برای ترک آن باز میدارد. دلیل دیگر میتواند افسانههایی باشد که پیرامون سیگار زبانزد مردم شدهاند، افسانههایی از قبیل «سیگاریها ارادهی ضعیفی دارند»، حال آنکه یکی از دشوارترین کارهای جهان سیگاری شدن است، زیرا شما میباید برخلاف تمام دستگاههای بازدارندهی بدن خود در مدتی طولانی دودی مصموم را به ریههایتان وارد بکنید و تهوع، سرگیجه، سردرد، سرفه و گرفتگی مجاری تنفسی ناشی از آن را چند ماهی تحمل بکنید تا «سیگاری» بشوید.
در کشور ما متاسفانه سیگار بدل به ابژهی تمایل نسل ما شده و گریختن از کمند آن کمی دشوارتر از باقی جاهای دنیاست. در هر محفل نیمه فرهیختهای در ایران بیشینهی حضار سیگاری هستند و نه فقط این، با سیگار ارتباطی روحانی-عرفانی برقرار کردهاند! آدمهایی که در شرایط عادی پیرامون کمترین جفا در حق کارگران رنگ عوض میکنند، وقتی کار به ابرشرکتهای تولید سیگار و تجاوز آنها به تمام موازین حقوق کارگر در کشورهای آفریقایی میرسد(یا اساسا کل صنعت دخانیات که چیزی بجز پول درآوردن از کشتن آرامآرام مردم نیست)خودشان را به راه دیگر میزنند. خیلی مایلم نظر همینها را پیرامون شرکتهای اسلحهسازی در آمریکا مطلع بشوید و پنهانی مقایسهای بکنید.
قدرت و نفوذی که سیگار بر شخص سیگاری دارد را، هیچ چیز دیگری بر او ندارد!
چیزی در این جهان عجیبتر از سیگار نیست. هوشمندانهترین دامیست که بشر تاکنون آفریده، هیچکس متوجه نمیشود در آنست تا وقتی که خیلی دیر شده. من نخستین باری که سیگار کشیدم با خود گفتم ممکن نیست به چیزی اینچنین بدطعم و بو «معتاد» بشوم، و سیگاریها باید که دیوانه باشند. کمتر از سه ماه بعد نمیتوانستم بدون سیگار زندگی بکنم، و ده سالی با روزی دو بسته از ریههایم پذیرایی میکردم. چیزی که سرانجام باعث شد دست از آن بردارم تماشای ضعف اراده و فلاکتی بود که همراه آن در من پدیدار شده بود، چنانکه از سه بسته مانده به ته جعبه خوف تمام شدن و بیسیگار ماندن در آخر هفته مرا برمیداشت، میترسیدم بدون یک جعبه سیگار به مسافرت بروم، با پاکت نیمهخالی از خانه خارج نمیشدم، در رستوران پس از غذا بجای آنکه مثل همه آسوده و آرام و بیحال بشوم مظطرب و دستپاچه و هراسان میشدم که زودتر بیرون رفته نخی سیگار بیافروزم. در میهمانیها با شرمندگی و فلاکت باید در برابر چشمهای منزجر صاحبخانه سیگار بیرون میکشیدم و خود را حقیر میکردم. از آدمهایی پیرامون سیگار کشیدن و نکشیدن نصیحت میشنیدم که در حالت عادی آنها را شایستهی عبور کردن از کنارشان در خیابان ِ شلوغ نمیدانستم و .. ترس از سلامتی برای من معیار نبود و اصلا اهمیتی نداشت. تازه مدتی پس از ترک سیگار بود که عمق منافع مالی، جسمی و روانی دیگری که از نکشیدن سیگار بوجود میآید را بخاطر آوردم.
به گمانم ترسی موهوم از زیبا نبودن زندگی بدون سیگار است که خیلیها را حتی از تلاش برای ترک آن باز میدارد. دلیل دیگر میتواند افسانههایی باشد که پیرامون سیگار زبانزد مردم شدهاند، افسانههایی از قبیل «سیگاریها ارادهی ضعیفی دارند»، حال آنکه یکی از دشوارترین کارهای جهان سیگاری شدن است، زیرا شما میباید برخلاف تمام دستگاههای بازدارندهی بدن خود در مدتی طولانی دودی مصموم را به ریههایتان وارد بکنید و تهوع، سرگیجه، سردرد، سرفه و گرفتگی مجاری تنفسی ناشی از آن را چند ماهی تحمل بکنید تا «سیگاری» بشوید.
در کشور ما متاسفانه سیگار بدل به ابژهی تمایل نسل ما شده و گریختن از کمند آن کمی دشوارتر از باقی جاهای دنیاست. در هر محفل نیمه فرهیختهای در ایران بیشینهی حضار سیگاری هستند و نه فقط این، با سیگار ارتباطی روحانی-عرفانی برقرار کردهاند! آدمهایی که در شرایط عادی پیرامون کمترین جفا در حق کارگران رنگ عوض میکنند، وقتی کار به ابرشرکتهای تولید سیگار و تجاوز آنها به تمام موازین حقوق کارگر در کشورهای آفریقایی میرسد(یا اساسا کل صنعت دخانیات که چیزی بجز پول درآوردن از کشتن آرامآرام مردم نیست)خودشان را به راه دیگر میزنند. خیلی مایلم نظر همینها را پیرامون شرکتهای اسلحهسازی در آمریکا مطلع بشوید و پنهانی مقایسهای بکنید.
قدرت و نفوذی که سیگار بر شخص سیگاری دارد را، هیچ چیز دیگری بر او ندارد!
زنده باد زندگی!