09-01-2012, 07:57 PM
Rationalism Ideology نوشته: روانکاوی پیوند چندانی با جستارِ مورد نظر من ندارد. اما حال که اشاره کردید؛ برایم تعجب آور است که شما روانکاوی را هم رده با عرفان(!) و متافیزیک(!) می پندارید. امیدوارم آگاه بوده باشید که روش درمانی روانکاوی را زیگموند فروید به وجود آورده و مکتب روان شناسی او هیچ شباهت و پیوندی با عرفان و متافیزیک و روح(مفهوم متافیزیکی) و از این دست مفاهیم نداشته است.
مهر بورزید و مرا هم با برخی مهملات و اراجیف یونگ آشنا نمایید؛ زیرا تا به حال آنچه پیرامون او مطالعه داشته ام، به چنین نتیجه ای نرسیده ام.
نگرش شما نسبت به روانکاوی برای من بسیار تعجب آور است! برایم جالب است فرنودهایتان را در این مورد بدانم.فقط هوشیار باشید که مقصود من از روانکاوی آن مفهومی است که فروید آن را مطرح کرده است.
با نگرش شما در این جستار؛ گمان نمی کنم مطالعه پژوهش های من برایتان چندان سودمند باشد!
ضمن اینکه من تنها به امید نقد اساسی و یا کمک به پیشرفت پژوهشهایم؛ مفاهیم مربوطه را برای دیگر افراد هم بیان می نمایم.
ادعاهای فروید ربطی به عرفان و متافیزیک نداشتند اما به مانند آنها برمبنی و اساس باورهای نا-آزمودنی، اثباتناپذیر و فاقد دلایل عقلانی بنا شده بودند. هرکس هم مخالفتی میکرد بیدرنگ به «مقاومت» متهم میشد. شباهت در روشمندی بوده نه مفهوم.
اراجیفی از قبیل داستان کتابخانهی فروید، که گویا صدای تق آنرا پیشگویی میکرده، یا این یاوه که در عمق ذهن هریک از ما مفاهیمی هست مبتنی بر اساطیر و سمبولیسم که روانکاو قادر به استخراج آنها و استفاده از آنهاست.. که هیچ بنیانی ندارند! البته من شخصا از او بیزارم چراکه یک نازی ِ تمام عیار و بسیار وقیحی بوده، اما پیوندی به بحث ندارد.
آنچه فروید مطرح کرد در عرصهی فلسفی چه مایه جالب باشد، اما فاقد ارزش درمانی یا علمیست. آن بخش از نوشتههای من که کوت گرفتهاید دربارهی لکان هستند. بفرمایید کجایش نیاز به فرنودآوری دارد، در خدمتتان هستم. ولی مخالفت کلی من با روانکاوی از آنجا آغاز میشود که قصد ورود به عرصهی درمان را میکند، و این مخالفت چند وجه دارد، از یک جهت مکتبی چنین فاقد چهارچوبهای مشخص نمیتواند و نمیباید چیزی خطیر و مهم مانند ذهن انسان را به بازی بگیرد، تصور بکنید که دادگاهی بخواهد از یک روانکاو سلامت عقل کسی را جویا بشود. دیگر آنکه دستگاهی چنین غیرقابل نقد، غیرقابل اثبات و غیرقابل آزمایش حق نسخهپیچیدن ندارد، حال آنکه مفعولان و مخاطبان ِ آن به شدت نیازمند نسخه هستند. امثال گتاری یا دلوز که جنون را از دریچهای رمانتیک مینگریستند سخت در اشتباه بودند(و من با ایشان چه بسیار بیشتر مخالفم تا روانکاوان)، بیماران روانی آدمهایی هستند واقعی، با دردهایی واقعی و بسیار شدید، که دراز کشیدن روی کاناپه و صحبت کردن راجع به پستان مادر کمکی بهشان نکرده، نمیکند و قطعا نخواهد کرد.
من دینباور نیستم که نظرم تغییر نکند، اگر شما به راستی مطالبی جالب برای ارائه داشته باشید که من نتوانم غلط بودنشان را اثبات بکنم، بیشتر پیرامون آنها مطالعه خواهم کرد، و اگر غلط بودنشان اثبات نشد، شک نکنید که باورهای پیشین خود را اصلاح خواهم کرد و چه بسی از شما بابت آن تشکر هم خواهم کرد و خود را مدیونتان خواهم دانست. خلاصه که اجازه ندهید صداهای مخالف باعث دلسردی شما بشوند. اندیشه به مثابهی سنگیست نخراشیده، و نقد همچون چکش سنگتراش آنرا زیبا و پرابهت میکند.
زنده باد زندگی!