Rationalist نوشته: به گمانم بهتر باشد اندکی در مورد مطالعه و شناخت خودم از نیچه توضیح دهم، تا شما نیز با دید باز تری پاسخ دهید.
من در ابتدا نوشتارهای کوتاهی از نیچه خوانده بودم و به شکلی غیر هدفمند در میان آثار بسیاری از اندیشمندان، نقدها و بعضا حملات شدیدی نسبت به او را شاهد بوده ام.
حتی در میان برخی کتاب های متفرقه در تاریخ فلسفه و زندگی فیلسوفان، از او به عنوان فردی به راستی دیوانه و مهمل گو یاد شده بود.
سپس پس از مدتی گفتگو با برخی افراد، کتاب "چنین گفت زرتشت" را خواندم که تنها حدود ۱۰٪ آنرا فهمیدم! ولی همان ۱۰٪ برایم شامل مفاهیمی بسیار عمیق و باارزش بود.
بعدها دریافتم که حرف های نیچه را(به قول خودش) باید تجربه کرد تا فهمید. چیزی که به مرور زمان در چند ماه گذشته گاه به گاه تجربه کرده ام.
اکنون نیچه را فیلسوفی(البته اگر به راستی فیلسوف باشد!) بسیار خاص و متفاوت می دانم که برای مطالعه و درکی گسترده از فلسفه اش، می بایست با سلسله ای از مقدمات
و باریک بینی ای بسیار ویژه وارد میدان شد.
آیا در این رابطه به طور کلی نکته ای به نظرتان می رسد؟
1- بیشک نیچه فیلسوف بوده، فیلسوف بزرگی هم بوده؛
علاوه بر آنکه اندیشهها و آثار او همگی پیرامون موضوعاتی
بوده که از دیرباز در فلسفه مطرح بودهاند، به دو طریقِ دیگر
نیز میتوان تعلق او به جمع فلاسفه را مشخص کرد؛ نخست
آنکه او به کرّات در نوشتههای خود از فلاسفه دیگر همچون
افلاطون و کانت و شوپنهاور نام میبرد و به نقد اندیشههای
آنها میپردازد؛ دوم آنکه پس از او فلاسفهی نامداری چون
هایدگر، ویتگنشتاین، فوکو و ... همگی درباره او یا رابطهی
نظراتِ خود و اندیشههای نیچه نوشتهاند.
اما چرا از نظر من نیچه فیلسوف پراهمیتی است؟ جدا از
موضوع ارادهی معطوف به قدرت که نیچه آن را در کنار
اندیشهی بازگشت جاودان، گوهر و اکسیر فلسفهی خویش
میشمارد، آنچه که به کلیت ِ اندیشهی نیچه مربوط است،
یعنی همهی آنچه از محتوا و شکل بیانی ِ آن جداست،
به باور من در نوع خود بسیار منحصربفرد است و پراهمیت.
در نظر بگیرید که نیچه نخستین فیلسوفی بود که انسان را
مورد کالبدشکافی فلسفی قرار داد. فلسفه در عصر او
دارای نوعی الوهیت و رهبانیت بود که میراث الهیات رسوب کرده
در فضای فلسفی قرون پانزده و شانزده میلادی بود.
فلیسوفِ آن عصر آنچه را که به انسان به عنوان ِ موجودی
زمینی و این جهانی مربوط میشد را ذاتا فاقد آن اندازه وجوه
اهمیت میدانست که پیراموناش فلسفهورزی کند و
از آن تقریبا ناخودآگاه اجتناب میکرد. نیچه البته واقعا
آن نخستین کسی نبود که چنین به ساحت انسان
زمینی گام نهاد و کوشید او را مورد واکاوی فلسفی
قرار دهد، پیش از او شوپنهاور در این وادی گام
نهاده بود؛ اما تمایز شوپنهاور و نیچه در این بود که
شوپنهاور دارای نوعی جهانبینی بود که انسان را
در پرتوی آن مورد مطالعه قرار میداد، نیچه اما
نقطهی آغاز را انسان در انسانیترین شکلاش
یعنی برهنه از هر هالهی تاریخی قرار داد.
توجه داشته باشید که نیچه در عصری میزیست
و فلسفه میورزید که هنوز روانشناسی و روانکاوی
متولد نشده بودند و تمام ِ آنچه بعدها تخم روانشناسی
و روانکاوی را در قرن بعد بارور کردند هنوز در قلمروی
فلسفه بودند.
او خودش جایی میگوید هیچ فیلسوفی را نباید بدون
شناخت انگیزههای شخصیاش خواند! میتوانید تصور
بکنید که چنین سخنی چه طوفانی در عالم فلسفه براه
خواهد انداخت؟ اما او هتا در این جا نیز متوقف نمیشود
و نشان میکند که دانشمندان را نیز نباید از این قاعده
مستثنی کرد. اما او باز هم متوقف نمیشود و ادامه
میدهد که اساسا انسان را انگیزههایش میسازند.
در واقع او معنایی نو به انسان میدهد و او را موجودی
میبیند قابل شناخت نه در پرتوی اعمالاش (وجه اخلاقی و عینیاش)
و نه در پرتوی باورهایش (وجه مابعدالطبیعیاش)، بلکه
در پرتوی انگیزهها، غرایز و مطابع او (وجه روحی و روانیاش).
از این منظر او فیلسوفیست بسیار پراهمیت. او نقطه
عطف تاریخ فلسفه محسوب میشود. پس از او
فلسفه دیگر هرگز به آنچه پیش از نیچه بود بازنگشت.
2- برای خواندن ِ نیچه تقریبا از هر کدام از کتابهایش
میتوانید شروع بکنید اما من این توالی را پیشنهاد میکنم:
حکمت شادان (Gay Science) -> غروب بتها ->
چنین گفت زرتشت -> فراسوی نیک و بد ->
تبارشناسی اخلاق .
اینها آثار کلیدی نیچه هستند و خواندن آن واجب است.
دیگر آثار نیچه از قبیل «تاملات نابهنگام»،« انسانی، زیاده
انسانی»،«زایش تراژدی» به اندازهی این آثار اهمیت
ندارند، چرا که نیچه بعد از این آثار در اندیشهاش انقلابی
ایجاد میشود که دیگر به عقاید گذشتهاش پایبندی
ندارد. نیچهی پراهمیت و بزرگی که میشناسیم در پرتوی
این آثار متجلی میشود.با اینحال میشود این آثار را در
حاشیه خواند و با سیر اندیشهی نیچه آشناتر شد.
کتاب «ارادهی معطوف به قدرت» را من هیچوقت نتوانستم
دارای اعتبار ببینم؛ این کتاب را خواهر نیچه بعد از مرگ نیچه
و مقادیر زیادی دستکاری منتشر کرده است، و از طرفی
خود دستنوشتههای نیچه نیز هنوز فاصلهی زیادی تا
نهایی شدن داشتند، بنابراین زیاد به این کتاب اعتناء
نکنید.