iranbanoo نوشته: نظرتون در مورد بی خدایی چیه و چه طور به این یقین رسیدید که خدایی وجود نداره؟
در زمینه باور یا ناباوری نسبت به وجود خدا، ابتدا دلایل و برهان های اثبات وجود خدا رو میشه به روشنی رد کرد. براهین اثبات وجود خدا اغلب دارای ضعف ها و چالش هایی هستند که مطلقن نمیتونن خدا رو اثبات کنند. خب به نظر من تا اینجا میرسیم به ندانمگرایی. چرا؟ چون دلایل وجودی رد شدند. شاید دلایلی باشند که هنوز موجود نشدند. درست همونطور که اگر اسناد و شواهد وجود فرازمینی ها رد بشه، هنوز هم احتمالی از وجود اونها میره. بنابر این برای بیخدایی باید دلایل محکمتری وجود داشته باشه. اینچنین دلایل هم اکنون هست. به نظر من یکی از قوی ترین دلایل، برهان شر و مساله غیبت خدا از جهان هست.
iranbanoo نوشته: اعتقاد دارید خدایی وجود نداره یا بیخیالش شدید؟
من معتقدم خدا مطلقن وجود نداره. من به خداناباوری قوی معقدم. یعنی مطلقن معتقدم خدا نه وجود دارد و نه می تواند وجود داشته باشد. اگر خدا "می توانست" موجود باشه، شر نباید در جهان موجود میبود. درست همونطور که یک مهندس در ترتیب دادن و ساختن یک برنامه یا روبات، بیشترین تلاشش رو میکنه تا بهترین سیستم رو پدید بیاره، خدا هم در اعمال خودش همین خصوصیت رو داره و اگر موجود بود، می بایست تنها همون بهشتی که وعده داده شده رو پدید میاورد نه کمتر.
خردگرایی و ایمان ستیزی: هدف خلقت
iranbanoo نوشته: روند بیخداییتون چه طور بود؟یهو بی خدا شدید یا نه اول ازش متنفر شدید بعد ؟
متنفر چرا؟ خیر اینطور نبود. من اول بی دین شدم. البته مثل خیلیای دیگه زیاد از بچگی تخم دین در من کاشته نشده بود. زمانیکه بچه بودم یادمه یکبار پدر من نشسته بود با یکی از اقوام داشتند به علی بد و بیراه میگفتند. البته مادرم همون زمان و در جوانیش هم بسیار دیندار و نمازخون بوده ولی خب ما در لیبرال بودن در خانواده پدر رفتیم
خلاصه با خواندن مطالب آرش بیخدا در سایت افشا (اون زمان زندیق هنوز نبود و آرش مطالبش رو روی افشا میگذاشت)، و بعد دو سه کتاب از جمله 23 سال، تولدی دیگر، پندار خدا، و دیدن برنامه های زنده یاد فاضلی عزیز دین رو خیلی خیلی زود و به سرعت کنار گذاشتم. من فکر میکنم در کمتر از 2،3 ماه اعتقادم رو به دین از دست دادم. بعدم که عضو انجمن های گفتگو و یکی دو جا دیگه شدم و در متن بحث ها قرار گرفتم این روند همینطور ادامه پیدا کرد. در انجمن ها هم نوشتارهای جناب مزدک من رو خیلی قانع و جذب میکرد.
بعد از این دیگه بیخدایی کار ساده ای هست. شما اگر تمام دلایل و اثبات های بیخدایان رو قانع کننده و منطقی بیابید، ولی اگر هنوز اعتقادتون رو به دین از دست نداده باشید ته دلتون میگید پس اون حرف های دین و معجزات و فلان و فلان چی میشه؟ در حالیکه اگر ابتدا به پوچ بودن دین پی ببرید، به خودی خود این احتمال رو میدید که شاید اصلن خدایی هم وجود نداشته باشه، اصلن دلیلی نیست خدا اگر وجود هم داشته باشه پیامبر بفرسته و ارشاد کنه! چه کار مسخره ای!
iranbanoo نوشته: تا به حال شده به اینکه بی خدا هستید شک کنید و عمیقا بخواید که خدایی وجود داشته باشه؟
شک بله. بارها شده. آخرین بار در همین بحث جناب [MENTION=453]کوشا[/MENTION] در زمینه برهان شر. هربار که برای خوندن پیک های ایشون میرفتم، منتظر بودم یک دلیل جدید و خوب بخونم. خب اگر چنین باشه مشخصه که من باید در باورهام کمی تجدید نظر کنم. همونطور که گفتم من به خداناباوری قوی معتقدم و این یعنی خدا نمیتونه وجود داشته باشه. ولی خب همواره منتظر این هستم که کسی بیاد و بگه اصلن این تفکر تو غلطه. چی عیبی داره؟ البته میدونم که چنین چیزی بسیار بعید خواهد بود
در مورد بخش دوم پرسشتون باید بگم خیر. من زندگی بدون خدا و ماوراء الطبیه رو ترجیح میدم. زندگی بدون خدا بسیار زیباتر و عقلانی تر هست. خدا باشه که چه کنه؟
iranbanoo نوشته: و سوال آخر اینکه آیا شده از اینکه خدا رو گذاشتید کنار احساس بدی داشته باشید؟
بله من زمانیکه بی دین بودم با خودم میگفتم خدا دیگه وجود داره. دین رو هم قبول نداشته باشید خدا رو که قبول دارید حتمن. حالا خدای این دین نشد، خدایی خوب و بچه مثبت! بعد که دلایل خداناباوران رو مطالعه میکردم بین عقل و علاقم مونده بودم. دوست داشتم خدا باشه. دوست نداشتم بیست و چندسال زندگی پشت سرم رو در اعتقاد و باوری بیهوده ببینم. خیلی شرایط سختی بود. با یکی دو دوست مشورت کردم. از بی تجربگیم بود. چرا که ذکر استدلال های مورد نظر برای کسی که پیش زمینه ای نداره کار اشتباهیه. هر استدلال نیاز به یک سری مقدمات و مطالعات اولیه داره. همینجوری یکباره نمیتونید بیاید برای کسی برهان شر رو مطرح کنید. در نتیجه این مشروت من با تمسخر و سرسری نگاه کردن دوستانم مواجه شد. و البته باعث شد در تنهایی خودم اعتقادم رو به خدا از دست بدم.
[COLOR="royalblue"]
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت --- هـمـه روز ایـرانیـان تـیـره گـشـت
جهـان را دگـرگونه شـد رسم و راه --- تـو گـویـی نتـابـد دگـر مـهر و مـاه
ز مـی نشئه و نغمه از چـنگ رفـت --- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خــوار شــد، هـنـر شـد وبــال --- بـه بستـنـد انـدیشـه را پـر و بــال
«توصیف فردوسی بزرگ از تازش اسلام به ایران»
[/COLOR]
خردگرایی و ایمان ستیزی