نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عرفان چیست؟
#31

مزدك بامداد نوشته: اینکه در سالهای پس از او هم باز به او انگ کفر زده اند، بازهم همین را پشتیبانی
میکند نه اینکه از گرایند[١٢] ان بکاهد.

نه می‌کاهد. چون غزالی از برای باورهای فلسفی پورسینا او را تکفیر کرد ولی
نجم الدین رازی, خیام را سرراست به انگیزه‌ی چارگانی‌های ایشان «فلسفی» و
کور و نابینا خواند. برای همین هم خیام چارگانی‌هایش را برای خودش می‌سُـرود و
باز برای همین هیچ گواه تاریخی نداریم که کسی خیام را در زمان زندگانی اش
«چامه سُرا» هم خوانده باشد. کسانی که با او هم دوره بودند تنها به کاراکتر و منش
دانشیک ایشان نماره داشتند و هرگز چیزی از چارگانی‌هایش نمی‌دانستند. پورسینا
به روشنی در نسک‌هایش باورهای دین ستیزی داشت ولی خیام تنها "گریز" می‌زند و
سپس ماست مالی می‌کند؛ براین پایه درست نیست که او را با پورسینا سنجش نمود.
---
سخن شما هم درست است و من بیشتر آن را می‌پذیرم. بهرسان اینجا ما با برگه و
گواهان تاریخی سروکار داریم و گرایندیک سخن می‌گوییم. پس هرگز نمی‌توان با دل‌استواری
درستی یا نادرستی داو شما را هویدا ساخت.

پارسیگر

Catwoman: from here, Bane's men patrol the tunnels. And they're not your average brawlers
Batman: Neither am I
پاسخ
#32

Spehr نوشته: سلام
عرفان یعنی دریافت و فهم چیزها به طور سرراست و مستقیم.
یعنی از رهگذر[١] منطق و تجزیه و تحلیل و واژگان به برآمد[٢] نرسیم.
بلکه واژگان و اندیشه را خاموش و ساکت کنیم. تا سرراست به حقیقت پی ببریم.
و چه طور می شود چنین چیزی را دریابیم؟!

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#33

Rationalist نوشته: و چه طور می شود چنین چیزی را دریابیم؟!

برای اینکه به طور مستقیم با یک چیزی ارتباط برقرار کنیم، باید پیشداوری ها و اندیشه هایی که به میان می اید را از میان ببریم.
و برای توقف یک اندیشه فقط کافیست به آن اندیشه در ویر (ذهن) آگاه شوی.
یک تمرینی میگویم انجام بده: یک بار بنشین و به هرچه در ویرت است نگاه کن. میبینی که خیلی زود همه اندیشه هایت متوقف می شود.
با خودآگاهی و ویرآگاهی می توانی، به چیزهای پیرامون خود ارتباط سرراست داشته باشی. خودآگاهی یکنوع از عرفان است.

پارسیگر
پاسخ
#34

Dariush نوشته: اسپینوزا از نگاهِ من عارف‌ترین فیلسوف غربی‌ست و تمام تلاش‌اش برای بنیان کردن یک ماورا‌ءطبیعه چیزی نیست جز کوششی برای پی‌ریزی شناختی شهودی و درونی از خدایی که جوهر هستی‌ست و همه‌ی آنچه که او از تبیین‌ها و ‌تاویل‌های دکارتیِ برهانهای الهی ارائه می‌کند در واقع در حاشیه‌ی این محور قرار دارند. تاثیر و نفوذ اسپینوزا در عقل‌گرایی مدرن غرب، به زعم بسیاری، از کسانی چون دکارت نیز فزونی دارد؛ اگر از من بخواهید بپرسید، می‌گویم علت‌ش همانا تفسیرهای الحادی‌ای بود که از فلسفه‌ی او می‌شد. هگل در فلسفه‌ی تاریخ در مورد اسپینوزا اینگونه می‌گوید:

Thought must begin by placing itself at the standpoint of Spinozism; to be a follower of Spinoza is the essential commencement of all philosophy.


برای نقد فلسفه‌ی اسپینوزا باید با دقت بسیار اندیشید. او خود را متعهد به هیچ‌گونه ساده‌گویی نمی‌داند. هنوز در مورد فلسفه‌ی او جنگ و جدل زیاد است و خیلی از جاها هستند که هنوز کسی به اطمینان از آنها سردرنمی‌آورد.

من چندباری کتابِ اخلاق او را زیر و رو کرده‌ام و دو سه کتاب و مقاله هم در تفسیر فلسفه‌ی او خوانده‌ام و با اطمینان می‌گویم که خود را متخصص فلسفه‌ی اسپینوزا نمی‌دانم. با اینحال اگر در حالت روحی فعلی نبودم، گمان می‌کنم که می‌توانستم پرسشهای شما را در این مورد پاسخ دهم، اما از آنجا که بود و نبود من در اینجا تابع هیچ میزانی از قطعیت نیست، قول نمی‌دهم، ولی شما بپرسید اگر آمدم و توانستم پاسخ می‌گویم.
:e303:
خوشحالم که در این انجمن، کسی هم یافت می شود آنطور که شایسته است، چنین ژرف و با دقت، به فلسفه ی اسپینوزا می پردازد.
من آنطور که شایسته ی این فیلسوف بزرگ می باشد، به ژرفای فلسفه ی او نپرداخته ام و پرسش هایم مقدمه ایست در رهگذر مقاله ها و مطالبی که از وی در برخی کتابها مطالعه نموده ام.
شما به جز "رساله اخلاق" چه اثر های دیگری را از او خوانده اید؟‌ و آیا وارد شدن عمیق به فلسفه ی اسپینوزا را بایسته می دانید؟


من برای گفتگوهای فلسفی، بیشترین جدیت، حساسیت و اهمییت را در نگر می گیرم. از این روقسمت قرمز رنگ پاسختان را ...!!! و نیکو تر می نماید نخست به پرسش هایی که بی پاسخ
گذاشته اید بپردازید تا در ادامه ببینم تاب گفتگوی فلسفی با مرا دارید یا خیر!



Dariush نوشته: عارف‌مسلکی در عصر ما آخرین نفس‌هایش را می‌کشد و در نهایت شما می‌توانید کالت‌های شبه عرفانی را ردگیری کنید.
من مدت ها بود که قصد داشتم به "عرفان" بپردازم. ولی سختی های زندگی امانم نمی داد؛ اکنون اما که به اوج خردگرایی باز می گردم، با شور و صلابت به این موضوع نیز می پردازم.E402

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#35

کوشا نوشته: مقصودتان روشن نیست.
دو گانه ای در هستی قابل تصور نیست که یکی ماهیت داشته باشد و دیگری نداشته باشد.
یک وجود بیشتر قابل فرض نیست و ماهیات شکل دهنده این وجودند.
گویا سود بردنم از واژه "ماهیت" برایتان حساسیت ایجاد کرده!
مقصودم توصیف آن وحدت وجود و چگونگی یکی شدن در وجود بود که ابتدا بیان نمودید.




کوشا نوشته: اما همه انسانها متوجه حقیقت دیگری در خود هستند که خود را چیزی غیر از این بروز و ظهورهای ملموس و محسوس می بینند که در معارف درون دینی به آن روح گفته می شود؛
این حقیقت هست اما چه چیزی است؟ کنه آن برای ما روشن نیست.
چرا مفهوم "روح" را مرموز و ناشناخته جلوه می دهید؟
آنچه معارف درون دینی از "روح" بیان داشته اند؛ عجیب و غیر قابل پذیرش بوده است. وگرنه "روح" در فلسفه و
روان شناسی تعریف روشن و شفافی دارد و کنه آن هم به عملکرد سیستم عصبی مغز ما باز می گردد.
مگر اینکه شما بخواهید در تبیین و اثبات آنچه از "روح" در نگر دارید، سخنی جدید تر و منطقی ارایه نمایید.




کوشا نوشته: نسبت وجود (که در معارف دینی آن را خدا می گویند) با هستی ملموس و محسوس همین نسبت است یعنی به گونه ای جان جهان.
معارف دینی و خدا را کنار بگذارید!:e416:
این گفتگو در تراز "هستی شناسی" صورت می پذیرد و در آن به طور اساسی از "وجود" گفتگو می کنیم.







کوشا نوشته: مخالف نیستم
اما از راه محسوسات به ادراک کلی نمی توان رسید، اما درک یک سری امور جزئی ممکن است مثل اینکه از وجود حیات در میان موجودات می توان حکم به زنده بودن وجود کرد و از هوشمندی آنها پی به هوشمند بودن او برد و ...
خیر؛ مقصود من همان "ذات وجود" بود. ما از طریق اداراک موجود(شامل خودمان)، می توانیم به ادراکِ ذاتِ وجود نیز برسیم.
اگر نه، منظور شما از "وجود" دقیقا چیست؟ و چه طور ادراک آن برایمان صورت می پذیرد؟








کوشا نوشته: نمی دانم منظورتان از فلسفه چیست، فلسفه ای که من می شناسم در عرض عرفان نیست بلکه عرفان در طول فلسفه است و تضادی با آن ندارد و به قول عارفان امروزی قرآن، برهان و عرفان اموری جدا از هم نیستند بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند.
آیا فلسفه ای که شما می شناسید، همان است که ملاصدرا ها ، جعفری ها ، طباطبایی ها و مطهری ها از زیر آن" اسلام" را
در آورده اند؟
چنین فلسفه ای را من در دوران شیرخواره گی فلسفیدن خود دوره کرده ام. عرفانی که هم جهت با آن باشد را چه طور می توانید
برایم تبیین نمایید؟!






کوشا نوشته: بوعلی در بحث معاد، معاد جسمانی را موافق با دلیل عقلی نمی داند اما از آنجا که کلیت دین را عقلانی دانسته و آن را پذیرفته، در موضوع معاد جسمانی تسلیم نقل می شود.
خب؟! من چه کنم؟!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ضمنا؛ آواتار شما مرا در گذشته به یاد دختری از نوع "روشنفران دینی" انداخت که تمایل داشت با فرستادن و توصیف چنین
چرندیاتی برای من، و روشنفکر(؟) نمایاندن خود، توجه مرا به خودش جلب کند...
برایم جالب بود که در این انجمن، با آن فرتور رو به رو شدم.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#36

Spehr نوشته: برای اینکه به طور مستقیم با یک چیزی ارتباط برقرار کنیم، باید پیشداوری ها و اندیشه هایی که به میان می اید را از میان ببریم.
و برای توقف یک اندیشه فقط کافیست به آن اندیشه در ویر (ذهن) آگاه شوی.
یک تمرینی میگویم انجام بده: یک بار بنشین و به هرچه در ویرت است نگاه کن. میبینی که خیلی زود همه اندیشه هایت متوقف می شود.
با خودآگاهی و ویرآگاهی می توانی، به چیزهای پیرامون خود ارتباط سرراست داشته باشی. خودآگاهی یکنوع از عرفان است.

پارسیگر
منظورتان این است که به طور مستقیم(بدون اندیشیدن زبانی) به مفهوم مورد نظر در ذهن بنگریم؟ این گونه ارتباط مستقیم می شود؟
برای مثال هنگامی که در برابر خود چراغ مطالعه را می بینم؛ از اندیشیدن زبانی و پرداختن به ویژگی های آن بدین شکل خود را رها کرده و به طور مستقیم مفهوم "چراغ مطالعه" را در ذهن دریابم؟

منظورتان از "عرفان" خواندن "خودآگاهی" ، ادراک بی واسطه و بنیادین آن برای ما است؟
من گاهی در مراقبه های خردگرایی خود، بر خودآگاهی متمرکز می شوم، به گونه ای که ادراکات دیگرم محو شوند؛‌ یا در بسیاری موارد، در حالت خلسه خود را رها از زمان و مکان می یابم؛
آیا منظور شما از "عرفان" نیز، چنین چیزهایی می باشد؟

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#37

Rationalist نوشته: گویا سود بردنم از واژه "ماهیت" برایتان حساسیت ایجاد کرده!
مقصودم توصیف آن وحدت وجود و چگونگی یکی شدن در وجود بود که ابتدا بیان نمودید.
واحد بودن وجود کاملا بدیهی است و عقل حکم به آن می کند برای تصور دو وجود یا بیشتر
باید مرزی از جنس غیر وجود بین آنها
وجود داشته باشد و این شدنی نیست
چون این مرز اگر از جنس وجود باشد نمی تواند فارق و فاصل بین دو یا چند وجود باشد پس حتما باید از
جنس غیر وجود باشد، غیر وجود یعنی عدم و و
جودِ عدم تناقضی صریح است.

البته از اینکه می گویید "آن وحدت وجود" یعنی به آن اشاره می کنید به نظر می رسد درکتان از وحدت وجود درک نادرستی است
یا لااقل ظاهر کلامتان موجب چنین قضاوتی می شود.
اگر بخواهیم توصیفی عامیانه از وحدت وجود داشته باشیم شاید بتوان گفت تمام صفاتی که یک انسان کامل دارد کل هستی متصف به آن است.

نقل قول:چرا مفهوم "روح" را مرموز و ناشناخته جلوه می دهید؟
آنچه معارف درون دینی از "روح" بیان داشته اند؛ عجیب و غیر قابل پذیرش بوده است. وگرنه "روح" در فلسفه و
روان شناسی تعریف روشن و شفافی دارد و کنه آن هم به عملکرد سیستم عصبی مغز ما باز می گردد.
مگر اینکه شما بخواهید در تبیین و اثبات آنچه از "روح" در نگر دارید، سخنی جدید تر و منطقی ارایه نمایید.
آیا این تعریف دقیق و شفاف تعریف همه حقیقت روح است یا تنها آنچه تاکنون شناخته شده است را به صورت دقیق و شفاف تعریف نموده است؟
همه اختلاف بر سر همین موضوع است، از دید عارفان وجودِ موجودِ زنده در هستی
دلالت بر زنده بودن هستی در مرحله قبل می کند؛ زنده ای که نوع زنده بودن سایر موجودات را انتخاب می کند و اختلاف فاحش بین نوع زنده بودن انسان و سایر موجودات
متفاوت بودن روح او را نشان می دهد و آنچه فهم کیفیت آن از دسترس علم خارج است فهم علت این تفاوت است.

نقل قول: معارف دینی و خدا را کنار بگذارید!:e416:
این گفتگو در تراز "هستی شناسی" صورت می پذیرد و در آن به طور اساسی از "وجود" گفتگو می کنیم.
متاسفانه نمی توانیم چنین کنیم
آنچه در معارف دینی آمده است از سوی موجوداتی از جهان دیگر ارائه نشده است آنها هم کسانی هستند از جنس ما
اینکه دانسته های خود را با زبان آکادمیک و علم رسمی بیان نکرده اند دلیل بی اعتبار بودن این دانسته ها نیست خصوصا اگر تضادی با عقل و منطق نداشته باشد.


نقل قول:خیر؛ مقصود من همان "ذات وجود" بود. ما از طریق اداراک موجود(شامل خودمان)، می توانیم به ادراکِ ذاتِ وجود نیز برسیم.
اگر نه، منظور شما از "وجود" دقیقا چیست؟ و چه طور ادراک آن برایمان صورت می پذیرد؟
خیر، محال بودن ادراک ذات وجود و دلیل آن بیان شد.
منظور از وجود همه آنچه در محدوده درک ما و در غیر محدوده آن است، می باشد.

بر اساس نظر بعضی از عارفان نه تنها درک ذات وجود ممکن نیست بلکه ذات هیچ موجودی قابل دریافت و درک نیست، ذات طلا، آب، خاک، فلزات دیگر و همه آنچه موجود است مجهول است و ما تنها درکی از آنچه تاکنون شناخته ایم داریم اما کنه حقیقت آنها برایمان روشن نیست.


نقل قول:آیا فلسفه ای که شما می شناسید، همان است که ملاصدرا ها ، جعفری ها ، طباطبایی ها و مطهری ها از زیر آن" اسلام" را
در آورده اند؟
چنین فلسفه ای را من در دوران شیرخواره گی فلسفیدن خود دوره کرده ام. عرفانی که هم جهت با آن باشد را چه طور می توانید
برایم تبیین نمایید؟!
همانطور که اشاره شد ابو سعید ابوالخیر بعد از ملاقات با بوعلی می گوید هر جایی که ما رفته ایم و به چشم دیده ایم این کور عصا زنان آمده است.
یک حقیقت در هستی بیشتر قابل فرض نیست حال یا این حقیقت با ترازوی عقل و منطق سنجیده شده و وزن آن بیان می شود و یا
بدون واسطه مشاهده و از آن خبر داده می شود؛ آن می شود فلسفه و این عرفان.

نقل قول:خب؟! من چه کنم؟!
لازم نیست کاری انجام دهید اشاره کردید که اگر امکان استدلال رسمی و منطقی بر چیزی نباشد جهت پذیرش آن لااقل باید خرد گریز نباشد
و عمل پورسینا نوعی از این عملکرد است؛ معاد جسمانی هر چند با دو دو تای علمی که او آموخته است نمی سازد اما از چارچوب خرد او نیز بیرون نیست لذا آن را می پذیرد.
نقل قول:ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ضمنا؛ آواتار شما مرا در گذشته به یاد دختری از نوع "روشنفران دینی" انداخت که تمایل داشت با فرستادن و توصیف چنین
چرندیاتی برای من، و روشنفکر(؟) نمایاندن خود، توجه مرا به خودش جلب کند...
برایم جالب بود که در این انجمن، با آن فرتور رو به رو شدم.
1-من دختر نیستم.
2-روشنفکر هم نیستم.
3-این به قول شما چرندیات را نیز برای کسی نفرستاده ام.
4-نیازمند جلب توجه کسی هم نیستم.

دلیل انتخاب این عکس و نوشته زیر آن این است که نشان دهم وزن ادعای مدعیان ناباوری چیزی در همین حد است !
پاسخ
#38

Rationalist نوشته: منظورتان این است که به طور مستقیم(بدون اندیشیدن زبانی) به مفهوم مورد نظر در ذهن بنگریم؟ این گونه ارتباط مستقیم می شود؟
برای مثال هنگامی که در برابر خود چراغ مطالعه را می بینم؛ از اندیشیدن زبانی و پرداختن به ویژگی های آن بدین شکل خود را رها کرده و به طور مستقیم مفهوم "چراغ مطالعه" را در ذهن دریابم؟

منظورتان از "عرفان" خواندن "خودآگاهی" ، ادراک بی واسطه و بنیادین آن برای ما است؟
من گاهی در مراقبه های خردگرایی خود، بر خودآگاهی متمرکز می شوم، به گونه ای که ادراکات دیگرم محو شوند؛‌ یا در بسیاری موارد، در حالت خلسه خود را رها از زمان و مکان می یابم؛
آیا منظور شما از "عرفان" نیز، چنین چیزهایی می باشد؟

این تمرین را انجام بدهید: بنشینید و چشمان را ببندید و هرچه به ویر(ذهن)تان می آید را نگاه کنید. آن چیز را تحلیل نکنید. داوری نکنید. فقط به آن نگاه کنید. اینجوری آن اندیشه ناپدید میشود.
مهم است که با دید تحلیلی به آن ننگرید. فقط با نگریستن به آن ، آن را دریابید.
ببینید دید تحلیلی چگونه است؟؟؟ شما اندیشه آلفا می آید سراغتان. شما تجزیه و تحلیل می کنید و از آلفا به بتا می رسید و اگر روند تحلیل و اندیشه را ادامه دهید به تتا میرسید.
ولی اگر با دید مراقبه ای و نگریستن، به آن بنگرید ، مثلا وقتی آلفا سراغتان می آید ، با نگاه کردن به آن آلفا متوقف می شود و به بتا تبدیل نمی شود.
این میشود دید خودآگاهی و عرفانی.
در مورد چراغ مطالعه. شما به چراغ می نگرید . بیگمان اندیشه هایی با دیدن آن سراغتان می آید. آن اندیشه ها را بنگرید. آنقدر اندیشه های برآمده از چراغ مطالعه راببینید که به حضور برسید و دیگر هیچ اندیشه ای نیاید. شما آرام میشوید و ارتباط مستقیم با آبجکت پیدا می کنید.
در پارک که راه میروید به اندیشه هایتان آگاه شوید. دیریازود ویرتان آرام میگیرد. و با چیزها ارتباط مستقیمی خواهید داشت.
امیدوارم توضیحات به کارتان بیاید.
پاسخ
#39

Rationalist نوشته: شما "عرفان" را چگونه تعریف و توصیف می نمایید؟ چگونه می توان به درک آن رسید؟

از محبوب ترین موضوع های مورد بحث برای من است. عرفان، یک پدیده اسلامی هست. حالا شاید از قبل بوده و در اسلام جای گرفته رو نمیدونم. از کجا اومده و .. رو نمیدونم. مهم تاثیر عرفان بر شخص و شخصیت هست که منو درگیر کرده..

من عرفان رو با سلطان العارفین شناختم. سلطان بایزید بسطامی..
الان 20 ساله درگیر عرفان هستم و هرچی میگذره، کمتر میفهمم.
اگر بخوای عرفان رو درک کنی، بهتره به یه مثال معروف با دقت توجه کنی. دو بحث در فقه و عرفان اسلامی وجود داره. حلول و وحدت وجود. اگر توی نت سرچ کنی، نوشته هر پدیده ای، علتی داره. و جدایی ناپذیر هستند. مثلا موج دریا، در ذات دریا هست. پس دریا و موج، جدایی ناپذیرند.( دریا دارای موج است، پس موج، عین دریاست. ) حالا بعضی ها میگن اصلا این دوتا، یکی هست. 2تا نیست. عرفان هم بر همین اساس جلو رفته. میگه : خداوند روحش رو در بدن ما به امانت گذاشته. در بدن انسان ها، ذره ای از خداست. پس انسان و خدا جدایی ناپذیرند. بعضی ها میگن انسان، همان خداست. برای این هم مثالی دارند. میگن آب درون کوزه، در جایی هست که خوده کوزه هست! :-)
خلاصه اینکه دعوا بر سر تفسیر کلمه حلول و وحدت وجود است..
با بیانی علمی تر: ذات خداوند که وجود صرف است با تعیّن و شکل پذیری و خروج از حالت اطلاق، به صورت مخلوقات در آمده است؛ در نتیجه موجودات نیستند مگر همان ذات باری تعالی، و ظهور او بدین صورتهاست و تفاوت بین خالق و مخلوق نیست مگر به اطلاق و تقیید (محدود و نامحدود) یعنی ذات خدا عین وجود و نا محدود است؛ در حالی که همین وجود در اشیاء به صورت مقید و محدود می باشد
حالا شما بر باور هرکدام از این دو عقیده باشی، نگاهت به زندگی عوض میشه.
(((( تا همینجا اگر دقت کرده باشی، اسلام دین عجیبیه. بر سر چه چیزهایی داره بحث میکنه! اسلام خواستار تفکر انسان هاست. خواستار به چالش کشیدن مغزهاشون هست ))))
ولی آخوند ها مخالف عرفان هستند. چون میگن انسان نباید برای بعضی چیزها فکر کنه.آخه وقتی انسان فکر کنه، براش سوال پیش میاد. دنیا رو به چالش میکشه. و آخوند و حاکم، دستش از خیلی چیزها کوتاه میشه. واسه همینه من تفکر عرفانی - اسلامی دارم و بچه ها مسخره ام میکنن :-)
شیستری میگه:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
منظورش اینه که همه چیز از خداست. حتی بت. و بت پرستی یعنی خدا پرستی
یه جورایی مثل بحث «جبر» و «اختیار» میمونه. مثل مرغ یا تخم مرغ...

اصلا اینقدر بحث و مطلب دارم که گیج شدم و نمیدونم چی مینویسم. اصلا وارد این مباحث نشو که دیوانه میشی :-))
عرفان رو در یک جمله تعریف میکنم. شاید کمکت کنه. عرفان یعنی :اعتقاد کامل به ذات مطلق.

فرودگاه ها بوسه های بیشتری از سالن عروسی به خود دیده اند و
دیوارهای بیمارستان بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!


پاسخ
#40

Rationalist نوشته: شما به جز "رساله اخلاق" چه اثر های دیگری را از او خوانده اید؟‌
مهمترین اثر اسپینوزا، همان اخلاق است. اما رساله‌ی سیاست و چند نوشته‌ی پراکنده نیز از او خوانده‌ام. از آنجا که در درک و فهم ِ اینها درماندم، از چند کتاب و مقاله برای تفسیر فلسفه‌ی او نیز بهره بردم. برای انتخاب کتابی در مورد فلسفه‌ی اسپینوزا باید دقت به خرج داد، چرا که بسیاری نظرات او نفهمیده یا اینکه با نوعی سو‌ءگیری دینی به سویش می‌روند. به ویژه اسپینوزا در ایران بسیار طرفدار دارد در میان مسلمانانِ شبه‌فیلسوفی چون حداد عادل(!).
در اینکه اسپینوزا به وجود خدایی باور داشت شکی نیست، اما در ماهیت این خدا مناقشه بسیار است. هر چه هست، با خدای دینی بسیار متفاوت است.

Rationalist نوشته: و آیا وارد شدن عمیق به فلسفه ی اسپینوزا را بایسته می دانید؟
راستش، نه! البته تا حدی بستگی دارد به اینکه از او چه می‌خواهید. اسپینوزا یک فیلسوف شاخص در تاریخ فلسفه است که مطالعه پیرامون او بر هر کسی که می‌خواهد در فلسفه حرفی برای گفتن داشته باشد، بایسته است. اما خواندنِ فلسفه‌ی اسپینوزا به طور جدی و ژرف را من در این زمان پیشنهاد نمی‌کنم. چنانکه مطالعه لایب‌نیتز یا پاسکال را به این شکل در این زمان پیشنهاد نمی‌کنم. اما خواندن در موردشان را، اکیدا پیشنهاد میکنم.


Rationalist نوشته: و نیکو تر می نماید نخست به پرسش هایی که بی پاسخ
گذاشته اید بپردازید تا در ادامه ببینم تاب گفتگوی فلسفی با مرا دارید یا خیر!
کدام پرسشهای بی‌پاسخ؟
خب پنج شش سالی از مطالعه من پیرامون اسپینوزا گذشته است.
پرسیدن بُوَد آسان، پاسخ دادن ...
اما شما بپرسید، من با همان شرایطی که گفتم اگر شد پاسخ می‌دهم.

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط sonixax
05-04-2013, 11:51 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 6 مهمان