ارسالها: 3,143
موضوعها: 33
سپاسهای گرفته:
سپتسهای داده: 25
تاریخ عضویت: October 2012
اعتبار:
40
فاز :
اگرچه قرار است توضیحی پیرامونِ گفتاوردهایی که در این جستار میآورم، ندهم، اما این یکی واقعا استثناء است. در اینجا نیچه به زیبایی، فیلسوف یا اندیشمندِ مسخ شدهای را که در جمعِ عوام یا فرومایگان افتاده است (یا رفته است)توصیف میکند و به درستی میگوید که چه خوب است گاهی تنها برای اینکه خود را از این انسانها متمایز کنیم و عدمِ تعلقِ خود به آن جمع را نشان دهیم، ارزشهای همگانی را انکار کنیم اما این تمامِ آنچه باید کرد و آنچه باید بود نیست، مهمتر این است که تنها به نشان دادن اتکاء نکرده ، ذاتا و به طور عملی خود را از آلودگی به آنان محفوظ بداریم، چنانکه همیشه در راستای آنچه والاتر است گام برداشته و در مراقبتی دائمی از خود باشیم که مبادا ذهنمان مسموم شود. و اما چه چیز خطیرتر و هراسناکتر از تشکیک در باورهای همیشه تکرار شده، راسخ به باورِ عامه و نافذ در باور خواص؟ بخشِ نخستِ این قطعه، میگوید که چگونه «بینشهای سرزده» گوشها را میآزارد و خونها را میجوشاند:
والاترین بینشهای ما هنگامی که سرزده واردِ گوشهایِ کسانی شوند که پیشاپیش برای آنها ساخته و پرداخته و مقدر نشده باشند، میباید - و جز این نشاید!- که طنینِ حماقت و گاه طنینِ جنایت باشند. روزگاری فیلسوفان - چه در میانِ هندیان، چه در میانِ یونانیان و ایرانیان و مسلمانان، و سخن کوتاه، هر جا که انسان به نظامِ مراتب باور داشته نه برابری و حقوقِ برابر- میانِ اهلِ برون و اهلِ درون فرق میگذاشتند؛ اما این فرق چندان در این نیست که آنکه بیرونی است، بیرون میایستد و از بیرون ، نه از درون، مینگرد و ارزیابی میکند و میسنجد و حکم میکند؛ بل فرقِ بنیادیتر در این است که اهلٍِ برون چیزها را از پائین به بالا مینگرند - اما اهلِ درون از از بالا به پائین. روان را بلندیهایی است که اگر از آنها [بر جهان] بنگریم، دیگر تراژدی نیز در ما سوگانگیز نخواهد بود؛ و اگر همهی درد و رنجِ عالم را یکجا گرد آوریم و فرا چشم نهیم، که را آن جسارت است که بگوید چنین دیداری ناچار ما را به سوی ترحم و ، در نتیجه، دو چندان کردنِ درد و رنج میکشاند و اغوا میکند؟...
آنچه نوعِِ برتری از انسان را خوراک است یا مایهای جانفزا، نوعی بسیار دگرگونهتر و پستتر را، میباید همچون زهر باشد. وجود فضیلتهای همگانی در فیلسوف چه بسا جز به معنای ضعف و رذیلت نباشد. چه بسا انسانی والاگهرتر هنگامی که پستی میگیرد و کارش به نابودی میکشد، صفاتی را دارا شود که به سبب داشتنِ آن صفات، وی را در عالمی پستتر، که در آن فرو افتاده است، همچون قدیس پاس بدارند. کتابهایی هست که بر حسبِ آنکه روانی و نیرویِ حیاتیای پست بدانها روی کند یا والا و قوی، برای روان و سلامت، ارزشهایی باژگونه دارند: در وجه نخست، بانگِ منادی لشکرند که دلیرترینان را به میدان دلیریشان فرا میخوانند. کتابهایی که برای همهی عالم نوشته میشوند، همیشه بوی گند میدهند: بوی مردم کوچک به آنها چسبیده است. هر جا که مردم میخورند و میآشامند، هتا آنجا که پرستش میکنند، این بود مشام را میآزارد. هر که بخواهد در هوای پاک دم زند، به کلیسا پای نمیگذارد.
فراسوی نیک و بد؛ برگردان از داریوش آشوری، پاره شماره 30، صفحه 68