در این جستار،هر قطعه یا تکهای از نوشتههای نیچه که در طی سالهایِ آشنایی من بانوشتههایش نظرم را جلب نموده، مرا به وجد آورده، شگفت زده کرده، حیرانم کرده، خندانده، متاثر کرده و هر آنچه که در من انگیزشی پدید آورده، با دوستان به اشتراک خواهم گذاشت. یادداشتهایی از نوشتههای نیچه در این سالها جمعآوری نمودهام که بیشتر از همانها نقل خواهم کرد و همچنین در همین حین که نوشتههایش را بیشتر میخوانم یا بازخوانی میکنم، ممکن است چیزهای جدید نقل کنم. در اینجا قید تفسیر یا توضیح را خواهم زد و گفتگو پیرامونِ فلسفهی نیچه و خودِ او را به جستارهای دیگری موکول خواهم نمود. دوستانِ دیگر هم اگر دوست داشتند میتوانند در این جستار مشارکت کنند؛ بیشک از حضورشان خرسند خواهیم شد.
پ.ن:عنوانِ جستار، از عنوانِ فرعیِِ کتابِ مشهورِ نیچه یعنی چنین گفت زرتشت اقتباس شده است.
اگرچه قرار است توضیحی پیرامونِ گفتاوردهایی که در این جستار میآورم، ندهم، اما این یکی واقعا استثناء است. در اینجا نیچه به زیبایی، فیلسوف یا اندیشمندِ مسخ شدهای را که در جمعِ عوام یا فرومایگان افتاده است (یا رفته است)توصیف میکند و به درستی میگوید که چه خوب است گاهی تنها برای اینکه خود را از این انسانها متمایز کنیم و عدمِ تعلقِ خود به آن جمع را نشان دهیم، ارزشهای همگانی را انکار کنیم اما این تمامِ آنچه باید کرد و آنچه باید بود نیست، مهمتر این است که تنها به نشان دادن اتکاء نکرده ، ذاتا و به طور عملی خود را از آلودگی به آنان محفوظ بداریم، چنانکه همیشه در راستای آنچه والاتر است گام برداشته و در مراقبتی دائمی از خود باشیم که مبادا ذهنمان مسموم شود. و اما چه چیز خطیرتر و هراسناکتر از تشکیک در باورهای همیشه تکرار شده، راسخ به باورِ عامه و نافذ در باور خواص؟ بخشِ نخستِ این قطعه، میگوید که چگونه «بینشهای سرزده» گوشها را میآزارد و خونها را میجوشاند:
والاترین بینشهای ما هنگامی که سرزده واردِ گوشهایِ کسانی شوند که پیشاپیش برای آنها ساخته و پرداخته و مقدر نشده باشند، میباید - و جز این نشاید!- که طنینِ حماقت و گاه طنینِ جنایت باشند. روزگاری فیلسوفان - چه در میانِ هندیان، چه در میانِ یونانیان و ایرانیان و مسلمانان، و سخن کوتاه، هر جا که انسان به نظامِ مراتب باور داشته نه برابری و حقوقِ برابر- میانِ اهلِ برون و اهلِ درون فرق میگذاشتند؛ اما این فرق چندان در این نیست که آنکه بیرونی است، بیرون میایستد و از بیرون ، نه از درون، مینگرد و ارزیابی میکند و میسنجد و حکم میکند؛ بل فرقِ بنیادیتر در این است که اهلٍِ برون چیزها را از پائین به بالا مینگرند - اما اهلِ درون از از بالا به پائین. روان را بلندیهایی است که اگر از آنها [بر جهان] بنگریم، دیگر تراژدی نیز در ما سوگانگیز نخواهد بود؛ و اگر همهی درد و رنجِ عالم را یکجا گرد آوریم و فرا چشم نهیم، که را آن جسارت است که بگوید چنین دیداری ناچار ما را به سوی ترحم و ، در نتیجه، دو چندان کردنِ درد و رنج میکشاند و اغوا میکند؟...
آنچه نوعِِ برتری از انسان را خوراک است یا مایهای جانفزا، نوعی بسیار دگرگونهتر و پستتر را، میباید همچون زهر باشد. وجود فضیلتهای همگانی در فیلسوف چه بسا جز به معنای ضعف و رذیلت نباشد. چه بسا انسانی والاگهرتر هنگامی که پستی میگیرد و کارش به نابودی میکشد، صفاتی را دارا شود که به سبب داشتنِ آن صفات، وی را در عالمی پستتر، که در آن فرو افتاده است، همچون قدیس پاس بدارند. کتابهایی هست که بر حسبِ آنکه روانی و نیرویِ حیاتیای پست بدانها روی کند یا والا و قوی، برای روان و سلامت، ارزشهایی باژگونه دارند: در وجه نخست، بانگِ منادی لشکرند که دلیرترینان را به میدان دلیریشان فرا میخوانند. کتابهایی که برای همهی عالم نوشته میشوند، همیشه بوی گند میدهند: بوی مردم کوچک به آنها چسبیده است. هر جا که مردم میخورند و میآشامند، هتا آنجا که پرستش میکنند، این بود مشام را میآزارد. هر که بخواهد در هوای پاک دم زند، به کلیسا پای نمیگذارد.
فراسوی نیک و بد؛ برگردان از داریوش آشوری، پاره شماره 30، صفحه 68
من هرگاه که از هوای خوب سرشار میشوم این را با خود زمزمه میکنم، ترکیبِ بسیار زیبایست:
هوا لطیف است و پاک، خطر نزدیک و جان سرشار از شرارتی شاد : اینان یکدیگر را درخوراند.
چنین گفت زرتشت- دربارهی خواندن و نوشتن - صفحه 52- ترجمه داریوش آشوری
سوختهدلان هنگامِ شادی خود را رسوا میکنند، زیرا شادی را چنان در آغوش میگیرند که گویی میخواهند از رشک، خرد و خفهاش کنند، دریغا اینانند که چه خوب میدانند که شادی از برشان چه گریزاست.
پارهی 279- فراسوی نیک و بد- برگ 278
باورها دشمنانی خطرناکتر از دروغ ها هستند برای حقیقت ...
انسانی، بسیار انسانی- انسان تنها با خویشتن - پاره 483
راستگویی کاریست که کم تر کسی میتواند!و آن کس که می تواند نیز نخواهد!
باری نیکان از همه کمتر توانند.
امان از این نیکان!مردم نیک هرگز راست نمی گویند.این گونه نیکی ها همان بیماری جان است.
این نیکان اهل تسلیم اند.اهل تفویض اند.دلشان مقلد است.بیخ و بن اشان گوش به فرمان.باری گوش به فرمانان گوش به خود نمیدارند!
هر آنچه نیکان شر می نامند جمله باید گرد هم آید تا حقیقتی زاده شود.
برادران..آیا شما نیز برای یافتن چنین حقیقتی چندان که باید شریر هستید؟
خطر کردن خطیر..بد گمانی دیرینه..."نه:ی سنگ دل...دل زدگی...راه بردن به نهاد موجود زنده.چه کم این ها با هم یکجا گرد می آیند.اما از چنین دانه ای است که حقیقت به بار می آید!
دانایی تا کنون همه در جوار وجدان شریر روییده است!بشکنید بشکنید ای دانایان لوح های کهن را.
چنین گفت زرتشت/بخش سوم/درباره ی جان سنگینی/قسمت 7/صفحه ی 217/ترجمه ی داریوش آشوری
وقار و سپاسگذاری
روحِ باوقار پیوسته خویش را با میل و علاقه موظف به سپاسگزاری میداند و در مواقعی که چنین احساس میکند، با ترس خود را پنهان نخواهد ساخت و به این ترتیب پس از سپاسگزاری، احساسِ راحتی میکند، در حالی که روحهای پست از هر نوع احساسِ وظیفهای برمیآشوبند و در نهایت در بیانِ سپاسِ خویش راهِ مبالغه را میپویند و بیش از حد سخنانشان بیمایه است. همین حالت را همچنین در مورد ِ افرادی که اصل و نسبی پست یا جایگاهی سخت، در جامعه دارند، نیز میتوان مشاهده مرد و این چنین هر محبتی که به آنان میشود، به نظرشان معجزهای از سرِ رحمت است.
انسانی، بسیار انسانی؛ ترجمه سعید فیروزآبادی؛ پاره 366؛ صفحه 357
متفکر نیاز به کسی ندارد که رد و انکارش کند.وجود خودش برای این کار کفایت میکند
آواره و سایه اش/نیچه//ترجمه ی علی عبداللهی
گاه آنکه ما را به حقیقت میرساند خود از آن عاری میباشد.
باورها دشمنان خطرناکی در جستجوی حقیقت هستند.
شما از طغیان خود شرم دارید و دیگران از فرو نشینی خویش.
تکبر زاییده قدرت مادی و تواضع زاییده ضعف معنوی است.
به نظر من عشق ضعف در برابر تحریک هاست.
وچیرگی بر این تحریکها ازجمله برترین فضیلتهای عالی میباشد.
موعظه پاکدامنی نوعی تحریک عمومی بر ضد طبیعت میباشد.
وهر تحقیر زندگی جنسی با واژه نا پاک جنایتی علیه زندگی.
واین گناه حقیقی در برابر روح مقد س زندگی است.
زندگی با مردم بسیار مشکل است زیرا سکوت بسیار سخت است…
mosafer نوشته: گاه آنکه ما را به حقیقت میرساند خود از آن عاری میباشد.
باورها دشمنان خطرناکی در جستجوی حقیقت هستند.
شما از طغیان خود شرم دارید و دیگران از فرو نشینی خویش.
تکبر زاییده قدرت مادی و تواضع زاییده ضعف معنوی است.
به نظر من عشق ضعف در برابر تحریک هاست.
وچیرگی بر این تحریکها ازجمله برترین فضیلتهای عالی میباشد.
موعظه پاکدامنی نوعی تحریک عمومی بر ضد طبیعت میباشد.
وهر تحقیر زندگی جنسی با واژه نا پاک جنایتی علیه زندگی.
واین گناه حقیقی در برابر روح مقد س زندگی است.
زندگی با مردم بسیار مشکل است زیرا سکوت بسیار سخت است…
بانو، اگر منبعِِ گفتاوردهایی که میآورید را هم ذکر بفرمائید بهتر میشود.