11-03-2012, 11:39 AM
Mehrbod نوشته: یک داستان عاشقی هم درباره آموزگار ادبسار یا همچین چیزی داشتی ممد؟
همون که تو تاپیک خاطرات مدرسه گفتم؟
اموزگارم نبود که
هم کلاسیم بود
عاشقش شدیم عین گوسفندی که کر و کور شده
اونم تا اینو فهمید شروع کرد ناز کردن و رکب زدن و این حرفا
هر قدم که به سمتش بر میداشتم 10 قدم میرفت عقب
انقد تو شکستن دل من افراط کرد که دیگه بریدم ولش کردم
6 ماه کارم شد گریه و شجریان گوش دادن
تا بالاخره تموم شد
بعد ها ابراز ندامت کرد و خواست برگرده
که بهش گفتم فقط یکبار فرصت داشتی که فرصتت سوخت
این ماجرایی که الان دارم اصلا 180 درجه فرق داره با اون
تو این بحث زندگی وسطه