Russell نوشته: امیر من گفتم تعریف را:
objective معنای مطلق بودن نمیدهد.تعداد پرندگان روی هوا در هر لحظه مطلق نیست(بسته به زمان تغییر میکند) ولی نسبی نیست به اینکه ما در قرن 16 ام یکجور فکر میکنیم یا در قرن 21 یکجور دیگر.
دوم اینکه احکام اخلاقی میتوانند مطلق نباشند ربطی به اینکه اخلاق نسبی میشود ندارد.
سوم اینکه مثال "شکنجه کودکان برای لذت بردن اشتباه است" مطلق است جه ایرادی دارد؟
اول آنکه عینیت را هم به عنوان بخشی از جهان بیرونی که ما میتوانیم از طریق دانش بفهمیم نسبی ندانستهام، و بدیهیست که شمار پرندگان روی هوا مفهومیست که نسبی یا مطلق بودن آن فاقد موضوعیت است.
دوم آنکه چرا «ربطی» ندارد؟ شاید آنرا نتیجه ندهد ولی قطعا «ربط» دارد. ربطش آنست که ما نمیتوانیم وانمود بکنیم گزارههای اخلاقیمان بهترینها هستند، زیرا ممکن است(و این نه احتمالی فرضی، که بدیهیست)خیلی بهتر از آنها در آینده بوجود بیاید و یا شرایط دگرگون بشود و کارآمدی آنها از میان برود و ...
سوم آنکه خیلی راحت میتوان شرایطی را تصور کرد که در آن منع شکنجهی کودکان خیلی هم ساده به نظر نمیآید. برای مثال تصور بکنید پروسهای اختراع کردهاند برای بازیابی خاطرات که دردناک هم هست، حال کودکی که خانوادهاش قربانی یک قاتل سریالی بودهاند و صورت او را دیده، اما بدلیل مقاومت و ... آن را فراموش کرده را اکنون باید شکنجه کرد یا آنکه اجازه داد این قاتل به جنایات خود ادامه بدهد؟ و ...
پ.ن: خود وجود پرندگان و هوا هم ابژکتیو نیست.. فرض بگیرید «وجود» برف را نزد کودکی که در عربستان بدنیا آمده و بزرگ شده.. این تصور باطلیست که ما «میدانیم» برف بدون اطلاع و آگاهی او هم «وجود» خواهد داشت، چراکه «ما» ابزار لازم برای صدور چنان حکمی را نداریم.