به نطر شما خشونت یک بیماری محسوب میشه و باید درمانش کرد یا بخشی پذیرفتنی و بدون مشکل از وجود ماست؟
شفاف سازی:منطور بیماری به معنای رایج نیست چون نه در روان انسان و نه در طبیعت خشونت چیز غیر طبیعی نیست حتی گاهی سودمند هم هست.
دیدگاه پرسشی که مطرح کردم بیشتر روی جامعه مدرن انسان ها وبا رویکردی اخلاقی و تا حدی کارکردی به خشونت نگاه میکنه.
خشونت بیجا نداریم مگر در کسانی که بیمار هستند.
خشونت بجا داریم که راه درمانش روشنه: برداشتن انگیزندههایِ آن
خسته نباشید مهربد جان:))
البته بخشی از موضوع این هست که آیا خود خشونت به جا هست یا نه ولی پرسش مهم تر این هست که خشونت بجا و خشونت بیجا چیه؟
undead_knight نوشته: خسته نباشید مهربد جان:))
البته بخشی از موضوع این هست که آیا خود خشونت به جا هست یا نه ولی پرسش مهم تر این هست که خشونت بجا و خشونت بیجا چیه؟
خسته نباشید ندارد, یک شماری آدم کوتهاندیش راه افتادهاند جنبش و پروپاگاندا که مردان ژنتیکی و
سرخود «خشن» هستند و نیازمندِ درمان, که در اینجا شایسته بود پیش از هرکاری این دروغ بزرگ را بیاشکارانیم.
خشونت بجا و بیجا هم چیز پیچیدهای ندارند, آدمی چه مرد چه زن اگر بیمار نباشد از
خشونت تنها در جایگاه واپسین ابزار برای نمایش ناخوشنودی خود بهره میگیرد, پس همه
دشواری را میتوان به این کاست که ناخوشنودی نامبردهِ آیا نیازمندِ خشونت بوده یا یا نه.
نمونه برمیشماریم: اگر یک مرد پس از رد شدن درخواست سکس خشونت از خود بنمایاند, در اینجا نابجا بوده, هر آینه اگر یک مرد
یا زن در برابر یک بسیجیِ ریشو یا فاطی کماندو که میخواهد به حریم شخصیاش تجاوز کند خشونت بنمایاند, سراسر بجا (و شاید نابخردانه) میباشد.
پس همهیِ دشواری همانجور که گفتیم به این میکاهد که آیا هنگام رخداد خشونت:
١. خشونت معتبر بوده (رد شدن درخواستِ سکس نیست, تجاوز به حریم شخصی هست).
٢. راه (ابزار) دیگری با کارایی یکسان/همسان در دست بوده یا نه (واگشت {انقلاب} و کشته شدنِ مردم زمانی که راه بازدیسی {reform} بسته نیست ابزار کارای دیگر).
اعتباردهی خشونت بر پایهیِ همان آزاد و حقوقِ هر آدم میرود.
در دسترس گذاشتنِ ابزارهایِِ دیگر برای نمایشِ ناخوشنودی نیز بیشتر از خویشکاریهایِ (وظیفههایِ) همبود است.
Mehrbod نوشته: آدمی چه مرد چه زن اگر بیمار نباشد از
خشونت تنها در جایگاه واپسین ابزار برای نمایش ناخوشنودی خود بهره میگیرد
البته این هم سخن چندان درستی نیست،خشونت میتواند اخلاقی و نااخلاقی باشد ولی ربطی به اول و آخر بودن استفاده از آن ندارد.با اینکار بمانند اردک منفعل باید بنشینیم چاقوکشان هر وقت خواستند بیایند سر وقتمان.
Russell نوشته: البته این هم سخن چندان درستی نیست،خشونت میتواند اخلاقی و نااخلاقی باشد ولی ربطی به اول و آخر بودن استفاده از آن ندارد.با اینکار بمانند اردک منفعل باید بنشینیم چاقوکشان هر وقت خواستند بیایند سر وقتمان.
نه, نکته در اینه که نیکسرشتی آدمها زاب پیشانگاشتیکه,
اگر رفتار نااخلاقی میبینیم باید بپرسیم از کجا آمده و چرا:
Mehrbod نوشته: pary66 نوشته: شاید...
اما اگر زندگی رو یک فرصت بدونیم که تکرار پذیر نیست و البته ما هیچ محدودیتی در انجام امور نداریم و میتوانیم لذت ببریم بدون اینکه نگران مواخذه باشیم در نهایت ترسی در کارنخواهد بود چون پذیرفتیم زندگی مادی فقط همین جاست وقتی به انتها برسیم اتفاقا خوشنودیم چون گذشته پرباری داشتیم . کیفیت زندگی مهمه .
پری جان شما فراموش کردهاید انگار، ولی همه ما یک چیزی به نام "وژدان" هم داریم! در کنار آن
نمیشود که آدم همینجوری سر خودش را پایین انداخته و هر کاری میخواهد بکند. اگر من
بخواهم هر کاری بکنم، اگر دیگری بخواهد هر کاری بکند که سنگ روی سنگ بند نمیشود!
این برداشتی نادرست و خام هست که مردم از ترس پادافره (= مجازات) کار درست را انجام میدهند که بس
چرته، به یاد دارم در یکی از شهرهای هلند برای آزمایش یک هفته همهی نشانههای راهنمایی رانندگی را
جمع کرده بودند و گذاشته بودند هر کس با دانش خودش از قانونها و بی نگرانی از پادافره در شهر رانندگی کند.
بر پاد چنین پیشبینیهای نابخردانهای که اگر تابلوی راهنمایی رانندگی نباشد یا اگر ترس از جریمه
نباشد مردم مانند نمیدانم جانور! رانندگی میکنند و یکدیگر را میکشند و زمین به خون کشیده میشود و
این داستانهای سوزناک دیگر، در هفته نامبرده همه مردم در آسایش و آرامش همیشگی رانندگی کردند
و هتا در آمد که بهتر از زمانیکه تابلوها بود رانندگی میکردند، زیرا شمار فراوان
تابلوهای نامبرده بیشتر زمانها به جای کمک "حواس" رانندهها را پرت میکردهاند!
از آزمایش این فرجامیابی را کردند:شمار تابلوهای راهنمایی رانندگی باید کاهش یابد.
ولی یک برداشت دیگری هم میشد کرد:نباید بالای سر مردم حتما "زور" باشد تا کار درست را بکنند.
همه آدها به خودی خود نیکسرشت* هستند و کار درست را انجام میدهند، نیازی به ترس از یک خدای
(...)
* در زبان پارسی واژه "آدم" همان "هومن" است که از هو+منش گرفته شده، مانند دُژ+منش (—> دُشمن)
که چمی وارونه دُشمن داشته و به چَم کسی است که منش (شخصیت) نیک و والای دارد.
Mehrbod نوشته: onali نوشته: این مسئله برایم مهم است لطفا اگر منبعی دارید که میتواندصحت این گفته ها را از نظر علمی بررسی کند،مطرح کنید.
به عقیده ی من وجدان در اثر حضور در اجتماع و میل به یک رنگی با بقیه یا از سر اجبار صورت میگیرد. به نظرتان اگر دو انسان بالغ را که هرکدام راجداگانه در محیطی بسته بدون هیچ گونه اموزشی تربیت کرده ایم کنار یکدیگر قرار دهیم،میتوان حس ترحم نسبت به دیگری را(مثلا با مشاهده شکنجه دیگری)در انها مشاهده کرد؟وجدان عادتیست که در طی زمان با منافع سیاسی،اقتصادی،اجتماعی .غیره شکل گرفته اگر وجدان یک پارامتر ثابت و درونی بود باید نظیر همان ها راهم در هر انسان که به گفته ی شما تحت اموزه ای نادرست قرار نگرفته اندمشاهده کرد.یا شاید اقلن میتوانستیم انهارا در حیوانات که گونه ای هستند که به نسبت ازدانه تر رشد یافته اند بیابیم
برای نشان دادن "نیکسرشتی" آدم نیاز به اثبات داریم!؟ (:
نخست اینکه، بر پایهی مهاد فیزیک تا نیازی نباشد کسی دستش را هم بلند نمیکند، چه برسد به اینکه برود برای دیگران دردسر کند و رفتارهای دگرستیزانه از خود نشان دهد!
دو اینکه، اگر همچنان قانع نشدید، از دیدِ فرگشت رفتارهای نیکخواهانه و دگردوستانه برگزیدگی دارند، زیرا
در جایگاه یک fact میدانیم که اگر آدمی در گذر این چند میلیون سالی که میفرگشته
ژنهای (=کُد نرمافزار) نیکخواهی و گونهدوستی بدست نمیاورده زادمان وی تاکنون از میان رفته بوده است.
نیاگان ما نیاز به همدلی و همکاری تنگاتنگ با یکدیگر داشتهاند تا بتوانند از پس دشواریهای
طبیعی و ستیزنده پرگیریک (environmental) بربیایند و همینها به فرگشتِ اخلاقیات راستا داده است.
پس در فَربود (=واقعیت)، آدمی نه تنها نمیتوانسته در برابر دیگران آدگرسان (بی تفاوت) باشد، که
میبایستی فرا رفته و با آنها همخودپنداری داشته و میتوانسته با آنها سازشگرانه و هماکارانه بِـزیود.
اگر هنوز هم شما را قانع نکرده بودید، بنگرید به نگرهی بازیها ، در رایانش سود دوسویه شما میبینید که همکاری همیشه برآیند بالاتری دارد —> رویکرد همکاری و سازش کمابیش همیشه برتر از «خودخواهی افزون» یا «دگرخواهی افزون» است.
Mehrbod نوشته: نه, نکته در اینه که نیکسرشتی آدمها زاب پیشانگاشتیکه,
اگر رفتار نااخلاقی میبینیم باید بپرسیم از کجا آمده و چرا:
باز هم اینجا نیکسرشتی (اخلاقی بودن) معادل عدم خشونت در نظر گرفته شده.
مثلا چیتا غزال را میخورد ما بار اثبات ادعا یا جستجویمان درباره علت پدیدهها باید جابجا شود؟
ما دارای رانههایی هم برای خیر و هم شر.
خشونت بسیار وسیعتر و قدیمیتر از آنیست که بخواهیم آنرا چیزی فرعی و ساخت انسان یا پیش پا افتاده حسابش کنیم که بار اثبات در مقابلش قرار دارد.
Russell نوشته: باز هم اینجا نیکسرشتی (اخلاقی بودن) معادل عدم خشونت در نظر گرفته شده.
مثلا چیتا غزال را میخورد ما بار اثبات ادعا یا جستجویمان درباره علت پدیدهها باید جابجا شود؟
ما دارای رانههایی هم برای خیر و هم شر.
خشونت بسیار وسیعتر و قدیمیتر از آنیست که بخواهیم آنرا چیزی فرعی و ساخت انسان یا پیش پا افتاده حسابش کنیم که بار اثبات در مقابلش قرار دارد.
برای پیشرفت این گفتگو باید :
1. خشونت را تعریف کنیم
2. دلایل احتمالی برای رخ دادن آنرا بدانیم
3. شرایطی که در آن رخ داده را برسی بکنیم
و ... تازه آنوقت میتوانیم پیرامون پذیرفتنی یا ناپذیرفتنی بودن آن سخن بگوییم.
منهم مثل مهربد گمان میکنم ما موجوداتی نرمخو هستیم که در صورت رها شدن به حال خودمان در محیطی تنشزدایی شده با مساعدت و آرامش مشکلات خود را حل میکنیم،
اما در صورت محیا بودن شرایط توانایی اعمال اندازهی باورنکردنی از خشونت در ابعادی غیرقابل تصور را داریم(مثلا آشویتس).
این بحث «خشونت مشروع و نامشروع» کمی مشکوک است، اگر همهی ما هیچگاه به اعمال خشونت اقدام نورزیم هیچ بایستگی احتمالی برای استفادههای احتمالا اخلاقی از آن وجود نخواهد داشت. اگر کسی با چاقو به شما حمله نکند صحبت کردن از «دفاع از خود مشروع در برابر مورد حمله قرار گرفتن با چاقو» چه موضوعیتی میتواند داشته باشد؟
مرا به یاد ادعاهای جمهوری خواهان آمریکا برای دفاع از حق اسلحه میاندازد، «اگر همه اسلحه داشته باشند جرمی اتفاق نمیافتد» و ...
Ouroboros نوشته: برای پیشرفت این گفتگو باید :
1. خشونت را تعریف کنیم
2. دلایل احتمالی برای رخ دادن آنرا بدانیم
3. شرایطی که در آن رخ داده را برسی بکنیم
و ... تازه آنوقت میتوانیم پیرامون پذیرفتنی یا ناپذیرفتنی بودن آن سخن بگوییم.
منهم مثل مهربد گمان میکنم ما موجوداتی نرمخو هستیم که در صورت رها شدن به حال خودمان در محیطی تنشزدایی شده با مساعدت و آرامش مشکلات خود را حل میکنیم، اما در صورت محیا بودن شرایط توانایی اعمال اندازهی باورنکردنی از خشونت در ابعادی غیرقابل تصور را داریم(مثلا آشویتس).
خشونت واژه سختیست برای تعریف ولی با وجود اینکه بیانش سخت است گمان نکنم بر سرش چندان اختلافی باشد،مانند پورنوگرافیست،تعریفش سخت است ولی آنرا تا ببینی میشناسی.
درباره مهم بودن شرایط و علل در قضاوت ما در پذیرفتنی و یا ناپذیرفتنی بودن انهم سخنی نیست.
البته امیر جان شما که آنارشیست هستی و طبیعیست که چنین باوری هم داشته باشی از نظر اجتناب از تناقض ولی خوب من یکی از دشواریهایم با آنارشیسم همین داستان است.خشونت پدیده فراگیریست همینطور که حل مناقشه و آشتی دادن هم وجود دارد و فراگیر است حالا چه در خود ما یا در پسرعموهایمان اینکه یکی را طبیعی و دیگری را غیر طبیعی بدانیم متوجه نمیشوم بر چه اساس است و چرا مثالمان بجای قبایل یانومامو میشود آشویتس؟