iranbanoo نوشته: -فکر میکنید با افکاری که دارید زندگیتان تحت کنترل خودتان است یا فکر میکنید شرایط اجتماعی و محیطی بیشتر کنترلتان میکند؟
ببینید؛
شما دو راه برای یافتن راهی برای داشتنِ زندگی مستقل دارید:
1-عزلتنشینی و در پیش گرفتنِ زندگی درویشگون با اندکی کم و زیاد. مثلا من همانطور که گفتهام قصدم این است که در بازنشستگی در روستایی دورافتاده و کوچک خانهای بخرم و زندگی ارام و دور از جامعه زندگی را تجربه کنم.
2- اینکه به شکلی خود را در عین در جامعه بودن از جامعه مستقل نگه دارید. کار سختیست، خاصه آنکه شما باید خود را از درونِ سیستم بالا بکشید و این نیازمندِ کار کردن و سعی خطا در همان سیستمیست که میکوشید از آن مستقل شوید؛ چالشی همیشگی خواهید داشت؛ نیاز است گاهی خودتان و نیازهایتان را انکار کنید، نیاز است که بازی کنید، نقش گوناگون به خود بپذیرید و... اما در نهایت شما میتوانید بخشی از محیط (جامعهی پیرامونتان) را به کنترل درآورید، شما همچنان در شرایط تفسیر میشود. جامعه از شما انتظار دارد شبیه به او شوید؛ جامعه هرگونه عنصر متفاوت و هتا مستقل از جامعه را به عنوانِ عاملی بیگانه و مخرب میبیند که خطرش کمتر از عوامل خارجی نیست، این است که هر کاری میکند تا به بیشترین شباهتها در میانِ افرادِ جامعه برسد. تمامِ آنچه از فرهنگِ دموکراسی و تساهل و لیبرالیستی گفته میشود رویاییست در پسِ کابوس حقایق برقراری که شما از خانواده تا جامعه تجربه میکنید.
جامعهی من با افکار و ایدهالهایم فاصلهای از زمین تا به آسمان دارند؛ چنانکه من راهی ندارم جز آنکه تمامِ آنها را تعطیل کنم و به زندگی «شبه گوسفندی» خود را مبتلا کنم و گرنه در سرازیری گور خواهم بود با شیب 60 درجه...
iranbanoo نوشته: تعاریفتان از واژگان زیر چیست؟
اختیار
جایی که ارادهای از نوع خودآگاه امکان فعلیت یافتن داشته باشد، اختیار وجود خواهد داشت. اختیار از آن چیزهاییست که میشود در موردش بحث بسیاران کرد. فرض کنید مرا به جرم رابطهی نامشروع گرفته به دادگاه معرفی می کنند، من از قاضی میخواهم که لطفا مرا آزاد کند، او میگوید تو مختار بودی که اینکار را نکنی! میگویم من نمیتوانستم فعالیت هورمونها را متوقف کنم (جبر ازلی، ارادهی حیات) و همچنین رابطهای که شما آن را نامشروع میخوانید از نگاهِ من کاملا مشروع است (جبر شرایط)؛ او باز میگوید که تو میدانستی که چنین مجازاتی برای این کارت وجود خواهد داشت، اختیار داشتی و خودت این را انتخاب کردی! پرسش این است که آیا من واقعا مختار بودم؟ متوجه منظور من میشوید؟ سعی من در این است که آمیختگی جبر و اختیار را نشان دهم و اینکه ما هرگز نه جبر صددرصدی داریم و نه اختیار کامل. با این تبصره که از نگاهِ من جبر عرصههای وسیعتری را شامل میشود. یک نمونهی دیگر: من اراده میکنم به جای مهندس شدن، دکتر شوم. من این اختیار را دارم که کم و بیش آیندهی خویش را بر اساسِ این ایده بنا نهم، اما گذشته را چه میتوان کرد؟
iranbanoo نوشته: *عشق
شکلی فرگشتیافته و ذهنی از روابطِ عواطف انسانی تحتِ تاثیر عمیق فعالیتِ هورمونها که از نوعدوستی و خودخواهیِ انسان مشتق شده.
iranbanoo نوشته: *بلوغ
بلوغ، رشد موجود زنده به مرزی که از لحاظ جنسی بتواند زادآوری کند و از لحاظِ جسمی زادههای خویش را نگهداری کرده و به بلوغ برساند. بلوغ فکری نیز منحصرا برای انسان اینگونه تعریف میشود که بتواند خویش در جایگاهِ مناسبِ مراتب اجتماعی قرار داده ، توان همزیستی را کسب کرده و بتواند مکانیزمهای و دینامیزم جامعه را درک کند.
iranbanoo نوشته: *تنهایی
ایزولهی فکری، روانی یا اجتماعی یا توامان شخص که میتواند اختیاری یا اجباری باشد و میتواند نتایجی شگرف و عمیق بر ذهن و روانِ شخص ایزوله داشته باشد؛ اجباری اگر باشد در دراز مدت به فروپاشی ذهن و جنون میکشد؛ اختیاری اگر باشد به خودویرانگری و پریود روانی میانجامد(یا اینکه خودش معلولِ اینهاست) با یک بیلاخِ همیشه برافراشته در مغز که آخرین چیز تاثیرگذار، «هیچ»ِ ناشی از مرگ است.
iranbanoo نوشته: *خانواده
نهادی سنتی که کارکردها و کاراییاش مدتهاست تمام شده و دیگر هیچ لزومی برای وجودش نیست جز برای در بند کشاندن و جلوگیری از استقلالِ فکری و شخصیتی فرد؛ معمولا اولین سرکوبها از خانواده آغاز میشوند. البته در وحشتستانهایی چون ایران که جامعه در سطوحی نازل از آگاهی و اخلاق است، خانواده همچنان کارکردهایی دارد که بودناش را بایسته میسازد، اما هرگاه که شخص به بلوغ فکری رسید باید خویش را به کلی از لحاظِ فکری و اقتصادی از خانواده جدا کرده و تنها همان رشتههای عاطفی را برقرار نگه دارد.
iranbanoo نوشته: -غیر از اینجا و کلا دنیای مجازی کسی یا کسانی هستند که مانند خودتان فکر کنند ؟
تعدادی کمتر از انگشتانِ یک دست در بیرون که با من دوستِ صمیمی هستند و در دنیای مجازی دوستان ایرانیِ من به شدت محدود هستند .
iranbanoo نوشته: -دختران چه طور ؟از میان دختران کسانی بوده اند که بدون اینکه شما مسیر فکریشان را تغییر دهید خودشان افکاری خلاف دیگران داشته باشند و کما بیش مانند شما بیندیشند؟
یکی دو بانو بودهاند که براستی تاثیری بسزا در من داشتهاند؛ غیر از آنها واریانس تفاوتِ فکری در دختران آنچنان ناچیز است که میتوان گفت همگی از یک رحم خارج شدهاند...دختر اگر زیبا باشد و در خانوادهای مرفه به دنیا آمده باشد، از درس و کتاب و دانشگاه به شدت بیزار است و شاید به زور دانشگاه آزاد یا پیام نور لیسانس چسکیای بگیرد ، او سرش به دوستپسرها و پارتی و ویلا و آرایش و این چیزها گرم است تا به نزدیکی سی سالگی برسد و به زور پدر شوهر کند. اگر زیبا باشد و از خانوادهی متوسط یا فقیر، برای آنکه کاستیاش نسبت به دخترانِ زیبای مرفه را ترمیم کند، به شدت میکوشد تا با درس و دانشگاه خویش را به جایگاهی همترازِ آنان برساند، اینان هرجا که شوهری گیرشان آمد، درس و دانشگاه و این چیزها را به کلی رها کرده و میروند خانهی بخت خود و بدبختی شوهر مربوطه. اگر زشت باشد و از خانوادهی مرفه، آیندهای روشن خواهد داشت! تمام همکلاسیهای دختر من در مقاطعِ ارشد و دکتری جملگی زشت و پولدار بودهاند! اگر زشت باشد و فقیر که معمولا مذهبی میشود و آش نذری حضرت زهرا میپزد و مولودیخوانی میکند و این چیزها... اما بازگشتِ تمامِ اینها به سوی اوست: شوهر!
این بود خلاصهای از زندگی 90 درصد از دخترانِ ایرانی...
:e058:
:e057:
Dariush نوشته: من از قاضی میخواهم که لطفا مرا آزاد کند، او میگوید تو مختار بودی که اینکار را نکنی! میگویم من نمیتوانستم فعالیت هورمونها را متوقف کنم (جبر ازلی، ارادهی حیات) و همچنین رابطهای که شما آن را نامشروع میخوانید از نگاهِ من کاملا مشروع است (جبر شرایط)؛ او باز میگوید که تو میدانستی که چنین مجازاتی برای این کارت وجود خواهد داشت، اختیار داشتی و خودت این را انتخاب کردی! پرسش این است که آیا من واقعا مختار بودم؟
خب اگر من جای قاضی بودم به شما میگفتم من هم مجبور به صدور قرار محکومیت برای شما هستم. اونقت چه پاسخی میدادید؟
kourosh_bikhoda نوشته: خب اگر من جای قاضی بودم به شما میگفتم من هم مجبور به صدور قرار محکومیت برای شما هستم. اونقت چه پاسخی میدادید؟
قاضی در اینجا چیزی نیست جز نمودی از جبر بیرونی و حاکم بر شما. شاید خودِ قاضی هم شخصا بخواهد مرا آزاد کند، آنگاه باز هم آن جبر برقرار است: جبر اجتماع و سیاست...
Dariush نوشته: دختر اگر زیبا باشد و در خانوادهای مرفه به دنیا آمده باشد، از درس و کتاب و دانشگاه به شدت بیزار است و شاید به زور دانشگاه آزاد یا پیام نور لیسانس چسکیای بگیرد ، او سرش به دوستپسرها و پارتی و ویلا و آرایش و این چیزها گرم است تا به نزدیکی سی سالگی برسد و به زور پدر شوهر کند. اگر زیبا باشد و از خانوادهی متوسط یا فقیر، برای آنکه کاستیاش نسبت به دخترانِ زیبای مرفه را ترمیم کند، به شدت میکوشد تا با درس و دانشگاه خویش را به جایگاهی همترازِ آنان برساند، اینان هرجا که شوهری گیرشان آمد، درس و دانشگاه و این چیزها را به کلی رها کرده و میروند خانهی بخت خود و بدبختی شوهر مربوطه. اگر زشت باشد و از خانوادهی مرفه، آیندهای روشن خواهد داشت! تمام همکلاسیهای دختر من در مقاطعِ ارشد و دکتری جملگی زشت و پولدار بودهاند! اگر زشت باشد و فقیر که معمولا مذهبی میشود و آش نذری حضرت زهرا میپزد و مولودیخوانی میکند و این چیزها..
من هیچ دوست ندارم صندلی داغ شما را به صحنه ی نبرد زنامردانه تبدیل کنم.اما خوب با وجود اینکه شما را برای داشتن چنین دیدگاهی نسبت به زنان محق میدانم اما فکر میکنم جامعه ی آماری شما این دیدگاه را به شما داده و نه اینکه چنین مسائلی برای زنان حقیقت داشته باشد.
شاید هم برعکس زنانی که من با آنان مواجه شده ام چیزی دیگر به من نشان داده اند.
من در بین هول ترین دوستانم که تنها کارشان جلوی آینه بوده و اوج استقلالشان این بوده که سکس را برای خود حقی مسلم می دانسته اند هم نشانه هایی از آرزوی استقلال دیده ام.
حتی وقتی که ازدواج کرده اند و حتی وقتی که بچه دار شده اند و اگر ترس از دست دادن شوهرانشان(عشقشان,همراه زندگیشان) نبود قطعا مستقلانه تر رفتار میکردند.
استقلالی که حتما هزینه ای دارد ولی نه به بهای قربانی شدن!
_____
سوال من از شما:
چنین زنی که خود را به بهای اینکه مستقل شود قطعا قربانی خواهد شد, زنی خردمند می بینید یا احمقی که خلاف جهت جریان شنا میکند و احتمالا جایش ته پرتگاه است؟
داریوش گرامی آیا میتوانید مثلا خامنهای را شکنجه بکنید و بکشید؟ مثلا در ایران آینده آیا میتوانید برای میهن کسی را بکشید؟
Dariush نوشته: قاضی در اینجا چیزی نیست جز نمودی از جبر بیرونی و حاکم بر شما. شاید خودِ قاضی هم شخصا بخواهد مرا آزاد کند، آنگاه باز هم آن جبر برقرار است: جبر اجتماع و سیاست...
منم همیتو گفتم دیگه. خب این که به ضرر شماست. شما با گفتن اینکه جرم شما به واسطه جبر واقع بر شما اتفاق افتاده، سعی داشتید حکم رهایی و برائت بگیرید. در صورتی که خودتون اینجا اذعان میکنید که قاضی و سیستم قضا هم خودش ناشی از جبر بیرونی هست و نمیتونید تبرئه بشید.
iranbanoo نوشته: من هیچ دوست ندارم صندلی داغ شما را به صحنه ی نبرد زنامردانه تبدیل کنم.اما خوب با وجود اینکه شما را برای داشتن چنین دیدگاهی نسبت به زنان محق میدانم اما فکر میکنم جامعه ی آماری شما این دیدگاه را به شما داده و نه اینکه چنین مسائلی برای زنان حقیقت داشته باشد.
شاید هم برعکس زنانی که من با آنان مواجه شده ام چیزی دیگر به من نشان داده اند.
من در بین هول ترین دوستانم که تنها کارشان جلوی آینه بوده و اوج استقلالشان این بوده که سکس را برای خود حقی مسلم می دانسته اند هم نشانه هایی از آرزوی استقلال دیده ام.
حتی وقتی که ازدواج کرده اند و حتی وقتی که بچه دار شده اند و اگر ترس از دست دادن شوهرانشان(عشقشان,همراه زندگیشان) نبود قطعا مستقلانه تر رفتار میکردند.
استقلالی که حتما هزینه ای دارد ولی نه به بهای قربانی شدن!
_____
سوال من از شما:
چنین زنی که خود را به بهای اینکه مستقل شود قطعا قربانی خواهد شد, زنی خردمند می بینید یا احمقی که خلاف جهت جریان شنا میکند و احتمالا جایش ته پرتگاه است؟
جامعهی آماری من و جامعهی آماری جامعهیِ آماریِ من اینها را البته به من گفتهاند:))
ولی گذشته از شوخی، اینکه همش اشکالِ جامعهی آماری اندک و غیرقابل به ما گرفته میشود، بیجاست از این جهت که دیدهها و شنیدههای جمعی وقتی به سمتِ درستی گزارهای در مورد جامعه، جایی که آمار و تحقیقاتِ علمی درست و درمان موجود نیست، اگر چه همچنان نمیتواند پایهی تصمیماتِ کلان و پیشداوری شود، اما میتواند برای استدلال کردن به درستی مورد استفاده قرار گیرد. چنانکه خود شما و دوستانِ شما خیلی وقتها این استدلالها را رد نکردهاند، چرا که با مشاهداتِ شما نیز انطباق دارند، تفاوت تنها در این است که هرکدام علتها را متفاوت میبینیم.
استقلالطلبی امریست طبیعی چرا که امنیت میآورد. اما استقلال هزینه دارد، هزینههایی که ممکن است برای برخی به صرفه نباشد. یعنی نسبتِ هزینه به مزایای وابستگی ممکن است به صرفه تر از همان نسبت برای استقلال باشد. یک موردش، رابطهی زن و مردِ سنتیست. برای زن میصرفید که همهی عمرش وابسته به خانواده یا شوهرش باشد، چرا که این مدلی از زیست را به همراه داشت که اگرچه شامل هزینههایی از جمله سلب برخی اختیارات بود، اما بار تامین امنیت و رفاهش، که در جامعهی سنتی بسیار پراهمیتتر از اختیاراتِ شخصی بود ،را بر دوش دیگرانی مینهاد.
امروز جوامع نسبت به صد سال پیش بسیار متمدنتر شده و دولتهای مدرن خود را مسئول تامین رفاهِ شهروندانِ خویش میدانند (با گرایشی به تامین امنیتِ بیشترِ زنان). مردِ امروزی همچنان خویش را مسئولِ رفاه و امنیتِ زنانِ خانهی خویش میداند، از آنسو اما زنِ امروزی هم آن امنیتِ مردِ غیرتمندِ خانه را می طلبد و هم آن اختیارات! این موضوعیست اساسی در این تعارض فرهنگی!
این مقدمهایست برای پاسخ دادن به پرسش شما. من از زنی که استقلال مالی و ... را میجوید اما همچنان غیرتِ مرد را(غیرت در انواعِ مدرن و غیر مدرناش) ارزش میشمارمد و او را همچنان مسئولِ امنیت چه در سطحِ خانواده و دور و بریها(برادر، پدر، دوستپسر ، شوهر و... ) و چه در سطح کلانتر و جامعه (سربازی و پلیس و ... ) میشناسد را موجودی سودجو و پست میدانم. اما آن زنی که خود در پی استقلال است و برای پذیرفتن مسئولیتهای اجتماعی آماده است، احترام زیادی را در من برخواهد انگیخت.
پ.ن:پوزش از دوستان بابتِ تاخیر!
Theodor Herzl نوشته: داریوش گرامی آیا میتوانید مثلا خامنهای را شکنجه بکنید و بکشید؟ مثلا در ایران آینده آیا میتوانید برای میهن کسی را بکشید؟
درود به شما.
نمیتوانم کسی را شکنجه بکنم، اما بیشک کسانی هستند که لایق کشتناند.
وطن بدونِ انسانهای دروناش تکه زمینیست مثل همهی زمینهای دیگر، هرکاری که من بکنم بیشک برای انسانهای درونِ آن جغرافیاست نه وطن و این چیزها. در موردِ پرسش شما، من برای دفاع از جانب درستی، لازم باشد اسلحه هم به دوش خواهم گرفت (اینکه میتوانم یا نه یا شهامتاش را دارم یا نه، در اینجا مهم نیست، مهم این است که اینکار را درست میدانم). مثلا اگر در زمانِ جنگِ ایران و عراق میتوانستم حتما میرفتم که بجنگم.
kourosh_bikhoda نوشته: منم همیتو گفتم دیگه. خب این که به ضرر شماست. شما با گفتن اینکه جرم شما به واسطه جبر واقع بر شما اتفاق افتاده، سعی داشتید حکم رهایی و برائت بگیرید. در صورتی که خودتون اینجا اذعان میکنید که قاضی و سیستم قضا هم خودش ناشی از جبر بیرونی هست و نمیتونید تبرئه بشید.
کوروش جان، اینجا که قرار نبود راهی برای تبرئهی من یافته شود، قرار بود آن جبرِ برقرار منشا و نمودهایش نمایانده شود. جبری که از سوی جامعه و حاکمیت بر من روا داشته میشود، الزاما نمیتواند با جبری که مرا مجبور به رابطهی «نامشروع» کرد، «مشروع» و «اخلاقی» شود!