08-30-2013, 09:45 AM
kourosh_bikhoda نوشته: درود بر شما. خیلی خوشحالم که بعد از چند سال ازتون پست میبینم. امیدوارم شاد باشید
همانطور که قبلن هم گفتم، برای بودِ چیزی کافیه یک نمونه از اون دریافت بشه. به همین آسانی بودِ اون اثبات میشه. ولی برای نبود اون کافی نیست که تنها یک نمونه از نبودش (عدمش) دریافت بشه. برای اثبات نبود لازم است همه جا نبودِ او دریافت یا آروین بشه. از آنجایی که این گیرِ فلسفیِ "آروینِ نبود در همه جا" امکان و ابزار عملی میخواد، بنابر این روش مناسبی برای اطمینان از عدم نیست.
تازه، همه اینها تنها در حوزه عمل، علم، تجربه قابل بحث است. ممکنه ما بحثِ فکریِ صرف بکنیم. بنا بر این شما یک متفکرِ فیلسوفِ ذهنیت گرا رو نمیتونید با استدلال اینکه "بودش دیده نشده" قانع کنید به اینکه "قطعن خدایی در کار نیست". برای اینکار باید یک استدلال استنتاجی ترتیب بدید. مانند تناقضات درونی تعریف خدا.
کراننمایی (definition) = برشمردن کارکرد ها و ویژگی های یک فرایافت (methods & properties = object/concept) = بستن پدیده ها/نشانه های هستی به یک فرایافت.
-->
همانگونه که پیشتر گفتم، یک "چیز" دارای کراننمایی (تعریف) است و و ما باید یک یا یک رشته از پدیده ها ، کارکرد ها و ویژگی ها را، نشانه ی هستی او بدانیم که آن فرایافت را به هستی برسانیم.
برای نمونه ما چند نشانه را که هرکدام به تنهایی آروین پذیر هستند در یک جا گرد میاوریم :
گردی و گویالی بودن
سرخی رنگ
بزرگی به اندازه ی یک مشت
داشتن دانه
بوی ویژه
سبز شدن بر درخت
شیرینی مزه
------
به این رشته (set) از نشانه ها ( ویژگی ها .... ) نام سیب را میدهیم که یک فرایافت ویری ( مفهوم ذهنی) میباشد.
پس فرایافت "سیب"، یک مرزی است که ما به گرد نشانه هایی که از "او" (real object=? ) میرسند کشیده ایم تا در زندگی روزمره آسوده باشیم .
اکنون اگر بجای سرخی رنگ بگوییم زردی رنگ، میتوانیم از فرایافتی بنام "به" یا "آلو" سخن گفته باشیم.
در جایی که هیچ نشانه هستی ( ویژگی - کارکرد ) در کار نباشد، فرایافت "هیچ" را داریم که همان نبود و نیستی است.
زمانی که بگوییم که بودنش دیده نشده ( و نمیشود) برابر این است که اکنون هیچ پدیده ای را نمیتوانیم نشانه ای از او بدانیم.
بزبان دیگر خدا در گذشته برای این "بوده" که پدیده هایی را (که هنوز هم همان هستند)، به آن فرایافت بسته بودند. "زئوس" برای این "بود" که آذرخش را به او بسته بودند، اکنون میدانیم زئوس همان الکترون است!
پس اگر هم در کراننمایی "خدا"، هیچ ستیز درونی هم نباشد، از آنجا که این کراننمایی، کارکرد ها و ویژگی هایی را بر میشمارد که اکنون نمیتوان آنهارا یکسر (انحصارا ً) از سوی این فرایافت (خدا) دانست. این فرایافت برابر با هیچ میگردد.
نمونه:
خدا جهان را آفرید-> جهان آفریده نشده، از مهابنگ پدید امده
خدا آدم و حوا را آفرید-> آدم و حوا آفریده نشده اند و آدمی از فرگشت پدید امده
خدا توفان نوح را فرستاد-> توفانها از دگرگونی های آب و هوایی، گرمایش و همرفت و .. پدید میایند
خدا جهان را منظم کرد-> فرایافت "نظم" خودش گرفتاری دارد و نیرو های فیزیکی جهان را میگردانند.
خدا فرامادی است -> فراماده نمیتواند با ماده برهمکنشی داسته باشد مگر انیکه سازوکار چنین برهمکنشی را خداباوران روشن کنند
روح ما نشانه ی خداست-> فرایافت روح خودش با فرایافت ویر (ذهن ) و روان جایگزین شده و دیگر روح نداریم !
...
بدینسان فرایافت "خدا" از ویژگی ها و نشانه های هستی که به او داده اند تهی شده و برای همین میگوییم که "<خدا> به آروین در نیامده و در نیز نخواهد امد".
----
دانش اگر هم نتواند درستی چیزهارا ١۰۰% پایور کند، میتواند با ازمون وارون، نادرستی نگره هارا ١۰۰% پایور کند. پس دیگر هرگز آدم و حوا جای ژنتیک را نخواهند گرفت.
روند دانش هم اینگونه نیست که خود را بشکند، روند دانش همواره فرگشتی بوده و بخشهای بزرگ سودمند نگره های پیشین را نگه داشته و بدان بخش های نوین تری برای باریک بینی بیشتر می افزاید. برای نمونه قانون های نیوتون "نادرست" نیستند هنوز کاربرد دارند، ولی انشتین آنهارا برای تندا های نزدیک به نور، باریک بین تر و بهسازی نمود.