دفترچه

نسخه‌ی کامل: معرفی برترین رمانها از نگاه شما
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
آقا یک بار یک بحثی میان امیر و شیرین بود در مورد یک رمان بسیار طولانی و معروف که شیرین می گفت به دنبال آن هست و اتفاقا امیر هم توصیه کرده بود.کسی نام آن کتاب را یادش نیست؟

ویرایش:یافتم.گویا"در جستجوی زمان از دست رفته" بود.
کتابم رو خوندید؟ بسیار زیباست.. :-)
[عکس: 79.jpg]
undead_knight نوشته: از نظر من مهمترین چیزی که یک رمان به خواننده میتونه بده شناخت انسان ها،باورها و محیط هست.هر رمانی با توجه به سطحی که داره میتونه نوعی از شناخت رو هم از نویسنده و هم از مواردی که در خود رمان هست به خواننده بده.این شناخت محدود به چیزهای موجود نیست بلکه هر شناخت هر چیز ممکنی هست.بنبراین حتی یک رمان ضعیف عاشقانه هم میتونی سطحی از شناخت رو به فرد بده(البته گمان نمیکنم که انتخابش با توجه به شناخت محدود ناشی از این رمان و حجم گسترده رمان های موجود عاقلانه باشه).

من هم با نگر شما همداستانم .
یکی از انگیزه های من برای خواندن رمان و داستان و هتا به تماشا نشستن یک فیلم ، شناخت و درک روابط ودیالگ ها و ادم های داستان از نگر نویسنده و فیلمنامه نویس است.این همیشه برایم خوشایند بوده و این به منزله ی دستیابی به تجربه ای جدید و متفاوت از دنیای پیرامونم بوده است .
azarnoosh نوشته: من هم با نگر شما همداستانم .
یکی از انگیزه های من برای خواندن رمان و داستان و هتا به تماشا نشستن یک فیلم ، شناخت و درک روابط ودیالگ ها و ادم های داستان از نگر نویسنده و فیلمنامه نویس است.این همیشه برایم خوشایند بوده و این به منزله ی دستیابی به تجربه ای جدید و متفاوت از دنیای پیرامونم بوده است .
و نکته این هست که خیلی وقت ها ما تجربه های زیادی رو نمیتونیم در زندگی واقعی داشته باشیم به همین خاطر آثار هنری اثر خوبی دارند.
من دوستی دارم که به شدت منتقد رمان و... هست و اون ها رو چرت و پرت و وقت تلف کردن میدونه:))ولی خب اینطور ادما اهمیت تجارب جدید رو نمیفمند.
نمی دونم چرا شماها اینقدر از ادبیات روسی خوشتون میاد. ای کمونیست های بدجنس E105
من که هیچوقت کتابی رو نیمه کاره رها نمی کنم کتاب مادر ماکسیم گورکی رو که از توی انباری پیدا کرده بودم شروع کردم به خوندن و توش اینقدر شعار میدادن و هی طبقه کارگر و شورش و پرولتاریا و از این جور مزخرفات که کتاب رو انداختم دور. بعدها دوباره رفتم سراغ ادبیات روس و این دفعه آثار داستایوسکی که باز هم خوشم نیومد. کلاً ادبیات روسیه همش درباره مظلومیت گداها و بدبخت بیچاره هاست و یه جور حس مزخرفی به آدم میده برای من که خیلی خسته کننده ست. ادبیات فرانسه رو ترجیح میدم.
به نظرم خوب بود یه تاپیکی هم درباره کتاب هایی که نباید خوند زده میشد.
به هر حال من این کتابها رو دوست دارم :

1 - بیگانه - آلبر کامو
(رمانی درباره راستی و درستی و مرگ باورهای انسانی. وقتی این کتاب رو می خوندم در سطر به سطر داستان با قهرمان داستان همذات پنداری می کردم. این رمان زندگی من رو متحول کرد)
2 - بینوایان - ویکتور هوگو ( شاهکار ادبیات رمانتیک )
3 - سنگ صبور - صادق چوبک
( مجموعه ای از حوادث واقعی ایران که با چیره دستی بصورت رمانی سترگ در آمده. این کتاب از دید منتقدان جزو 10 رمان برتر ادبیات ایران محسوب میشه. فکر نمی کنم کسی از خوندن این رمان پشیمون شده باشه )
4 - ناطور دشت - سلینجر ( این که دیگه معرف حضورتون هست )
5 - جاده تنباکو - ارسکین کالدول ( رمان بسیار گیرا و جذابی هست اگه بتونین گیر بیارین چون دیگه منتشر نمیشه)
6 - سیاحتنامه ابراهیم بیک - زین العابدین مراغه ای
( زمان قاجار یه ایرانی که تو مصر زندگی می کرد و از اوضاع ایران خبر نداشت تصمیم می گیره بره ایران و به خیال خودش ابهت و سرافرازی مملکت خودش رو از نزدیک ببینه و لذت ببره. بعد میاد ایران و می بینه ملت عمیقاً دارن تو گوه غلت می خورن. همینطور سفرنامه خودش رو با اشک و اندوه می نویسه و اوضاع ایران رو حکایت می کنه تا اینکه دیوانه میشه و دق میکنه )
7 - سفر به گمسک - فریتس اورتمان
( کتابی که من خوندم مجموعه داستانی بود با ترجمه خانم ماریا ناصر. داستان قشنگیه و نمایشنامه اون هم بارها در ایران اجرا شده )
8 - ری بلاس - ویکتور هوگو ( یکی از کارهای رمانتیک هوگو که اشک آدمو در میاره )
9 - سقوط 79 - پل امیل اردمن
10 - در انتظار گودو - ساموئل بکت
من از بین کتابایی که خوندم
پاییز پدر سالار
عشق سالهای وبا

از گارسیا مارکز
رو خیلی دوست داشتم
و
کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم
از پائولو کوئیلو
من مادام بوواری رو خیلی دوس دارم.احساس نزدیکی عجیبی با این شخصیت میکنم.تاثر برانگیزترین رمانی که خوندم بوده و چقده باهاش گریه کردم
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"طسم ﴿۱﴾تِلْكَ آیَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِینِ ﴿۲﴾َتْلُوا عَلَیْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ﴿۳﴾ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ
إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ
﴿۴﴾ "
" طا سین میم 1 اینیست نشانه هایی نوشتارِ روشن گشته 2 پی می خوانیم بَرَت از آگهیِ موسی
هم فرعون به درست برای همخویشانی باور می کنند 3 چون فرعون برتری کرد در زمین هم گذاشت
شایسته اش را مانندهایی می خواهد سست کُند گردنده گروهیُ سر می بُرد پسرانشانُ هم
می خواهد زنده بدارد زنانشانُ چون او بود از ویرانکارگشته ها 4"
خداوندا من به پی جویی ات در داستانهای پیشینیان باور می دارم تو یگانه ای پشیمان پذیری درست درآورندهء گناهی
آسیب ویرانکارانُ سست کن هم بی بند بارانُ بی ارزش کن
mbk نوشته: به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان "طسم ﴿۱﴾تِلْكَ آیَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِینِ ﴿۲﴾َتْلُوا عَلَیْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ﴿۳﴾ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ ﴿۴﴾ "" طا سین میم 1 اینیست نشانه هایی نوشتارِ روشن گشته 2 پی می خوانیم بَرَت از آگهیِ موسی هم فرعون به درست برای همخویشانی باور می کنند 3 چون فرعون برتری کرد در زمین هم گذاشت شایسته اش را مانندهایی می خواهد سست کُند گردنده گروهیُ سر می بُرد پسرانشانُ هم می خواهد زنده بدارد زنانشانُ چون او بود از ویرانکارگشته ها 4" خداوندا من به پی جویی ات در داستانهای پیشینیان باور می دارم تو یگانه ای پشیمان پذیری درست درآورندهء گناهیآسیب ویرانکارانُ سست کن هم بی بند بارانُ بی ارزش کن
تو جزء ملائک نکیر و منکر نیستی ؟من هر جایی میرم شما بازهستی!!برادر روحانی خواهشا اینقده اصرار به هدایت من نکن
نمی دانم این نویسندگان روس و آمریکای لاتین چه جادویی در قلمشان دارند که وقتی کتاب را باز می کنی، تا تمامش نکنی نمی بندیش!
یادم میاد وقتی 14 ساله بودم کتاب برادران کارامازوف داستایوفسکی را خواندم و چقدر گریه کردم شاهکار بود و هست! هنوزهم وقتی به آن فکر می کنم گریه ام می گیردE411
آناکارنینای تولستوی هم بی نظیر است هرچند داستان های کوتاه تولستوی را دوستتر دارم.
پائولای ایزابل آلنده که خطاب به دخترش نوشته است آدم را می برد به دنیای شخصی ایزابل آلنده.
غرور و تعصب جین اوستین را هم خیلی می دوستم ! شخصیت هایی که در این رمان هست خیلی برایم ملموسند و آشنا. شاید همه ی انسانها مخلوطی از غرور و تعصب باشند!
صفحات: 1 2 3 4 5