viviyan نوشته: خانه زیبارویان خفته نویسنده ش ژاپنیه (یاسوناری کاواباتا)، مارکز گفته دلش میخواسته اون اینو نوشته بود
حافظه آدم هست. کامپیوتر نیست که همه اسما رو یادش بمونه. :D داستانشو من خیلی دوست داشتم. مخصوصا اون اتاقه که پیرمردها میرفتن کنار دخترا میخوابیدن. تا مدتها بعدش دلم میخواست یه اتاق اون شکلی داشته باشم. :D کتاب طوفان برگ از مارکز هم جالب بود. (این که دیگه از مارکز هست؟ :D )کتاب سالها ویرجینیا وولف. و غرور و تعصب جین آستین، بانوی سفید پوش از ویلکی کالینز هم رمانهایی بودند که وقتی میخوندم دوسشون داشتم.
ابله چه چیزی داره این اندازه هوادار داشت؟
مهربد شاید شما از اون دسته ادمها باشی که کلا رمان رو دوست ندارن و به نظرشون داستانها و رمانها بی معنی هستن وگرنه از نظر من ابله هیچ کم و کاستی نداره. هم داستانش خیلی زیباست و هم نثر و نگارش خوبی داره. شخصیتهای داستان، افکارشون، نوع زندگیشون، خصوصیات روانیشون همه رو خیلی خوب نوشته شده و درون مایه داستان هم خیلی جالب هست .
من زیاد اهل رمان خواندن نیستم. با اینکه ذهن خیال پردازی دارم دوست ندارم در دنیای فکر و خیال بیهوده سِیر کنم. بیشتر علاقه دارم مسائل مربوط به دنیای واقعی رو دنبال کنم تا خواندن رمان و زندگی در یک دنیای غیرواقعی
shirin نوشته: مهربد شاید شما از اون دسته ادمها باشی که کلا رمان رو دوست ندارن و به نظرشون داستانها و رمانها بی معنی هستن وگرنه از نظر من ابله هیچ کم و کاستی نداره. هم داستانش خیلی زیباست و هم نثر و نگارش خوبی داره. شخصیتهای داستان، افکارشون، نوع زندگیشون، خصوصیات روانیشون همه رو خیلی خوب نوشته شده و درون مایه داستان هم خیلی جالب هست .
نه اینجور نیست، من کارهای دیگر داستایوفسکی را میپسندم، ولی ابله چه چیز ویژهای داشت؟ به نگر
من یک مشت رویدادهای بی سر و ته و داستانی آن اندازه بیمایه که من هیچ چیزی از آن به یاد نمیاورم!
ری اکتر رمانها ممکنه زندگی شخص خاصی نباشه ولی در مورد آدمها هست. وقتی ما فرضا یه کتاب رمان در قرن هیجدهم یا هفدهم یا هر دوره یا جامعه ای رو میخونیم در مورد نحوه زندگی، شیوه فکر کردن، سنتها و تابوهای اون جامعه کلی اطلاعات به دست میاریم. و در ضمن خوبی رمان این هست که معمولاً شخصی که داره کتاب رو میخونه خودبخود میره تو فضای رمان. خودشو به جای هر کدوم از شخصیتها قرار میده و میتونه حس کنه چقدر آدمها نزدیک بهم هست افکارشون یا شخصیتهاشون هر چند که دنیاشون کلی با هم متفاوت ممکنه باشه. فرضا تو رمان پیرامون اسارت بشری که شخصیتش اصلیش یه آدم فلج هست که بیخدا هم هست.و نحوه اینکه چطور به این نتیجه رسید که خدایی وجود نداره یا مذاهب ساخته و پرداخته بشر هستن. برای من خیلی جالب بود که چقدر شبیه هم بود طرز فکر من و اون شخصیت و اینکه چطور کم کم به این نتیجه میرسیم. دقیقا انگار تقریبا همه یه پروسه شبیه هم رو طی میکنن در این مورد.
shirin نوشته: ری اکتر رمانها ممکنه زندگی شخص خاصی نباشه ولی در مورد آدمها هست. وقتی ما فرضا یه کتاب رمان در قرن هیجدهم یا هفدهم یا هر دوره یا جامعه ای رو میخونیم در مورد نحوه زندگی، شیوه فکر کردن، سنتها و تابوهای اون جامعه کلی اطلاعات به دست میاریم. و در ضمن خوبی رمان این هست که معمولاً شخصی که داره کتاب رو میخونه خودبخود میره تو فضای رمان. خودشو به جای هر کدوم از شخصیتها قرار میده و میتونه حس کنه چقدر آدمها نزدیک بهم هست افکارشون یا شخصیتهاشون هر چند که دنیاشون کلی با هم متفاوت ممکنه باشه. فرضا تو رمان پیرامون اسارت بشری که شخصیتش اصلیش یه آدم فلج هست که بیخدا هم هست.و نحوه اینکه چطور به این نتیجه رسید که خدایی وجود نداره یا مذاهب ساخته و پرداخته بشر هستن. برای من خیلی جالب بود که چقدر شبیه هم بود طرز فکر من و اون شخصیت و اینکه چطور کم کم به این نتیجه میرسیم. دقیقا انگار تقریبا همه یه پروسه شبیه هم رو طی میکنن در این مورد.
نظر شما کاملا متین و محترمه
اما دیدی که من نسبت به رمان دارم اینه که نیمی از رمان یک قصه ی عوامانه و بی سر و ته هست که بطور معمول اگر برای فردی بازگو بشه فرد میگه: "خوب دیگه قصه بسه کار دارم!"
ولی نویسنده ی رمان میاد یک رنگ و لعاب تاریخی هم بهش میده و چند تا وقایع مهم تاریخی و شخصیت های واقعی هم لابلای این داستان بهش میچسبونه تا اثر واقعی و جذاب به نظر بیاد و اینطوریه که یک رمان مخاطب پیدا میکنه.
به بیان دیگه نویسنده ی رمان, مخاطب رو گول میزنه.
اما در هر صورت داستان رمان یک اتفاق رئال نیست و در دنیای خیال اتفاق می افته و نمیشه در دنیای واقعی پیاده سازیش کرد یا ازش چیزی یاد گرفت.
شاید بشه فقط ازش چیزی الهام گرفت. اون هم شاید...
اکثر افرادی که رمان میخوانند بدنبال الهام گرفتن چیزی از رمان هستند اما در واقعیت با رمان خواندن فقط خیالاتی مشوند.
به این دلیل میگی عوامانه چون تا حالا تجربه رمان خوب خوندن نداشتی. در ضمن شخصیتهای رمانها درسته که دقیقا کسانی به اون اسم وجود خارجی نداشته باشند ولی همون شخصیتها هم اکثرا از شخصیتهای واقعی الهام گرفته شدن. و بستگی به نوع رمان دقیقا شبیه ش در دنیای واقعی هم میتونه وجود داشته باشه. یعنی بسیاری از رمانها وضعیت اجتماعی اون زمان رو توصیف میکنه. شما احتمالا فکر میکنی همه رمانها مثل کتابهای ژول ورن و یا دانیل استیل و یا رمان هری پاتر و.. هستن شایدم با توجه به رمانهای عوامانه ایرانی مثل کتابهای فهیمه رحیمی و نسرین ثامنی و ... داری صحبت میکنی. اکثر افرادی که رمان میخونن هم به دنبال الهام گرفتن نیستن تنها چون علاقه دارن به خوندن کتاب میخونن.
از نظر من مهمترین چیزی که یک رمان به خواننده میتونه بده شناخت انسان ها،باورها و محیط هست.هر رمانی با توجه به سطحی که داره میتونه نوعی از شناخت رو هم از نویسنده و هم از مواردی که در خود رمان هست به خواننده بده.این شناخت محدود به چیزهای موجود نیست بلکه هر شناخت هر چیز ممکنی هست.بنبراین حتی یک رمان ضعیف عاشقانه هم میتونی سطحی از شناخت رو به فرد بده(البته گمان نمیکنم که انتخابش با توجه به شناخت محدود ناشی از این رمان و حجم گسترده رمان های موجود عاقلانه باشه).
shirin نوشته: به این دلیل میگی عوامانه چون تا حالا تجربه رمان خوب خوندن نداشتی. در ضمن شخصیتهای رمانها درسته که دقیقا کسانی به اون اسم وجود خارجی نداشته باشند ولی همون شخصیتها هم اکثرا از شخصیتهای واقعی الهام گرفته شدن. و بستگی به نوع رمان دقیقا شبیه ش در دنیای واقعی هم میتونه وجود داشته باشه. یعنی بسیاری از رمانها وضعیت اجتماعی اون زمان رو توصیف میکنه. شما احتمالا فکر میکنی همه رمانها مثل کتابهای ژول ورن و یا دانیل استیل و یا رمان هری پاتر و.. هستن شایدم با توجه به رمانهای عوامانه ایرانی مثل کتابهای فهیمه رحیمی و نسرین ثامنی و ... داری صحبت میکنی. اکثر افرادی که رمان میخونن هم به دنبال الهام گرفتن نیستن تنها چون علاقه دارن به خوندن کتاب میخونن.
چرا کتاب های جورج اورول رو خوندم. چنین گفت زرتشت نیچه هم یک جور رمانه که خوندم. کتاب هایی مثل ثروت مند ترین مرد بابل رو هم خوندم. اگر منظورتون از رمان از این دست کتاب هاست حتما معرفی کنید چون خیلی علاقه دارم.
اگر منظورتون از رمان کتابهای بی سر ته عشقی عاشقی
یا حادثه ای یا هری پاتری هست که من وقتم رو هَدَر این موضوعات نمیدم