[SIZE=4]با شمایم نشنیدید ؟
جوابم بدهید
تشنگی کشت مرا جرعه ی آبم بدهید
تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد
دست کم آب ندادید سرابم بدهید
سال ها هست که این شهر به خود مست ندید
عقل ارزانی تان باد شرابم بدهید
درد عشق است که جز مرگ ندارد مرحم
چوبه ی دار مهیاست طنابم بدهید
خواب تا مرگ،کسی گفت فقط یک نفس است
قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید
گفته بودید که هر جرم عذابی دارد
عاشقی جرم بزرگی ست عذابم بدهید
[/SIZE]حمیدرضا رجایی رامشه
ازهمان روزی که دست حضرت قابیل،
گشت آلوده بخون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید،
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود.
ازهمان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند،
آدمیت مرده بود.
بعد،دنیا هی پراز آدم شد و این آسیاب،
گشت وگشت،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت،
ای دریغ،
آدمیت برنگشت!
قرن ما،
روزگار مرگ انسانیت است!
سینهء دنیا زخوبی ها تهی است،
صحبت از آزادگی،پاکی،مروت ابلهی است،
صحبت ازموسا وعیساومحمد نا بجاست،
قرن موسی چمبه ها است!
من که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
ازفغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد،در زنجیر،
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان وبغضم در گلوست
و ندرین ایام،زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست،
وای!جنگل را بیابان می کنند!
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند،
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نا مردمان با جان انسان می کنند.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور،
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق،
گفتگواز مرگ انسانیت است.
فریدون مشیری
تو شبیه برادرم هستی، یه برادر که وارثِ درده
یه برادر که مثل من عمری زیر ساطور زندهگی کرده
توسری خورده سرسری نشده، خونده از یه جهان بیبرده
یه برادر که با صداش شاید ورق روزگار برگرده
من همه راهو اشتباه رفتم، کی میگه رؤیا، دنیا میسازه؟
هر درختی یه روز تبر میشه، هر زن آبستن یه سربازه
تیغ توقیف رو رگِ واژهس، مهر ممنوع روی پروازه
راهِ رفتن همیشه بنبسته، راهِ برگشت تا ابد بازه
پس باید رو به شعر برگردم، بسه همدیگه رو نفهمیدن
بسه تو چارچوب جون کندن، بسه تو یه مدار چرخیدن
همیشه چاه رو نشون دادم به صداهایی که نمیدیدن
اونا که با ترانههام آخر روی پیستِ سقوط رقصیدن
حس سطل زباله رو دارم لب به لب از سرنگ و تهسیگار
حس یه یاکریم که فهمیده لونهشو ساخته روی چوبهی دار
من یه جوک توی مجلس ترحیم، من یه پروانهام توی رگبار
من یه زندانیام که عمرش رو مشت میکوبیده به تن دیوار
تلی از خوابهای مکروهم، تلی از بغضهای تعزیری
خسته از بورس بشکن و باسن، خوندنه از سر شکمسیری
توی عصری که حتا با عکسِ خودتم توی آینه درگیری
چهجوری میشه زندگی رو نوشت، وقتی لحظه به لحظه میمیری
وقتی که گاندیای امروزی کفش کلوینکلاین میپوشن
وقتی که میمونا دارن نفتِ گربهی آسیا رو میدوشن
وقتی که غولای مبارز هم بیقراره بلیطِ گوگوشن
خب دیگه عادیه که مطربها خودشونو به پول بفروشن
حالا که استخونای شاملو، زیر سنگِ شکسته میپوسه
حالا که آخرین چریک داره چکمهی دیکتاتور رو میبوسه
حالا که مرکز جهان امروز تختخوابِ یه نشمهی روسه
دیگه فرقی نداره دنیامون توی دستِ کدوم دیوثه
تو شبیه برادرم هستی، یه برادر که خوب میبینه
یه برادر که خوب میدونه، معنی گوله رو توی سینه
ما کتک خوردهی یه کابوسیم، تو زمانی که رؤیا ننگینه
تو زمانی که وزن این هستی، مثل وزن سکوت سنگینه
یغما گلرویی
shahin نوشته: وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم!
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود ( ناشناس ، این شعر حس خوبی بهم میده)
بسیار عالی بود،سپاس. به گمانم این را (یا چیزی شبیه به این را)از اسماعیل خوییِ نازنین پیش از این خوانده بودم، اما مطمئن نیستم.
Dariush نوشته: بسیار عالی بود،سپاس. به گمانم این را (یا چیزی شبیه به این را)از اسماعیل خوییِ نازنین پیش از این خوانده بودم، اما مطمئن نیستم.
خواهش میکنم استاد ، به احتمال زیاد شبیه بوده ، چون کنجکاوی در این باره تا جایی پیش رفت که برای یابنده شاعر این شعر چند هزار دلار جایزه تعیین شد ، هر چند ثمری نداشت
.
shahin نوشته: خواهش میکنم استاد ، به احتمال زیاد شبیه بوده ، چون کنجکاوی در این باره تا جایی پیش رفت که برای یابنده شاعر این شعر چند هزار دلار جایزه تعیین شد ، هر چند ثمری نداشت .
من سرچ کردم انگار به شاعری به نام "الهام دیداریان" منتسب شده،البته تکرار در منابع فارسی هیچ دلیل خوبی برای اطمینان نیست:))
undead_knight نوشته: من سرچ کردم انگار به شاعری به نام "الهام دیداریان" منتسب شده،البته تکرار در منابع فارسی هیچ دلیل خوبی برای اطمینان نیست:))
البته به نظرم قضیه دلارا بیشتر به خاطر اضافه کردن به گیرایی و جذابیت شعر بوده نبایدجدی گرفت ، من فکر میکردم این شعر رو باید یک مرد گفته باشه ،به همین دلیل از هر بهانه ای استقبال میکنم، بله اقا این روزا به تن ماهی هم نمیشه اطمینان کرد.
مناظره معروف ایرج میرزا :ایرج میرزا با حاج حسین ملک دوستی و مناظره داشت . گویا ملک به ایرج میرزا قول داده بود که غاز و بوقلمون برایش بفرستد(باج سبیل) و این وعده را به فراموشی سپرده بود . ایرج طی رباعی این موضوع را به ملک یادآوری کرده:
ایرج:اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد؟
الطاف ز حد و عد برون تو چه شد؟
با آن همه وعده ها که بر من دادی
غاز تو چه شد ؟بوقلمون تو چه شد؟
ملک التجار:
ایرج ز خراسان طلب غاز نمود
باب طمع و آز به من باز نمود
غافل بود او که غاز با بوقلمون
چون دانه نبود جمله پرواز نمود!
ایرج:
حیف است که خلف وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی!؟
با داشتن هزارها بوقلمون
از دادن یک بوقلمون ناز کنی!؟
ملک التجار:
ای آنکه سزد خوانم اگر شهبازت
طوطیست همی کلک شکر پردازت
چون صرفه نبردم از تو غازی همه عمر
هرگز ندهم بوقلمون و غازت
و ایرج با این رباعی به این مناظره پایان داد:
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یادآر از آن وعده در بیرونی
از آن همه ثروت وکیل آبادت
یک غاز به من نمی دهی ای ....؟
فرشتهی دادگستریها! چه سخت افتادهای به زحمت!
که هر دو بشقابِ این ترازو، شکست از شدّتِ عدالت
فرشته! در خوابگاهِ دیوان، چه کار کردند جز تجاوز؟
فرشته! خم شو بگو پریها چه بار دارند غیر حسرت؟
دعا دعا گریههای خود را گذاشتم پیش چشم خورشید
منم که با قطرههای باران دخیل بستم به آسمانت
فرشته گفت: «آسمان ندارم، به تو چه مربوط کار و بارم!
اگر غزالی، تغزّلت کو؟ چه کار داری به کار دولت!»
تغزّلم را سکوت خورده به حرمتِ عاشقانِ مرده
تمام آوازهای خود را چپاندهام در گلوی خلوت
اگرچه هم دائمالوضویم نمانده جز کینه روبهرویم
همینکه شب تا سحر بگویم: به بالهای فرشته لعنت
مریم جعفری آذرمانی
اینم وبلاگش:
من شاعرم - شعر
شعرای اجتماعی سیاسیش قشنگه:)
خیلی وقته با هیچ چی جز مستی
یاد روزای خوش نمی افتم
هیچ چی تو زندگیم جدی نیست
حتی شعرایی که برات گفتم
خیلی وقته برای بوسیدن
هـــیچ شوقی ندارم و سردم
وقتی می گن چقد با احساسی
دوست دارم بگم غلط کردم
عاشقِ خیلـیا شدم هر بار
دخترای زیادی و دیدم...
گاهی با عشق رو به راه شدم
اما از ازدواج ترسیدم
این دیگه واقعا غم انگیزه
هیچ چی قلبت رو مبتلا نکنه
دوست داری یه شب بخوابی و صبح
زنگِ هیچ ساعتی صدا نکنه
هیچ چی تو زندگیم جدی نیست
خیلی خوابم میاد و بیدارم
کاش ترکم کنی یه شب وقتی
گم شدم لا به لای گیتارم ...
رستاک