دفترچه

نسخه‌ی کامل: مرز قانون و اخلاقیات تا کجاست؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7
باید پیش از هر چیز پلیس درون خود را بکشید!
Mehrbod نوشته: در قانونشکن کردنت که گمانم پیروز بودیم :e057:: مرز قانون و اخلاقیات تا کجاست؟

هنوز برام قطعی نشده اما خب موافقم که قانون خودش گاهی مایه شر است...

Ouroboros نوشته: باید پیش از هر چیز پلیس درون خود را بکشید!

که چی بشه امیر جانE414؟
Anarchy نوشته: که چی بشه امیر جان؟
که بتوان به آزادی راستین رسید. «وجدان» چیزی‌ست دروغین و چرکین که هرگز بکار نمی‌آید(و همواره با «عذاب وجدان» همراه می‌شود). انسان آزاد و بالغ پیش از اخذ تصمیم یا انجام یک کار می‌اندیشد، سود و زیان و عواقب آن‌را برای همه‌ی طرفین درگیر می‌سنجد و سرانجام دست به عمل می‌زند، سپس تمام مسئولیت‌ها و پیامد‌های کار خود را می‌پذیرد و اگر خطا کرده بود، می‌کوشد آن‌را جبران بکند. نیازی به قانون و پلیس و وجدان و عذاب و اعتراف هفتگی نیست.
Ouroboros نوشته: باید پیش از هر چیز پلیس درون خود را بکشید!

Anarchy نوشته: هنوز برام قطعی نشده اما خب موافقم که قانون خودش گاهی مایه شر است...



که چی بشه امیر جانE414؟



جدا از کارکرد نیک یا بد قانون، قانون مانند میانبُر در اندیشیدن است، هنجارهای همبودین و .. را ما نیازی به واکاوی نداریم زمانیکه قانونش را بدانیم.

به دید من بیشتر مردم قانون را برای اسان کردن کار خودشان (=تنبل بودن) دنبال میکنند نه برای اینکه نیک باشند.
Mehrbod نوشته: جدا از کارکرد نیک یا بد قانون، قانون مانند میانبُر در اندیشیدن است، هنجارهای همبودین و .. را ما نیازی به واکاوی نداریم زمانیکه قانونش را بدانیم.

به دید من بیشتر مردم قانون را برای اسان کردن کار خودشان (=تنبل بودن) دنبال میکنند نه برای اینکه نیک باشند.
بیشتر مردم قانون را دنبال می‌کنند زیرا سوژه در جوامع کنونی بطور خودانگیخته دچار این توهم(=برداشت نادرست از واقعیت)است که از حق انتخاب پیرامون گزینه‌هایی که در زندگی روزمره به او پیشنهاد می‌شوند بهره می‌برد. ما چنین باژگونی‌ای را در پروپاگاند حزب جمهوری‌خواه آمریکا به خوبی می‌بینیم، چنانکه آنها بطور مداوم وانمود می‌کنند به تبلیغ و ترویج ِ «مسئولیت‌پذیری شخصی»، حال آنکه در عمل آنچه در حال تبلیغ آن هستند «نامسئولیت‌پذیری اجتماعی»ست: این تز که من فقط برای خودم و خانواده‌ام و نزدیکانم مسئول هستم، و نسبت به باقی مردم هیچ مسئولیت اخلاقی ندارم. در این باژگونی ما بخوبی می‌بینیم که سوژه با این اندیشه در ذهن خود بارادار می‌شود که وقتی در حالت بی‌تفاوتی نسبت به رنج، فقر، گرسنگی، بی‌سوادی و سرکوب سیستماتیک طبقاتی-اقتصادی دیگر هم‌نوعان خود به سر می‌برد در واقع موضعی از روی «مسئولیت‌پذیری» اتخاذ کرده، نه از روی انفعال.

پیرامون قانون هم به همین ترتیب است، سوژه قانون را دنبال می‌کند زیرا باور دارد می‌تواند(اگر خواست)از آن سرپیچی بکند، و قانون آنجاست تا همین حق انتخاب را تضمین بکند. اینکه خود قانون دائم درحال برجسته‌تر کردن تضادهای اجتماعی که به جرم می‌انجامند هست برای او اهمییتی ندارد(یا دستکم دیده نمی‌شود)، زیرا در هاله‌ای بسیار قطور از مناسک فراتجربی پیچانده شده(به این معنی که هیچیک از شهروندان قانون‌مدار به راستی با آن سر و کار ندارند و این فقط مجرمان هستند که معنی حقیقی آن‌را تجربه می‌کنند). در این موقعیت، فرض بر این گرفته می‌شود که هرچند قانون فاقد کارکرد راستین است(زیرا دقیقا لحظه‌ای وارد عمل می‌شود که شکسته شده، و پیش از آن هیچ کارکردی ندارد)اما بهتر است پایبندی ۹۹٪ مردم به یک زندگی مبتنی بر همزیستی مسالمت‌آمیز را به پای آن بنویسیم، و وانمود بکنیم وجود نوعی ترس موهوم از پلیس و قانون و دادگاه و زندان است که باعث «خوب» بودن مردم شده.

برای پایان دادن به این اساطیر کافی‌ست نگاهی به خودتان بیاندازید: شما دست به دزدی یا تجاوز یا قتل نمی‌زنید فقط بخاطر پایبندی به قانون؟ یا بود و نبود قانون برایتان مهم نیست و خود همان قانون را هم از دریچه‌ی اخلاقیات می‌نگرید؟ به همین ترتیب، برای کسانی که قصد ارتکاب جرم را دارند بود و نبود قانون یکسره علی‌السویه است و چه باشد یا نه آنها کار خودشان را می‌کنند. کارکرد راستین قانون در همانست که گفتم.
امیر گرامی اما در همچین مواردی بنظر میرسد قانون میتواند سودمند باشد:
Broken windows theory - WiKi

بگفته دیگر دولت ممکن است یک احمق ِ عوضی باشد ولی یک احمق ِ عوضی بیطرف است E05a
Russell نوشته: امیر گرامی اما در همچین مواردی بنظر میرسد قانون میتواند سودمند باشد:
Broken windows theory - WiKi

بگفته دیگر دولت ممکن است یک احمق ِ عوضی باشد ولی یک احمق ِ عوضی بیطرف است E05a
نفرمایید دوست عزیز، دولت بی‌طرف است؟ دولت طرف هیچ گروه اجتماعی را نمی‌گیرد، با این مخالفتی نیست، اما چنان نمی‌کند زیرا خود دارای منافع مستقلی‌ست که آنها را جدا از روال عادی جریانات و ارتباطات قدرت پی می‌گیرد. این ماجرا در سیستم‌های دیکتاتوری که گمان نمی‌کنم نیازی به بحث داشته باشد و ما در این مورد همدلی داریم؟ دولت‌های دموکراتیک نیز در ادامه‌ی روندی که پیشتر به آن اشاره کردم، بوجود آمده‌اند تا میزان شدیدا کنترل‌شده‌ای از آزادی را در اختیار افراد بگذارند و از دگرگونی‌های بنیادین و ناگهانی که می‌توانند تغییراتی عینی و حقیقی در زندگی اجتماعی ما بوجود بیاورند جلوگیری بکنند. به عبارتی دموکراسی آنجا نیست تا تغییر را آسان بکند(دگرگون کردن هرم سیاسی بدون خون‌ریزی، چنانکه پوپر می‌گفت)، بلکه آنجا هستند تا تغییر را تا سرحد امکان دشوار، بلکه غیرممکن بکنند. ایالات متحده‌ی آمریکا را اگر برای مثال بنگرید، می‌بینید که ساختار سیاسی آن کشور «قرن‌ها»ست که تغییر نکرده، و قدرت میان دو حزب بسیار شبیه به هم دست به دست شده. حال آن‌را مقایسه بکنید با ایران، که هرگز دموکراسی نداشته، و طی دویست سال اخیر سه سلسله‌ی مختلف(قاجار، پهلوی، ج.ا)، سه نظام سیاسی مختلف(پادشاهی مطلقه، مشروطه، ولایت فقیه)، دو انقلاب اجتماعی(مشروطه و ۵۷)، دو انقلاب سیاسی(کودتای رضا شاه و ملی شدن صنعت نفت) و چندین مورد دیگر تغییر بنیادین و بسیار شدید را تجربه کرده.
Ouroboros نوشته: نفرمایید دوست عزیز، دولت بی‌طرف است؟ دولت طرف هیچ گروه اجتماعی را نمی‌گیرد، با این مخالفتی نیست، اما چنان نمی‌کند زیرا خود دارای منافع مستقلی‌ست که آنها را جدا از روال عادی جریانات و ارتباطات قدرت پی می‌گیرد. این ماجرا در سیستم‌های دیکتاتوری که گمان نمی‌کنم نیازی به بحث داشته باشد و ما در این مورد همدلی داریم؟ دولت‌های دموکراتیک نیز در ادامه‌ی روندی که پیشتر به آن اشاره کردم، بوجود آمده‌اند تا میزان شدیدا کنترل‌شده‌ای از آزادی را در اختیار افراد بگذارند و از دگرگونی‌های بنیادین و ناگهانی که می‌توانند تغییراتی عینی و حقیقی در زندگی اجتماعی ما بوجود بیاورند جلوگیری بکنند. به عبارتی دموکراسی آنجا نیست تا تغییر را آسان بکند(دگرگون کردن هرم سیاسی بدون خون‌ریزی، چنانکه پوپر می‌گفت)، بلکه آنجا هستند تا تغییر را تا سرحد امکان دشوار، بلکه غیرممکن بکنند. ایالات متحده‌ی آمریکا را اگر برای مثال بنگرید، می‌بینید که ساختار سیاسی آن کشور «قرن‌ها»ست که تغییر نکرده، و قدرت میان دو حزب بسیار شبیه به هم دست به دست شده. حال آن‌را مقایسه بکنید با ایران، که هرگز دموکراسی نداشته، و طی دویست سال اخیر سه سلسله‌ی مختلف(قاجار، پهلوی، ج.ا)، سه نظام سیاسی مختلف(پادشاهی مطلقه، مشروطه، ولایت فقیه)، دو انقلاب اجتماعی(مشروطه و ۵۷)، دو انقلاب سیاسی(کودتای رضا شاه و ملی شدن صنعت نفت) و چندین مورد دیگر تغییر بنیادین و بسیار شدید را تجربه کرده.
خوب این برمیگردد که ما انقلابی گری را خوب بدانیم یا بد،همان دموکراسی با همان ایجاد پایداری باعث رونق تجارت و کاهش خشونت و بسیاری کارها شده که بدون چنین بستری ناممکن است،در همان آمریکا هم میبینیم با همان دموکراسی از دهه 60 با جنبشهای مدنی چه مقدار تغییرات انجام شده.
Russell نوشته: خوب این برمیگردد که ما انقلابی گری را خوب بدانیم یا بد،همان دموکراسی با همان ایجاد پایداری باعث رونق تجارت و کاهش خشونت و بسیاری کارها شده که بدون چنین بستری ناممکن است،در همان آمریکا هم ببینیم با همان دموکراسی از دهه 60 با جنبشهای مدنی چه مقدار تغییرات انجام شده.
نه بحث انقلابی‌گری نیست بحث تغییری‌ست که در آن سیستمی که کار نمی‌کرده با مدلی جدید عوض بشود. همچو چیزی در آمریکا دیده نشده، فقط شاهد حرکت خزنده‌ی سیستم به دور خود بوده‌ایم، که به نظر ما «تغییرات مهمی» می‌آیند اما در واقع چنین نیست، مثلا از توقف برده‌داری تا رسیدن سیاه‌پوستان به حقوق برابر بیش از سه ربع قرن طول کشید. یا برای پایان دادن به برده‌داری بیش از نیم میلیون نفر انسان سفیدپوست همدیگر را به قتل رساندند، حال آنکه در نظام‌های کمتر آزاد اروپایی خودبخود به این نتیجه رسیدند که برده‌داری دیگر سود-ده نیست و بهتر است کنار گذاشته بشود، یا امروز با وجود آنکه هزاران نفر سالانه قربانی سلاح‌های گرم در آن کشور می‌شوند کسی نمی‌تواند وضع را تغییر بدهد و... چرا؟ زیرا از آنجاکه دولت تنها سازمان‌ده اجتماعی در یک جامعه‌ی دولت‌مدار است، ترس(به جا)از دیکتاتوری شدن آن بطور غیرمستقیم مانع پیشتازی روشنفکران و آزاداندیشان یک جامعه می‌شود، و حرکت سر و ته جامعه‌ با یک سرعت انجام می‌گیرد.
Ouroboros نوشته: نه بحث انقلابی‌گری نیست بحث تغییری‌ست که در آن سیستمی که کار نمی‌کرده با مدلی جدید عوض بشود. همچو چیزی در آمریکا دیده نشده، فقط شاهد حرکت خزنده‌ی سیستم به دور خود بوده‌ایم، که به نظر ما «تغییرات مهمی» می‌آیند اما در واقع چنین نیست، مثلا از توقف برده‌داری تا رسیدن سیاه‌پوستان به حقوق برابر بیش از سه ربع قرن طول کشید. یا برای پایان دادن به برده‌داری بیش از نیم میلیون نفر انسان سفیدپوست همدیگر را به قتل رساندند، حال آنکه در نظام‌های کمتر آزاد اروپایی خودبخود به این نتیجه رسیدند که برده‌داری دیگر سود-ده نیست و بهتر است کنار گذاشته بشود، یا امروز با وجود آنکه هزاران نفر سالانه قربانی سلاح‌های گرم در آن کشور می‌شوند کسی نمی‌تواند وضع را تغییر بدهد و... چرا؟ زیرا از آنجاکه دولت تنها سازمان‌ده اجتماعی در یک جامعه‌ی دولت‌مدار است، ترس(به جا)از دیکتاتوری شدن آن بطور غیرمستقیم مانع پیشتازی روشنفکران و آزاداندیشان یک جامعه می‌شود، و حرکت سر و ته جامعه‌ با یک سرعت انجام می‌گیرد.
البته بنظر میرسد در همان زمان انقلاب هم میشده برده داری را بکل در شمال و جنوب بر انداخت و اجازه کناره گیری به کشتیهای حامل برده نداد همانطور که در شمال شد.یک دلیل دیگر هم همین ایالات متحده بودن آمریکاست،سطح قتل و کشتار با سلاح گرم یا غیر آن در ایالتهای شمالی برای مثال فرق چندانی با اروپا ندارد ولی در بعضی مناطق جنوب و غرب بقدری وضع خراب میشود که آمار کلی آن هم بالا میشود و ما این تفاوتها را فراموش میکنیم.
و نکته از همه مهمتر اینست که همین دولت که از آن سخن میگوییم در آمریکا بمراتب دیرتر رسید و حاکم شد و در برخی جاهای جنوب هنوز آثار سیستم کابویی حاکم است ولی در شمال که دولت بلند مدت مستقر بوده شباهت به اروپا هم بیشتر است چرا که در اروپا هم شرایط غرب وحشی حاکم نبوده.
این نکته حرکت روشنفکران و توده و ترس از دیکتاتوری اما جالب بنظر میرسد علت آنها بیشتر باز میکنی امیر ارجمند؟
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7