دفترچه

نسخه‌ی کامل: هم‌اندیشی پیرامون گسترش خردگرایی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7
آقا الان وزیر اطلاعات آخوندا توی برنامه امروز ، دیروز ، پریروز ، پس پریروز ، 1400 سال پیش به جای فرافکنی گفت : فر-اَفکَنی 21
shinbet نوشته: آیا یک شخص خرد گرا حتما باید بی‌خدا باشه؟ یعنی‌ یک شخص خدا باور که مثلا استاد دانشگاه هاروارد هست و یا نویسنده هست ، یک شخص راشنالیست محسوب نمی‌شه؟


همچنان که امیر روشنگری کرد، خردگرایی تنها یک ابزار (سود بردن از خرد) برای بازشناسی درست از نادرست است.

به بیانی، شما با خرد و منطق خود به این هوده و نتیجه رسیده‌اید که خدا هست، من هم رسیده‌ام که خدا نیست. البته هر دوی
ما نمی‌توانیم درست بگوییم؛ خدا یا هست و یا نیست، ولی تا زمانی که شما برای بودن خدا فرنود و دلیلی منطقی پیش خودتان را
داشته باشید (تنها یک «باورمند» محض نباشید) و من نیز در نبود خدا دلیل و فرنود و منطق‌ام را، همچنان هر دو در این دسته خواهیم بود.



Ouroboros نوشته: ضمناً خردمندی و خردگرایی یکی نیستند، اینکه مهربد می‌گوید بیشتر نمود ِ خردمندی‌ست(ترجیح ِ تعقل به عواطف و اینها)..

خیر گرامی، نگر من در اینجا همان «خردگرایی (rationalism)» است و نه «خردمندی (wiseness)».


البته گفتگو درباره اینکه چگونه در زندگی دنبال خردمندی باشیم بسیار خوب بوده و شایسته یک
جستار دیگر نیز هست (من البته در این یکی چیز زیادی برای گفتن نخواهم داشت) ولی در این جُستار،
من قصد داشتم بیشتر به اینکه گونه می‌توان با سود بردن از شیوه‌های کارآمد و بهینه، دیگران را با خردگرایی آشنا کنیم بپردازیم.

من در اینجا از تجربیات و دانسته‌های خودم که بیشتر درباره تعامل با مسلمانان
است آغاز می‌کنم تا دوستان نیز، با همراهی و بیان تجربه‌هایشان گفتگو را پیش ببرند.



چگونه مسلمان را از بندگی خدا در بیاورید و یا چگونه در زندگی یک فتنه‌جوی راستین باشید

یکی از چیزهایی که درباره ایران برای من همواره بسیار جالب بوده است، شمار بسیار زیاد باورمندان محض است
که می‌توانند بدون هیچ‌گونه دشواری‌ای، به چیزهایی که شاید پنج دقیقه فکر کردن به آن برای فهم خرافه‌بودن آن بسنده کند باور داشته باشند.

من اینها را برای سادگی خودم در دو دسته مسلمان/نامسلمان جای داده‌ام؛ که در حقیقت این اندکی
کم‌لطفی به مسلمانان به شمار می‌رود، چرا که در واقع، آنچه در ایران امروز ما بسیار دیده می‌شود، «خرافه‌پرستی» است.

خرافه‌پرستی و خرافه‌پرستان در تعریف، درست کسانی هستند که بر پاد و روبروی خرد‌گرایی و خردگرایان قرار می‌گیرند.

ما با انواع و گونه‌های خرافه‌پرستی بسیار در ایران روبرو هستیم. از کم‌آزارترین و بیشتر مایه
تفریح بودن آن که فال حافظ و طالع‌بینی ایرانی/هندی/چینی باشد تا خطرناک‌ترین نوع آن‌ که باور
سخت به اسلام و پیروی کورکورانه از قوانین اسلامی مانند سنگسار و اعدام و کشتار زیر نام "مقدس" خدا باشد.

بایستی پذیرفت که در واقعیت ایران امروز، هر مسلمانی با این قوانین موافق نیست. ما نام دسته‌ای از مسلمان‌ها
را که آگاهانه با برپایی قوانین ضدبشری اسلام مخالف هستند را می‌توانیم «مسلمانان نرم خود‌آگاه» بگذاریم.
این دسته بیشتر به دنبال هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با دیگران هستند و باورهایشان برایشان از جنبه شخصی (بهشت و حوری) فراتر نمی‌رود.

در آن سوی دیگر اما دسته‌ای قرار دارند که با داشتن بیشترین و سخت‌ترین باورها به اسلام، همواره تلاش می‌کنند که
قوانین بنابگفته الهی/قرآنی آن را در جامعه پیاده‌سازی کنند. نام این دسته را می‌توانیم «مسلمانان ریشه‌ای» یا رادیکال بگذاریم.

دسته سوم که بیشتر مسلمانان ایران را به خود اختصاص می‌دهد، دسته‌ای هستند که
نه آن اندازه از قوانین اسلام سر در می‌آورند و نه آن اندازه به این مسائل فکر می‌کنند که
بخواهند آگاهانه هم باور خود را داشته باشند و هم بدنبال همزیستی بدون درگیری با دگراندیشان باشند، ولی
با توجه به شرایط زندگی و آموزه‌های اسلامی که خواه‌ناخواه از دولت و پیرامون خود گرفته‌اند خود را یک باورمند مسلمان می‌شناسند.

نکته‌ای که درباره این دسته شایان بیان است این می‌باشد که «مسلمانان ریشه‌ای» یا
رادیکال، بیشتر صلاحیت و اعتبار وجودی خود را مستقیم و غیر‌مستقیم از این دسته می‌گیرند.


اکنون از این دسته‌بندی‌ها چه سودی می‌توان برد. برای آنکه گفتگو را ساده‌تر کرده باشیم،
می‌توانیم اینگونه در نگر بگیریم که شما با یک آدم مسلمان تازه‌وارد روبرو می‌شوید.
با نگرش به اینکه باورمندی این شخص به سختی می‌تواند زیرگرد‌آیه‌ای از خردگرایی باشد و از
آنجاییکه، هدف ما در اینجا گسترش خردگرایی است، می‌خواهیم ببینیم با چه شیوه‌ای می‌توانیم با صرف
کمترین انرژی، بیشترین بازده را در ناباور کردن و به سوی خردگرایی سوق دادن این آدم مسلمان داشته باشیم.

همچنان که همه کاربران این سایت می‌دانند، چنین کاری در اسلام «فتنه» خوانده می‌شود
و از دیرباز بوده‌اند آدم‌های زیادی که در تلاش برای اصلاح مسلمین، زیر نام این انگ کشته شده‌اند.

پس بهتر است که پیش از دست‌زدن به هیچ‌گونه اقدام فتنه‌جویانه‌ای، خود را از پیش کاملا آماده کرده باشید [عکس: 4.gif]



در آوردن دسته‌ای که این مسلمان به آن تعلق دارد

نخستین پرسشی که در روبرو شدن با یک مسلمان بایستی از
خود کرد این است که این مسلمان در کدام یک از سه دسته بالا جای دارد.

دسته نخست که «مسلمانان نرم خودآگاه» باشند بنا به تجربه شخصی
من، آن اندازه که باید و شاید ارزش زمان گذاشتن را ندارند، چرا که این
دسته به هر روی، آسیبی به کسی نمی‌رسانند و اگر به حال خودشان بگذارید،
کار چندانی با کسی ندارند و دنبال صادر کردن اسلام و گرفتن آزادی‌های شخصی و تحمیل حجاب و ... نیستند.
از سوی دیگر نیز، این دسته از اینرو «خودآگاه» هستند که پیشتر، این راه‌های گفتگو و بحث را رفته‌اند و به نوعی، در برابر تغییر عقیده واکسینه شده‌اند.


دسته دیگری که نبایستی هیچ‌گاه به دنبال آگاه کردنشان نرفت، دسته مسلمانان رادیکال هستند.
این دسته یکی از خطرناک‌ترین جاندارانی هستند که می‌توانید روی این کره خاکی پیدا کنید و پیشنهاد
شخصی من این است که اگر می‌توانید اصولا از نزدیک شدن و سخن گفتن نیز با این گروه خودداری کنید.

البته، بسیار خوب است که بتوان این گروه را هر اندازه کم و اندک هم که شده از باور کورکورانه بیرون کشید،
ولی ریسک بسیار بالای آن بهترین فرنود است که جلوی این وسوسه را گرفته و این دسته را به حال خود رها کنیم.


دسته سوم که دسته مورد علاقه ما در اینجا خواهند بود، همان «مسلمانان میانه» هستند.


به اینکه چگونه می‌توان با این دسته به گفتگو و بحث نشست نیز می‌پردازیم ...
shinbet نوشته: پس خرد گرایی یعنی‌ بیخدایی؟ یعنی‌ اگر مثلا شخصی‌ بنا‌ به خرد خود ، به خدا اعتقاد دارد ، یعنی‌ سخنان تورات به فرض برای او غیر عقلانی نیست ، این شخص نمی‌تواند خرد گرا باشد؟ معیار خرد گرایی شما چیست؟

توضیح دادم که کسب معرفت از طریق بحث ها و ابزار عقلی باید صورت بگیره تا خردگرایی اطلاق بشه. برای مثال، در مورد زندگی پس از مرگ باید بر پایه بحث ها و نظریات عقلی به نتیجه رسید، نه یک نمونه یا ادعا از فلان دین و فلان مذهب یا هر چیز دیگر. در برابر خردگرایی ایمان گرایی وجود داره که میشه فردی رو مثال زد که او در برابر قول و نظر دین یا آیینی همیشه تسلیم و به‌گوش هست و صرف نظر از توجیه عقلایی اون نظر، عمل کننده ی اون هست.

shinbet نوشته: افراد خدا باوری مثل دکارت و یا پاسکال اشخاصی‌ بی‌ خرد بوده اند؟

اولن که معیاری برای باور به خدا در تعریفی که من آوردم نبود. دومن بی خرد یعنی بی عقل. ما داریم در مورد خردگرایی صحبت می کنیم.
مهربد نوشته: خیر گرامی، نگر من در اینجا همان «خردگرایی (rationalism)» است و نه «خردمندی (wiseness)».

53
نوشته‌ی شما را خواندم، نکاتِ پرشماری پیرامون ِ آن به ذهنم می‌رسد که به مرور مطرح خواهم کرد. یکی از آنها: تفکیکی که شما میان ِ شاخص ِ باورمندی ِ مسلمانان ارائه کرده‌اید درست و بجاست، اما نیاز به یک اشاره‌ی ِ ضمنی ِ ضروری دارد و آن اینکه شدت ِ ایمان با نوع ِ آن بی‌ارتباط است. به این معنی که من بارها به مسلمانانی برخورده‌ام که قرائتی لیبرال و میانه‌رو از مذهب ِ خود ارائه می‌دهند و به اسلامی نرم‌خو باور دارند، در روابط ِ اجتماعی و شخصی ِ خود غربی‌مآب هستند و به سکولاریسم معتقدند، شریعت را بجا نمی‌آورند و بطورکلی به نظر می‌رسد مسلمان بودنشان تنها بخاطر پر کردن ِ خلائی روحی/روانی پیرامون ِ «مسئله‌ی اخلاق» یا چیزی شبیه به آنست. اما همین اشخاص، ارتباطی شدید و ناگسستنی با این ایمان ِ خود دارند. یعنی با هر اندازه بحث و گفتگو(و شکست خوردن در آن)پیرامون ِ باور مذهبی ِ خود، حاضر به رها کردن ِ آن نیستند و شما برای تغییر نظر آنها کاری به سختی ِ تغییر نظر ِ همان مسلمانان رادیکال که به آنها اشاره کردید درپیش خواهید داشت. به نحوی عجیب، کسانی که در نظر ِ اول در مرز ِ خردگرایی و خودباوری قرار دارند و برای رسیدن به مقصد نیازمند یک هول ِ کوچک هستند، در عمل با فشار ِ هزار اسب ِ بخار هم از جای‌شان تکان نمی‌خورند. آنها 90% راه را می‌روند، اما چند قدم ِ آخر را هرگز برنمی‌دارند.
Ouroboros نوشته: نوشته‌ی شما را خواندم، نکاتِ پرشماری پیرامون ِ آن به ذهنم می‌رسد که به مرور مطرح خواهم کرد.

53


Ouroboros نوشته: یکی از آنها: تفکیکی که شما میان ِ شاخص ِ باورمندی ِ مسلمانان ارائه کرده‌اید درست و بجاست، اما نیاز به یک اشاره‌ی ِ ضمنی ِ ضروری دارد و آن اینکه شدت ِ ایمان با نوع ِ آن بی‌ارتباط است. به این معنی که من بارها به مسلمانانی برخورده‌ام که قرائتی لیبرال و میانه‌رو از مذهب ِ خود ارائه می‌دهند و به اسلامی نرم‌خو باور دارند، در روابط ِ اجتماعی و شخصی ِ خود غربی‌مآب هستند و به سکولاریسم معتقدند، شریعت را بجا نمی‌آورند و بطورکلی به نظر می‌رسد مسلمان بودنشان تنها بخاطر پر کردن ِ خلائی روحی/روانی پیرامون ِ «مسئله‌ی اخلاق» یا چیزی شبیه به آنست. اما همین اشخاص، ارتباطی شدید و ناگسستنی با این ایمان ِ خود دارند. یعنی با هر اندازه بحث و گفتگو(و شکست خوردن در آن)پیرامون ِ باور مذهبی ِ خود، حاضر به رها کردن ِ آن نیستند و شما برای تغییر نظر آنها کاری به سختی ِ تغییر نظر ِ همان مسلمانان رادیکال که به آنها اشاره کردید درپیش خواهید داشت. به نحوی عجیب، کسانی که در نظر ِ اول در مرز ِ خردگرایی و خودباوری قرار دارند و برای رسیدن به مقصد نیازمند یک هول ِ کوچک هستند، در عمل با فشار ِ هزار اسب ِ بخار هم از جای‌شان تکان نمی‌خورند. آنها 90% راه را می‌روند، اما چند قدم ِ آخر را هرگز برنمی‌دارند.

این نکته دقیقا به جای خوبی اشاره می‌کند و این پرسش را به میان می‌آورد که
آیا براستی، صرف این همه انرژی برای چنین مسلمانی بهینه و سودمند است یا خیر؟

در واقع انگیزه من در اینجا بیشتر بهینه کردن کار ما در گسترش خردگرایی است. از آنجاییکه شمار خردگرایان ایرانی
تا این دم همواره کمتر از دیگران بوده است، بسیار بایسته‌تر است که اینکار را برنامه‌ریزی و حساب‌شده انجام دهیم.

اما دنباله ...


سخن تا اینجا پیش‌رفت که نخستین پرسش در رویارویی با یک مسلمان
بایستی در راستای شناسایی دسته‌ای که آن مسلمان در آن جای می‌گیرد باشد.

ما تا اینجا با سه دسته مسلمان روبرو هستیم:


  1. مسلمانان رادیکال (برای نمونه، بسیجی)

  2. مسلمانان نرمِ خودآگاه (دسته‌ای که امیر در بالا به آنها اشاره کرد)

  3. مسلمانان نامی و ترجیحا میان‌رو (دسته‌ای که از بچگی به ایشان گفته‌اند مسلمان)






Sticky
در بالا به این رسیدیم که بزرگترین و تاثیر‌گذارترین گروه، دسته سوم می‌باشند.




مسلمانان نامی دقیقا چه کسانی هستند؟

این دسته همان آدم‌هایی هستند که ما در زندگی روزمره بیشترین تعامل و برخورد را با ایشان داریم. این مسلمانان در
واقع نه آن اندازه از احکام اسلامی سر در می‌آورند که بخواهند از آن برای سود یا منفعت شخصی خود استفاده کنند

(برای نمونه مانند دسته نخست، مسلمانان رادیکال) و نه آن اندازه به مسائل دینی و فلسفی فکر می‌کنند که بخواهند
بنابگفته، «مسلمان روشنفکر» باشند، ولی به ریخت طعنه‌آمیزی، بیشترین اعتبار و قدرت کشورهای اسلام از همین دسته گرفته می‌شود.

چه چیزهایی از بررسی این دسته می‌دانیم:
  • این دسته از مسلمانان، از اسلام تنها در جایگاه یک باور آرامش‌دهنده و لذت‌بخش استفاده می‌کنند (یا همانگونه که مارکس گفت، دین در جایگاه افیون ایشان است)

  • اسلام در باورمندی این دسته نقشی بیشتر از آن اندازه که مسیحیت یا زرتشتی‌گری و یا هر دین دیگری ندارد. به بیان دیگر، این دسته اگر در اروپا بزرگ شوند مسیحی، در ایران بزرگ شوند مسلمان و در اسراییل بزرگ شوند یهود خواهند بود.

  • این دسته از تاثیرگذاری بسیار زیاد باورمندی خود در پیرامون و سیاست‌های دولتشان ناآگاه هستند.





دو گزینه نخستین وابستگی زیادی به اینکه یک «باور» چیست و چگونه ایجاد می‌شود دارند.
واپسین گزینه، ناآگاهی این دسته از تاثیر باورمندی‌اشان ریشه در سیاست‌های ناآگاه نگاه داشتن مردم از سوی دولت دارد.



با یک پیش‌زمینه درباره باور آغاز می‌کنیم.



«باور» چیست و چگونه ریخت می‌گیرد


از آنجاییکه در جایگاه یک خردگرا، برخورد زیادی با باور و چگونگی کارکرد
آن خواهیم داشت، نیاز به دانستن اینکه براستی یک «باور» چیست و چگونه در
تراز‌های گوناگون، از زیستی و سلولی گرفته تا بالاتر کار می‌کند خواهیم داشت.

یک باور در حقیقت چیز بیشتری از یک الگو و اندیشه نیست. دگرسانی یک باور با یک نگر (عقیده) را
می‌توان در این کوتاه کرد که باور نیاز به پیش‌زمینه منطقی نداشته و بیشتر، برپایه اعتماد دو-سویه کار می‌کند.

یک نگر می‌توان پیش‌زمینه و ساختار منطقی خود را داشته باشد (یک نگره (theory)
برای نمونه) و یا آنکه بدون هیچگونه نیاز به ساختار منطقی‌ای، در جایگاه یک باور باشد.




Sticky
در گفتگوی روزمره نیز، واژه «باور» زمانی به کار می‌رود که فرنود و دلیل منطقی بایا برای اثبات گفته در دست نباشد: «باور کن که من همچین حرفی رو نزدم»



این تعریف اما تنها دگرسانی باور با نگر را نشان می‌دهد، اما آنچه در مغز ذخیره می‌شود تنها اندیشه و الگوی فکری است.


ساختار نورونی (neuronal) مغز

از آنجاییکه یک باور و نگرش هر دو در نهایت یک اندیشه هستند، بایستی نگاهی نیز به چگونگی کارکرد اندیشه و فکر در مغز نیز داشته باشیم.

تا آنجاییکه تاکنون از ساختار مغز فهمیده‌ایم، اندیشه‌ها همگی در چینش‌های نورونی (یاخته‌های مغزی) ذخیره می‌شوند.

یک نمونه ساده شده می‌تواند فرآیند یاد دادن یک واژه نو به کودک باشد. زمانی که مادر با نشان دادن
یک سیب به کودک می‌گوید «سیب»، ساختار مغزی کودک به گونه‌ای «فیزیکی» دگرگون می‌شود،
این دگرگونی بدین گونه است که اگر کودک چند روز پس از یادگیری یک سیب دیگر ببیند، آن
بخش از یاخته‌های مغزی که روی سیب «آموخته» شده‌اند فعال خواهند شد. این یادگیری با گذر زمان
گسترش یافته و گره‌های (node) گوناگون نورونی در مغز درست می‌شوند که با یکدیگر در پیوند خواهند بود.

برای نمونه، یک گره نورونی از «سیب» خواهد بود که زیرگرد‌آیه‌های «سیب سرخ»، «سیب زرد»،
«سیب گلاب» و .. را خواهد داشت که خود نیز به نوبه خود، زیرگردآیه گره‌ خوراکی‌ها و .. خواهد بود.



مغز و مکانیسم فکر کردن

مغز و مکانیسم بازشناسی درست از نادرست

مغز در حقیقت هیچگونه مکانیسم فیزیکی تضمین شده‌ای برای شناخت درست از
نادرست ندارد، از همین‌رو از «ترفند‌های ذهنی» برای بازشناسی این دو سود می‌برد.

مهمترین ترفند مغز برای شناسایی درستی یا نادرستی یک چیز، شمردن زمان‌هایی است که آن چیز تکرار می‌شود.


در دنباله نمونه بالا، زمانی که مادر با نشان دادن سیب به کودک می‌گوید «سیب»، کورتکس بینایی داده‌های ورودی را واکاوی کرده و آن‌ را به شیوه‌ای ویژه‌
اینکُد (encode) کرده و ذخیره می‌کند. اکنون اگر به کودک یک سیب دیگر نشان بدهیم، داده‌های ورودی بینایی به همان شیوه بالا اینکُد می‌شوند و یک پیام همگانی
به نورون‌های مغز فرستاده (propagate) می‌شود، اینبار از آنجاییکه مغز پیشتر درباره سیب چیز یاد گرفته است، آن دسته از نورون‌ها که نسبت به سیب آموخته شده‌اند به
کمک دارینه‌های خود پیام اینکُد شده را گرفته و فعال می‌شوند و مغز از داده‌های نوین در کنار داده‌هایی که نورون‌های فعال شده فرستاده‌اند استفاده می‌کند. فرآیند شمردن در همین جا انجام می‌پذیرد.

این شمردن به این گونه است که اگر دو آدم با نشان دادن سیب به کودک واژه «سیب» را یاد داده باشند، در مغز کودک نورون‌های بیشتری از زمانی که تنها یک آدم آن را یاد داده باشد آموخته می‌شود.




Sticky
این شمارش نورونی در زمان به یاد آوردن داده‌ها نیز نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کند، بدینگونه که مغز، در پایه‌ای‌ترین ریخت خود از شمار نورونهای فعال شده "درست/نادرستی" یک نگره (theory) را گمانه‌زنی می‌کند.




برای نمونه، اگر در تلویزیون چهره موسوی نشان داده شود و چند هزار نورون «همزمان» با آسه‌های خود سیگنالی مبتنی بر شناسایی آن بفرستند، مغز با گمانه‌زنی بسیار بالایی چهره را موسوی شناسایی خواهد نمود.



Sticky
دیدن هر چیز خواه‌ناخواه و همواره به فعال شدن چند نورون می‌انجامد، از همین‌رو، شُمار نورون‌های فعال شده در اعتبار‌دهی پایانی داده‌ها بسیار مهادین خواهد بود.



این ترفند را می‌توان نخستین و پایه‌ای‌ترین ترفند مغز در بازیابی داده‌ها و پیدا کردن وابستگی میان آن‌ها نام برد.


ناکارآمدی‌های ترفند شمارش نورونی



Availability bias

مغز هنگام فکر کردن و برای گمانه‌زنی آماری یک چیز، روی شُمار نورون‌هایی که فعال می‌شوند تکیه می‌کند.

برای نمونه، اگر از کسی بپرسیم محله‌ای که در آن زندگی می‌کند چه اندازه امن است، آن آدم با نگاه به تجربه‌های شخصی خود (یاد‌آوری
رویداد‌های که تاکنون برای وی رُخ داده‌اند) به یک شماره خواهد رسید و آن را در جایگاه یک کیفیت میان «بسیار امن» تا «بسیار خطرناک» نام خواهد برد.



Sticky
این شیوه آمارگیری ذهنی می‌تواند بسیار ساده ما را به گمراهی و نادرست‌اندیشی بکشاند.




برای نمونه در یک تست بسیار ساده، اگر از کسی بپرسید که در زبان پارسی کدام دسته بزرگتر است:
  • شُمار همه واژگان 4 حرفی‌ای که «ت» را در جایگاه سومین حرف خود دارند.

  • شُمار همه واژگان 4 حرفی‌ای که با «ــتن» به پایان می‌رسند.



Which is greater?

1. # of 6-letter English words having an n as the fifth letter
2. # of 6-letter English words ending in ing ?


در نگاه نخست دسته دوم را خواهد گزید، چرا که مغز در هنگام باز‌یابی داده‌ها، می‌تواند به واژه‌های بسیاری مانند «گفتن»، «شستن»،
«رفتن»، «کردن» و ... بیاندیشد که با «ــتن» به پایان می‌رسند و در فرجام، بنادرستی برآیند بگیرد که این دسته بزرگتر از دیگری می‌باشد.


ولی با اندکی دقت بیشتر، می‌توان دریافت که در واقع مهم نیست شمار واژگان گروه دوم چه اندازه باشد، دسته نخست منطق‌وار همواره بزرگتر خواهد بود.


(لنگر اندازی)Anchoring

لنگراندازی سوگیری (bias) دیگری است که مغز هنگام اندیشیدن با آن روبرو است. به زبان ساده، مغز در برابر داده‌های نو به گونه‌ای برخورد می‌کند که با الگوهای از پیش آموخته سازگار = compatible باشد.

برای نمونه، اگر یک آدم در واکاوی نخستین خود به این فرجام رسد که «موسوی» سرگرم نقش‌بازی کردن بوده و خود از عوامل دولتی است، هر داده نویی که این آدم با آن روبرو
شود، اگر در سازگاری با این نگره لنگرانداخته شده باشد، همراه با داده‌های کنونی آمیخته شده و انبار میشود. اگر در بر پاد این نگره باشد، بسادگی دور انداخته می‌شود.

چرایی این پدیده شاید بیشتر ریشه در دشواری و زمان‌بر بودن فرآیندن بازسازی پنداره‌ها داشته باشد. دور انداختن یک نگره (که مانند یک گره (node) از نورون‌های
بسیار است) نیاز به هزینه‌ی انرژی فیزیکی فراوانی دارد و اندازه انرژی‌ای که برای واسازی (deconstructing) نورون‌های پیشین و ساختن گره‌های نورونی نوین نیاز می‌باشد، همواره روندی رو به افزایش دارد.

ما این را به گونه‌ی آروینیک و درونی به این ریخت می‌دریابیم که یک آدمی که برای 70 سال مسلمان خداباور مومن بوده، برایمان بس شگفت‌انگیز خواهد بود اگر ببینیم که ناگهان خدا ناباور شود.



Sticky
باور‌ها و نگره‌ها مانند خشت‌های یک ساختمان هستند که در رهگذر زمان، باور‌ها و نگره‌های بیشتری روی آن‌ها ساخته شده و از یک نقطه زمانی به پیش، دگرگونی یکی از این خشت‌های زیرین می‌تواند به فروریزی همه سازه‌های ساخته شده روی آن بیانجامد.





Sticky
مغز تنها زمانی دست از نگره‌ی لنگر انداخته شده برمی‌دارد که داده‌های نوی بر پاد آن، آن اندازه فراوان شده باشند که پاکسازی پنداره و جایگزینی آن، ارزشش را داشته باشد.




...
دشواری مغز هنگام نداشتن پیش‌انگاشت

در بالا گفتیم که نگره‌ها به آسانی ریخت می‌گیرند و به سختی از میان می‌روند. یکی از فرنود‌هایی
که گرایش مغز در ساختن نگره‌های نوین و چسبیدن به آن‌ها در این است که فکر کردن بدون داشتن هیچ
پیش‌انگاشتی، بسیار انرژی‌بر و سخت‌تر از زمانی است که یک نگره و پیش‌انگاشت داشته باشیم:

sonixax نوشته: ...
هر ارتشى در دنيا جنايت جنگى انجام داده ، حالا اين وسط چون جنگ اسرائيل فرسايشى شده و اسلامگرايان و مسلمين افراطى هوچى گر هم هستند تمام جهان زوم كرده رو اسرائيل
الان اين يارو قضافي ، قذافي (ديكته ى اسمش رو بلد نيستم) چيه اون مگه جنايت نكرده ؟ تازه اونكه با خودى اين كار رو كرده !
در كل به نظر من بهتره هميشه به همه چيز بيطرفانه نگاه كنيد تا نتيجه گيرى درستى بتونيد انجام داشته باشيد



یکی از پیک‌های سونیکساکس که می‌گوید «بی‌طرفانه نگاه کنید»، که باز به این امر
برمی‌گردد که بی‌طرفانه نگاه کردن، بسیار سخت‌تر و دشوارتر از جانب‌دارانه نگاه کردن است.

بگذارید روند فکری که در داشتن دو نگره فکری گوناگون پیش می‌آیند را بررسی کنیم:


  1. پیش‌انگاشت: همه یا حداقل بیشتر اسراییلی‌ها کلا آدم‌های پست و آدم‌کشی هستند.
  2. پیش‌انگاشت: اسراییلی‌ها نیز کم و بیش مانند هر ملیت دیگری هستند.


اکنون، اگر ما با یک داده نوین روبرو شویم، برای نمونه از تلویزیون خبر جدیدی
درباره کشته شدن یک فلسطینی بشنویم، فرآیند فکر کردن اینگونه خواهد بود:

نگره نخست:
این اسراییلی‌های آدمکش بازم یه فلسطینی دیگه را کشتند.

نگره دوم:
بایستی دید که فلسطینی چه کسی بوده، آیا یکی از فلسطینی‌های انتحاری
بوده؟ آیا سرباز اسراییلی برای دفاع از خودش تیر‌اندازی کرده؟ یا اینکه سرباز
تیرانداز تهاجمی عمل کرده است؟ واکنش دولت اسراییل نسبت به این قضیه چه بوده است؟ ...


چنانکه می‌توان دید، با داشتن یک پیش‌انگاشت ساده -- بیشینه اسراییلی‌ها
بد هستند -- فرآیند فکر کردن بسیار کوتاه‌تر و ساده‌تر از زمانی خواهد بود که
بخواهیم «بی‌طرفانه»، و با نگاه کردن به «همه ابعاد قضیه» به یک فرجام منطقی برسیم.




Sticky
مغز با داشتن پیش‌انگاشت‌های گوناگون، در فرآیند فکر کردن میان‌بُر (shortcut) می‌زند.

[عکس: 2.jpg]
با پروانه از Reactor گرامی:


Reactor:
چرا کسی که باید لامذهب یا آتئیست باشه به خودش نرسه و سکس نکنه و مشروب نخوره و تفریح نکنه و منزوی و گوشه گیرباشه؟ با این اوصاف چرا نمیره مسلمون بشه؟
همه میدونیم اسلام به زور چپون کردن این جفنگیات معروفه. امر به معروف و نهی از منکر برای همینه. خوب کسی که این ریتم زندگی رو دوست داره بره مسلمون بشه دیگه؟!

به نظرم فلسفه ی دین گریزی به این خاطره که هر آدمی افسار زندگیش رو تو دست های خودش بگیره و دیگه اون برده ای نباشه که دین میگه. مثل آدم زندگی کنه نه مثل برده.
اما اینکه چرا یک لامذهب و خرد گرا باید خودش رو شبیه برده ها درست کنه؟

ما بعضی وقت ها یادمون میره که خود انسان در درجه ی اول اهمیت قرار داره. این که انسان یک دیتا بیس متحرک معلومات ضد اسلامی باشه خیلی خوبه ولی نه اینکه فقط یک دیتا بیس باشه و از جنبه های دیگر زندگیش غافل باشه. نا مسلمون بودن و خردگرا بودن برای اینه که ما بهتر از دیگران زندگی کنیم. نه اینکه خردگرا باشیم و دیگه زندگی نکنیم!!
اگر قراره بد زندگی کنیم پس چرا خودمون رو زحمت بدیم و آتئیست یا خرد گرا بشیم؟! این همه زحمت برای چی؟

آدم تک بٌعدی چیز جالبی نیست. یک آدم فرهیخته باید چند بٌعدی باشه و بیشتر به اون آدم ایده آل و متکامل نزدیک باشه. خصوصا بخاطر اینکه طرز فکرش با آدم های اطرافش جفت و جور نیست یک وقت بخاطر اظهار نظر دچار سرخوردگی و مجبور به ترک اجتماع و گوشه نشینی نشه. جذابیت ظاهری باعث میشه که جذابیت باطنی نمود پیدا کنه و حرف بر روی مخاطبت تاثیر گذار باشه. اینجوری فرد بقیه رو وادار به عقب نشینی و فکر کردن به طرز فکرش میکنه.

این یک فایده ش بود. هر آدمی نیاز به پول و کار و پیشرفت و ارتباطات و تفریخ و دختربازی و ... داره. جذابیت ظاهری خیلی تو این موارد به هر آدمی کمک میکنه.


80% درک مطلب ما از محیط بصریه! یعنی با چشم سر و کار داره. پس فردی که جذابیت ظاهری داشته باشه
80%بیشتر نسبت به فردی که از این جذابیت بی بهره ست جلوتره. شاید بخاطر همینه که میگن مردم عقلشون به چشمشونه.



Sticky
این قانون طبیعته و بهانه آوردن که چرا مردم ظاهر بین هستند و چنین و چنان نیستند فقط باعث سرشاخ شدن فرد با طبیعت میشه که نتیجه اش هم از قبل معلومه!




پس قبل از اینکه فرد بازنده طبیعت باشه بهتره یک دستی به سر و روش بکشه و اون جذبه رو در خودش بوجود بیاره.

نه بخاطر اینکه وقتی در یک جایی نشست و اظهار نظر مذهبی کرد حرفش خونده بشه بلکه بخاطر خودش و کیفیت زندگیش و اینکه لیاقت داره و باید با کیفیت زندگی کنه.
مهربد نوشته: راهکار پیشنهادی؟
راهکار تنها نشان دادن مغالطه این گروه است.اما منظور من اینست که میدان اصلی مناقشه اتقاقن همین متا فیزیک است و مذهبیون در این ضمینه خیلی احساس قدرت میکنند.مثلن من در مدح پیروزی آنها بر logical positivism در دهه 40 و 50 میلادی و اینکه چطور خودشان خودشان را نقض کرده اند بسیار شنیده ام.حتی در میان الاهیون مسیحی.
در هر مناظره ای هم که با موضوع خدا و مذهب باشد بحث معمولن به متا فیزیک و ترانسندانت و اینها کشیده میشود.
موضع مشترک ما که بنظر من از آن بطور اصولی کمتر دفاع شده است طبیعتگراییست.یعنی در نقد مذهب و خدا اندکی مطلب مثل زندیق یا کتابهای منتقد اسلام نوشته شده ولی من مطلبی برای خواننده عام در دفاع از طبیعتگرایی در زبان فارسی ندیده ام.طبیعتگرایی و همینطور انسانگرایی از مواضعی هستند که خلا دفاع از آنها احساس میشود.حتی بنظر من از موضع سکولاریسم و طبیعتگرایی ما دوستان و دشمنان رو هم مشخصتر میبینیم.مثلن دئیست ها یا بودیستها میتوانند به جبهه ما بیدینها و بیخدایان نزدیکتر باشند،در عمل هم ما مشکل بسیار کمتری با آنها داریم تا کسانی که طرفدار ماوالطبیعه و مخالف طبیعتگرایی هستند.
Russell نوشته: موضع مشترک ما که بنظر من از آن بطور اصولی کمتر دفاع شده است طبیعتگراییست.یعنی در نقد مذهب و خدا اندکی مطلب مثل زندیق یا کتابهای منتقد اسلام نوشته شده ولی من مطلبی برای خواننده عام در دفاع از طبیعتگرایی در زبان فارسی ندیده ام.طبیعتگرایی و همینطور انسانگرایی از مواضعی هستند که خلا دفاع از آنها احساس میشود.حتی بنظر من از موضع سکولاریسم و طبیعتگرایی ما دوستان و دشمنان رو هم مشخصتر میبینیم.مثلن دئیست ها یا بودیستها میتوانند به جبهه ما بیدینها و بیخدایان نزدیکتر باشند،در عمل هم ما مشکل بسیار کمتری با آنها داریم تا کسانی که طرفدار ماوالطبیعه و مخالف طبیعتگرایی هستند.

برای گسترش آگاهی از مادی‌گرایی و طبیعت‌گرایی چه شیوه‌هایی پیشنهاد می‌شوند؟

برای نمونه ما در دانشگاه‌های ایران آزادانه درباره گزینش طبیعی و تئوری داروین می‌خوانیم، ولی هوده‌گیری
فلسفی آن (طراحی هوشمندانه خداوندی در کار نیست) را نمی‌بینیم، هرچند منطقا به آن ضمنی اشاره شده.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7