«فقط احمق در دل میگوید که خدایی نیست»
سنت آنسلم
برهانی که آنسلم ِ قدیس در «پروسلوگیون» مطرح کرد نهصد سال است که باعث تفریح ِ ذهنی بسیاری شده، فلاسفهی بیشماری از آن دفاع کردهاند یا به آن پاسخ گفتهاند. جالبی ِ آن در اینست که همه، خداباور یا نه، به محض ِ شنیدن ِ آن پی میبرند که یک جای ِ کار میلنگد، این استدلال یک ایرادی دارد، اما هیچکس نمیتواند دقیقا انگشت ِ خود را روی ِ آن ایراد بگذارد. با وجود ِ آنکه این برهان کمتر از تمام براهین ِ دیگر در طول تاریخ زخم برداشته، بدلیل همین «ایراد ِ ناجور ِ ناگفتنی» مورد علاقهی مذهبیون نیست.
برهان به زبان ِ بسیار ساده اینست: «خدا موجودیتیست که فراتر از آن قابل ِ تصور نیست، آنچه را که نمیتوان فراتر از آن را تصور کرد نه فقط در ذهن، بلکه در عین نیز وجود دارد، پس خدا نه فقط در ذهن، بلکه در عین هم وجود دارد». میبینید که مقدمه بسیار جالب است: هیچکس منکر ِ «تصور ِ وجود خدا» نیست. و نتیجه از آنهم جالبتر : چیزی که نتوان از آن فراتر از تصور کرد نمیتواند فقط ذهنی باشد، زیرا اگر بود آنوقت میشد چیزی فراتر از آن را تصور کرد(چیزی که در عالم ِ واقع نیز وجود دارد)، پس خدا وجود دارد.
ایرادی که بلافاصله به آن گرفتند این بود که وجود به تعالی منتج نمیشود. گونیلون، یک کشیش ِ دیگر در رسالهای بنام «در دفاع ِ از آن احمق» پاسخ میداد که تصور ِ وجود به وجود، و وجود به تعالی منتج نمیشود و میتوان در این استدلال به جای «خدا» هر واژهای قرار داد(او گفت زیباترین جزیرهی ِ ممکن). آنسلم جواب داد که وجود ِ زیباترین جزیرهی ِ ممکن وجوب ندارد در حالیکه تصور ِ کاملترین قادر ِ متعال دارای وجوب است. به عبارتی، برهان را بدین شکل بازنویسی کرد: « تعریف ِ متصور خدا موجودیتی ِ بیعیب و مطلقا کامل و متعالیست، مقدمه یا یکی از ضروریات ِ کمال و تعالی ِ مطلق، وجود داشتن است، پس خدا وجود دارد(یا "نمیتواند وجود نداشته باشد، زیرا در آنصورت کمال مطلق نمیبود")».
یکی از ایرادات ِ وارد به برهان ِ هستی شناسی اینست که وجود را در قالب ِ یک کیفیت اثبات میکند، در حالی که کیفیات متأخر بر وجود هستند و وجود متقدم بر کیفیات. قبل از داشتن ِ هر کیفیتی(از جمله موجودیت)باید وجود داشت. یعنی استدلال در خودش ابطال میشود. کانت این ایراد را مطرح کرد. هگل، دیالکتیکی و کوبنده پاسخ داد: « وجود متقدم بر تصور است». یعنی همینکه متصور ِ وجود، وجود دارد، خود ِ وجود موجود است.
اصولاً اگر ما یک مجموعه (که وجود عینی دارد) رو در نظر بگیریم و دنبال یک ترین در آن بگردیم و بگیم حتماً وجود دارد کاملاً درست هست ولی وقتی در وجود عینی اعضا مناقشه است این استدلال کاملاً بی ربط میشود.
Ouroboros نوشته: یعنی همینکه متصور ِ وجود، وجود دارد، خود ِ وجود موجود است.
وجودِ موجود چطور؟ آیا این هم موجود است؟ وجودِ وجودِ موجود چطور؟ والخ.
kourosh_bikhoda نوشته: وجودِ موجود چطور؟ آیا این هم موجود است؟ وجودِ وجودِ موجود چطور؟ والخ.
این دقیقا ایرادی بود که فوئرباخ مطرح کرد(البته با الهام از روگه و نقد ِ او بر دیالکتیک)، او گفت که در این برهان «وجود ِ موجود وجود دارد» را میتوان پذیرفت، اما در پی ِ آن پرسشی جدید رخ خواهد نمود، و آن اینکه «وجود ِ وجود ِ موجود ِ وجود» چه میشود. برای ِ ابطال ِ این دور ِ تسلسل طرفداران ِ برهان باز به برهان ِ واجب الوجود دست یازیدند. بعدها با ایراداتی که به آن برهان هم وارد شد، این دفاع ارزش خود را از دست داد. یکی از کسانی که به دفاع از این برهان پرداخته نرمن ملکم است، این بابا میگوید که در کمک ِ اضافی ِ برهان واجب الوجود به برهان هستی شناسی(برهانی که بنام برهان آنسلمی شناخته میشود)، این «وجوب ِ وجود» نیست که مطرح میشود بلکه «ترجیح ِ
تصور ِ وجوب ِ وجود» است.
نقل قول:اصولاً اگر ما یک مجموعه (که وجود عینی دارد) رو در نظر بگیریم و دنبال یک ترین در آن بگردیم و بگیم حتماً وجود دارد کاملاً درست هست ولی وقتی در وجود عینی اعضا مناقشه است این استدلال کاملاً بی ربط میشود.
اینهم ایراد ِ شوپنهاور به برهان ِ آنسلمیست. و من تصور میکنم این همان ایراد ِ ناگفتنی و ناپیدای ِ برهان است نه ایراد ِ کانت(البته بعضی هردو را یکی میدانند). اینکه نتیجه در مقدمات به نحوی استادانه پنهان شده و تا آخر ِ استدلال همچون یک شعبده(به تعبیر شوپنهاور)از دیدها پنهان میماند.
یکی از جالبترین «باژگونی»های ِ تاریخ ِ فلسفه، متعلق به همین برهان ِ آنسلمیست، و بلایی که جان فیندلی برسر ِ آن آورد.
نقل قول:Findlay argues that a religious object possessing unsurpassable superiority (or God), would be one whose existence is inescapable. By "inescapable" he cannot mean "psychologically inconceivable", because then the mere fact that there are unbelievers would make atheism true. But if we interpret "inescapable" as "logically inconceivable", then God's existence is inescapable, that is, His nonexistence is logically inconceivable, only if He is a necessarily existing being. Since, according to Findlay, there are no necessarily existing beings, it follows that God does not exist.
او استدلال میکند که چون خدا موجودیتیست مطلقا بیعیب و در کمال ِ مطلق، و چون این کمال نمیتواند فقط ذهنی باشد زیرا دیگر کمال نخواهد بود، وجود ِ او ویژگی ِ ذاتی ِ آنست، پس خدا وجود ندارد، زیرا وجود خداناباورانی که به کمال ِ او یا وجود ِ موجود محمول ِ کمال ِ مطلق شک میکنند آن را از کمال ِ مطلق خواهد انداخت. فقط در صورتی به این ایده ایراد وارد میشود که وجود او منطقا ملزوم باشد، و از آنجاکه موجود منطقا ملزوم فقط منطقا ملزوم است نه عیناً، خدا وجود ندارد.
با عرض درود؛
Ouroboros نوشته: یکی از ایرادات ِ وارد به برهان ِ هستی شناسی اینست که وجود را در قالب ِ یک کیفیت اثبات میکند،
برهان وجود شناسی (چه ورژن انسلم چه کارتسی) هیچکجا وجود را "در قالب یک کیفیت" معرفی نمی کند.
لفتو در این خصوص می نویسد:
Anselm's ...[argument], as explained above, does not involve any particular doctrine about the logical status of existence
Leftow, Brian. "The Ontological Argument." The Oxford Handbook of Philosophy of Religion. p. 107.
از پاسخ دکارت به گاسندی هم میتوان برداشت کرد که وی چیستی وجود را اساسا بی-اهمیت و نا-مربوط به مبحث میداند.
سلام فیلیپ.
در اینکه وجود ِ خدا در برهان ِ انسلمی در قالب یک صفت به اثبات میرسد من یکسره با ایراد ِ کانت همنظرم. اساس ِ استدلال اینست که وجوب ِ وجود جزئی از «کمال مطلق» است: «گلابی شیرین است، گلابی برای شیرین بودن باید حتما وجود داشته باشد_اگر وجود نداشت نمیتوانست شیرین باشد_، پس گلابی وجود دارد»، این وابستگی ِ ثانویه «وجود» را به نوعی ویژگی تبدیل میکند، در حالیکه برای داشتن هر نوع کیفیتی ابتدا باید وجود داشت و وجود مقدم بر کیفیات است نه بالعکس. یعنی در این برهان نه فقط وجود در قالب یک ویژگی اثبات میشود، بلکه «از» یک ویژگی ِ ثانویه هم منتج شده. این ایراد را گویا چارلز هارتشورن با ایجاد تغییراتی برطرف کرده، اطلاع دقیقی از آن ندارم.
امیر عزیز،
Ouroboros نوشته: سلام فیلیپ.
در اینکه وجود ِ خدا در برهان ِ انسلمی در قالب یک صفت به اثبات میرسد من یکسره با ایراد ِ کانت همنظرم. اساس ِ استدلال اینست که وجوب ِ وجود جزئی از «کمال مطلق» است: «گلابی شیرین است، گلابی برای شیرین بودن باید حتما وجود داشته باشد_اگر وجود نداشت نمیتوانست شیرین باشد_، پس گلابی وجود دارد»، این وابستگی ِ ثانویه «وجود» را به نوعی ویژگی تبدیل میکند،در حالیکه برای داشتن هر نوع کیفیتی ابتدا باید وجود داشت و وجود مقدم بر کیفیات است نه بالعکس. یعنی در این برهان نه فقط وجود در قالب یک ویژگی اثبات میشود، بلکه «از» یک ویژگی ِ ثانویه هم منتج شده. این ایراد را گویا چارلز هارتشورن با ایجاد تغییراتی برطرف کرده، اطلاع دقیقی از آن ندارم.
این نقد گانیلو/آکویناس اشکالش در فرض بی ربط قرمز-رنگ-شده است.
برای اثبات وجود خدا از کمال، لزومی نیست تا کمال، یک کفیت واقعی باشد/لزومی نیست کمال، وجود داشته باشد.
درواقع برهان وجود شناسی، از کمال به عنوان
یک مفهوم (concept) استفاده می کند
نه یک کفیت واقعی. و از آنجایی که مفاهیم (بر خلاف کفیات واقعی) وابستگی به وجود ندارند، نقد شما اصولا بی-ربط به محبث میشود.
نقل قول:«گلابی شیرین است، گلابی برای شیرین بودن باید حتما وجود داشته باشد_اگر وجود نداشت نمیتوانست شیرین باشد_، پس گلابی وجود دارد»
اگر "شیرین بودن" صرفا یک مفهوم باشد، آنگاه گزاره ی بلد شده نادرست است. ما میتوانیم مفهومی از یک گلابی شیرین داشته باشیم، بدون اینکه آن گلابی وجود داشته باشد.
اگر "شیرین بودن" به معنای داشتن واقعی کیفیت "شیرین بودن" باشد، آنگاه مثالتان بی ربط به مبحث خواهد بود چراکه در برهان وجود شناسی لزومی نیست از کمال به عنوان یک کفیت واقعی استدلال کرد.
فیلیپ نوشته: برای اثبات وجود خدا از کمال، لزومی نیست تا کمال، یک کفیت واقعی باشد/لزومی نیست کمال، وجود داشته باشد.
درواقع برهان وجود شناسی، از کمال به عنوان یک مفهوم (concept) استفاده می کند نه یک کفیت واقعی. و از آنجایی که مفاهیم (بر خلاف کفیات واقعی) وابستگی به وجود ندارند، نقد شما اصولا بی-ربط به محبث میشود.
مشکل بر سر چگونگی ِ مفهوم ِ «کمال» نیست، بر سر چگونگی ِ مفهوم «وجود» است. ایراد نمیگوید «وجود ِ خود کمال هم محل تردید است»(اینهم هست البته، و جای بحث دارد)، میگوید «وجود را _به عنوان پیشفرض بنیادی_ از کمال _به عنوان پیشفرض ثانوی_ نتیجه گرفتن غلط است». سر ِ شیرین بودن یا نبودن ِ گلابی بحث نمیکنیم، مسئله اینست که منظر عقلانی آیا شیرین بودن ِ گلابی به عنوان یک «فرض» به وجود داشتن گلابی به عنوان یک «اصل» میانجامد یا نه.