دفترچه

نسخه‌ی کامل: درخودماندگی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6
ممکن است نوشته‌های بالا این احساس را در خواننده پدید بیاورند که من یکی از این سه رهیافت را «درست‌تر» از دیگران می‌دانم، چنین نیست و به باور من هرکدام از آنها در جایگاه متناسب خود «درست» است و برای شکل‌گیری، حیات و بلوغ یک سیستم ضروری. مسئله آنست که ضرورت برخی توجیه نمی‌خواهد، ضرورت برخی دیگر اما همواره نادیده گرفته شده و بجز در حلقه‌هایی بسیار خاص از نظر افتاده. اما همچنان معتقدم که از منظر جایگاه اجتماعی در گروه‌های انسانی درخودماندگان در قعر جامعه، نرمال‌ها در میانه و جنون‌پیشگان در رأس قرار دارند. این می‌تواند صرفا اتفاقی باشد، می‌تواند دلیل مشخصی داشته باشد که من هنوز به طور جدی به آن فکر نکرده‌ام. اثر دیگری که این رهیافت بر من داشته و ممکن است از نوشته‌ام مشخص باشد، بی‌اعتماد شدید نسبت به هرگونه تئوری «سقوط» است که در میان همفکران کنونی من - مرتجعان - بسیار محبوب است. این سیستم‌های دموکراتیک ِ تکنولوژیک ِ فمینیستی ِ سوسیالیستی ِ کاپیتالیستی اینجا هستند برای ماندن، و در چشم‌انداز پیش رو نه از آنها فراتر خواهیم رفت، نه فروتر.
اگر هدف سیستم تنها حفظ خود سیستم است، چرا اصلا این
سیستم‌هایِ انسانی از ابتدا شکل گرفتند امیر جان؟
تا یکجایی باید این جمع شدن و «همکاری» انسانی برتری از
خود نشان میداده حداقل.
سلام امیر عزیز خوش برگشتی دیدم در تاپیک هنر والا بحث را به معماری هم کشاندی و کلی کیف کردم

Ouroboros نوشته: من در این شرکت نقش مترسکی را ایفا می‌کنم که «تقلب» سخیف مرد نرمال را محدود می‌کند و با تهدید به «اعمال قانون» او را در شرایط «حداقل کارآمدی» نگاه می‌دارد.

این داستان مرد شریف کارآمدت من را گیج کرد. اگر مثالی دولتی می زدی راحتتر می فهمیدم ولی در سیستم سرمایه داری خصوصی که هدفش بیشینه کردن سود است هیچ کجا "کارآمدی " توهمی فرد نرمال با کارامدی بنگاه اقتصادی یعنی سود همسو نمی شود؟ وقتی می شود با وابسته کردن دستمزد و منزلت کارمند لایق به افزایش سود یا شریک کردن او در درصدی از سود او را به بازدهی و درستکاری بیشتر ترغیب کرد وقتی می توان ضمن زدن توی سر تنبل ها او را نوازش کرد تا دیگران بر اساس اقتصاد رنج ولذت تلاش کنند مانند او بهره ور باشند چه نیازی به جنون پیشه در سیستم هست ؟ یعنی مرد کاردان داستان اینقدر در کار فرو رفته وتک بعدی است که نمی توان وظیفه زدن توی سر تنبل ها را به او سپرد و لازم است یکی تخصصی برای این کار بیاید در سیستم؟
Russell نوشته: اگر هدف سیستم تنها حفظ خود سیستم است، چرا اصلا این
سیستم‌هایِ انسانی از ابتدا شکل گرفتند امیر جان؟
تا یکجایی باید این جمع شدن و «همکاری» انسانی برتری از
خود نشان میداده حداقل.

چالش خوبی‌ست.
مقصود از ناکارآمدی بالذات جوامع بزرگتر از سه نفر و رابطه‌ی مستقیم این ناکارآمدی با جمعیت، در قیاس با الگوی ذهنی و ایده‌آل از کارآمدی‌ست نه در قیاس با کار انفرادی. «هر قدر جوامع بزرگ بشوند از برآوردن اهداف و دلایل وجومدی خود ناتوان‌تر و دورتر می‌شوند»، مثلا.

Russell نوشته: بسیار جالب است، اگر شد پیرامون او و ارتباط نظم سنتی با آنچه
در تاپیک «درخودماندگی» مطرح کردی هم قدری توضیح بده لطفا.

طبق مدلی که من معرفی کرده‌ام، اولین حُسن سنت آنست که درخودماندگان را به نگهبانی از نرمال‌ها می‌گمارد و از این طریق نفوذ طبیعی جنون‌پیشه را محدود می‌کند. دومین حُسن آنست که با آفریدن سلسله‌مراتبی ذات‌گرا که انعطاف‌پذیری پائینی دارد نقشی که جنون‌پیشه ایفا می‌کند را بدون خود او بازتولید می‌کند، در یک سلسله‌مراتب بسته که آدمهای آن به نان شب نیاز دارند، تقلب به حداقل می‌رسد – هرچند بهره‌وری هم در حداقل ممکن باقی می‌ماند. سومین ویژگی مثبت آنست که احساس نیاز به معنی، ارزش و هدف انسان‌های نرمال را بدون فرو افتادن به مغاک ایدئولوژی برآورده می‌کند، تفاوت میان ایدئولوژی و مذهب آنجاست که در یکی شما تنها پس از مرگ چشم انتظار فردوس هستید. چهارمین خصیصه‌ی ارزشمند سنت آنست که از سیستم‌های رهبری مختلف «سمبل‌سازی کاذب» می‌کند. سمبول نمادی از خود چیز است برای اشاره‌ی مستقیم یا تلویحی به آن، در سنت نهاد قدرت به سمبولی از آنچه باید باشد تبدیل می‌شود و «کارکرد حقیقی» آن، که پدید آوردن احساس آرامش و حداقلی کردن احساس اضطراب انسانهای نرمال است به حداکثر ممکن می‌رسد: سلطان صاحبقران هرچند قبله‌ی عالم است و شاه ِ شاهان است و قمر تابان است و شمس درخشان است و توفان خروشان است، قدرت عینی و حقیقی او از کاخ صاحبقران و چند خیابان اطراف آن فراتر نمی‌رود.

همچنین آثار مخرب رویاپردازی‌های درخودماندگان نیز در مقابله با «بدعت» تا اندازه‌ای محدود می‌شود. هرچند آن‌ها بسیار سمج هستند و بالاخره راهی برای عوض کردن معنی ارزشهای حاکم بر سیستم پیدا می‌کنند، و ما باید در اندیشه‌ی راه جدیدی برای برخورد با آن باشیم.

مدرنیته برای محدود کردن نفوذ جنون‌پیشگان به تصویب قانون رو می‌آورد. آشکار است که چرا این روش آنقدر که باید مؤثر نیست زیرا این افراد یک‌سره به قوانین بی‌اعتنا هستند و همیشه راهی برای شکستن آنها، و انداختن تقصیر به گردن دیگران می‌یابند، قانون فقط دست و پای انسان قانون‌مدار را می‌گیرد.
Nikzad Mehrazmanesh نوشته: سلام امیر عزیز خوش برگشتی دیدم در تاپیک هنر والا بحث را به معماری هم کشاندی و کلی کیف کردم

سلام، ممنونم گرامی.
اگر خواستید نظرتان را در آنجا بنویسید تا ما استفاده بکنیم.

Nikzad Mehrazmanesh نوشته: این داستان مرد شریف کارآمدت من را گیج کرد. اگر مثالی دولتی می زدی راحتتر می فهمیدم ولی در سیستم سرمایه داری خصوصی که هدفش بیشینه کردن سود است هیچ کجا "کارآمدی " توهمی فرد نرمال با کارامدی بنگاه اقتصادی یعنی سود همسو نمی شود؟ وقتی می شود با وابسته کردن دستمزد و منزلت کارمند لایق به افزایش سود یا شریک کردن او در درصدی از سود او را به بازدهی و درستکاری بیشتر ترغیب کرد وقتی می توان ضمن زدن توی سر تنبل ها او را نوازش کرد تا دیگران بر اساس اقتصاد رنج ولذت تلاش کنند مانند او بهره ور باشند چه نیازی به جنون پیشه در سیستم هست ؟ یعنی مرد کاردان داستان اینقدر در کار فرو رفته وتک بعدی است که نمی توان وظیفه زدن توی سر تنبل ها را به او سپرد و لازم است یکی تخصصی برای این کار بیاید در سیستم؟

«در کار فرو نرفته»، نگرش او به جهان چنین می‌طلبد که همکاران خود را همچون دوستان خود ببیند و قادر به دور انداختن آن‌ها در مواقع لزوم نباشد. کاپیتالیسم به طور خاص و به شدت نیازمند جنون‌پیشه است که می‌تواند با یکسری آدم‌ها نشست و برخاست داشته باشد، گپ و گفت بکند، ماه‌ها و سالها رفت و آمد داشته باشد و سپس در یک لحظه بدون ذره‌ای تردید یا دشواری روانی آن‌ها را دور بیاندازد. اگر شما اینرا عجیب می‌بینید به خاطر آنست که احتمالا درخودمانده یا جنون‌پیشه هستید و رفتار آدمهای نرمال - این رفتار که حاضرند بهای «ناکارآمد شدن» را بپردازند اما کسی را از خودشان ناراحت نکنند – برایتان بی‌معنی است.



این‌ها مقالات جالبی هستند در اینباره :



https://en.wikipedia.org/wiki/Psychopath..._workplace

Are CEOs and Entrepreneurs psychopaths? Multiple studies say “Yes”

Which Professions Have the Most Psychopaths? The Fewest? - TIME



البته تعریف کلینیکی از جنون‌پیشگی بسیار متفاوت است با تعریف من، و تعریف من بیشتر یک «مقدمه» و «بستری»ست که آن ویژگی‌های دیگر برای وجود به آن نیاز دارند.



ضمنا لازم است یادآوری بکنم که توسری زدن به «تنبل‌ها» نباید باشد، باید به «گوسپند سیاه» یا «امگای جمع» باشد که بیشتر مواقع تنبل هم نیست، چه بسی بالعکس، از همه بیشتر تلاش می‌کند تا شاید مقبولیت خود را افزایش بدهد(overcompensation)، که البته وضع را بدتر می‌کند و گوسپندان او را «چاپلوس» و «ریاکار» و ...می‌بینند و از وجودش احساس خطر می‌کند زیرا «مثل ما» نیست و به جای استفاده از هر فرصتی برای تقلب بیشتر جان می‌کند! آن‌ها که باید گوشت قربانی بشوند صرفا بازنده‌هایی هستند که آرامش گله را برهم می‌زنند و بار اضافی «به نظر می‌آیند». تنبلهای حقیقی اغلب در میان محبوب‌ترین کارمندان یک شرکت هستند، آن‌ها که برای همه شیرینی می‌خرند، دلقک‌ جمع محسوب می‌شوند و همه را دست می‌اندازند، همیشه آخرین اخبار را با صدای بلند تعریف می‌کنند و … این‌ها به نظر باقی گله «ناکارآمد» نمی‌آیند، کار آن‌ها خریدن شیرینی و جوک گفتن و دلقک‌بازی‌ست.


مجازات کردن تنبل‌های واقعی(رجوع به اعداد و ارقام خام و نادیده گرفتن عنصر انسانی) به نوعی بدترین الگوی «بهینه‌سازی» عمل‌کرد شرکتهاست زیرا جنون‌پیشگان استاد تمارض به وظیفه‌شناسی و پرتلاشی هستند و ربودن ثمره‌ی دسترنج دیگران را تا سرحد یک هنر برکشیده‌اند. آنچه امروز مشهور به «آزمایش انرون» شده نشان داد که اخراج کردن ۱۰٪ پایین شرکت هر شش ماه باعث می‌شود جنون‌پیشه‌ترین افراد پیشرفت بکنند نه مولدترین‌ها و نهاد پس از مدتی به فساد و نابودی کشیده بشود.


شریک کردن نرمال‌ها در سود و … هم بی‌اثر است زیرا این افراد بلندپروازی چندانی ندارند و خوش بودن را ترجیح می‌دهند به موفق بودن. علاوه بر این عنایت بفرمایید که «کارآمدی» برابر با «سود-دهی» نیست و در بعدی غیراقتصادی اتفاق می‌افتد و من آنرا به معنی «برآوردن هدف وجودی سیستم» تعریف کرده‌ام. پس شریک کردن نرمال در سود حتی اگرهم سود-دهی شرکتی را بالا ببرد باز این به نقشی که جنون‌پیشه برای ایفا دارد لطمه‌ای نمی‌زند، چون وظیفه‌ی او بسیار فراتر از اخراج کردن گوسپند سیاه است، نقش او پدید آوردن تناسب میان آرامش و اضطراب در گله است تا همه راحت و آرام به مسلخ بروند.


این تست جنون‌پیشگی کلینیکی کوتاه و جالبی‌ست و من پیشبینی می‌کنم بیشتر اعضای اینجا بالای ۷۰٪ و نمره‌ی ۴ در آن بگیرند، زیرا میان درخودماندگی و جنون‌پیشگی تنها یک تار مو فاصله است و اینها در همه چیز یکسان هستند بجز برخوردشان با حقیقت/دیگران.


Levenson Self-Report Psychopathy Scale


[عکس: attachment.php?attachmentid=4913&stc=1]
Ouroboros نوشته: Levenson Self-Report Psychopathy Scale

You score for primary psychopathy was higher than 69.77% of people who have taken this test.

You score for secondary psychopathy was higher than 83.97% of people who have taken this test.
Ouroboros نوشته: این تست جنون‌پیشگی کلینیکی کوتاه و جالبی‌ست و من پیشبینی می‌کنم بیشتر اعضای اینجا بالای ۷۰٪ و نمره‌ی ۴ در آن بگیرند، زیرا میان درخودماندگی و جنون‌پیشگی تنها یک تار مو فاصله است و اینها در همه چیز یکسان هستند بجز برخوردشان با حقیقت/دیگران.

این آزمون را من همان چند هفته پیش داده بودم و اینبار نیز دوباره دادم, برآیند در هر کمابیش یکسان و بهنجار بود:

[ATTACH=CONFIG]4924[/ATTACH]


بار یکم برآیند در آزمون یکم ٨٠% (٣.٩) و آزمون دوم ٢٠% (٢.١) بود.

بار پیشین در آزمون دوم یک شمار کارهای هنری نشان داده شده بود, اینبار پرسشی درباره‌یِ دوست همدم (close friend).



جدا از اینکه این آزمون چند درست و نادرست است, من چیز ویژه‌ای ندیدم و
بوارونه‌یِ پیشبینی شما, احساس درونی من نیز مرا در همان میانه میگنجانید.
نوشته‌ها گیرا بودند و دسته‌بندی رفتار به سه چهره‌یِ نامبرده نیز میتواند در واکاوی کاربُردین باشد, ولی در نمای کلی پیوند بسیار دوری با «گفتمان تکنولوژی» به چشم میخورد. این پاره از سخن:

Ouroboros نوشته: آنچه تد کازینسکی به عنوان رانه‌ی سیستم تکنولوژی کشف کرد درست است، مجموعه‌ای از نوآوری، رقابت برای افزایش کارآمدی - و دسترسی به قدرت - و امکان اعمال کنترل به همه‌ی عرصه‌های زندگی محرکهای قدرتمندی برای پیشرفت تکنولوژی هستند، اما این محرکها با چیزی فراتر از انتروپی ذاتی سیستم یا منابع طبیعی محدود می‌شوند. یک ناکارآمدی ذاتی در خود سیستم که روند تساعدی خود را تا مرز مرگ کامل سیستم(و گاهی حتی فراتر از آن)ادامه می‌دهد و درخودماندگان در تلاشی مداوم - از جنس آنچه نظریه‌ی «ملکه‌ی سرخ» در زیست شناسی تکاملی مطرح می‌کند - از سقوط نهایی جلوگیری می‌کنند. هر اکتشاف و نوآوری میزان مشخصی از منابع برای تغذیه انگل‌ها و تقلب متقلبان فراهم می‌کند که همواره پایان‌پذیر است.

نیز کمابیش بی پیوند و نیز نادرست بود. در روانشناسی کازینسکی تنها یک فاکتور در کنار روانشناسی معمول آمده است و آن نیز آشناسازی با «روند توانگستری»
است, که برابر با Power Process در انگلیسی باشد. روند توانیابی یا توانگستری آنگونه که تئودور کازینسکی نگره‌ میپردازد, همان رانه‌ و نیازی‌ست که کس در
چهره‌یِ "نیاز به کنترل زندگی و سرنوشت خویشتن" در درون خود احساس میکند و روندی‌ست که در گذر زندگی, از کودکی تا بزرگسالی و پیری به چهره‌های همانند ولی گوناگون, به آن دست میازد.

میتوان اینجا به این پرداخت که این چیز نوینی در روانشناسی نمیباشد و "نیاز به کنترل شرایط" نیازی هماکنون بخوبی بازشناخته شده است, و این سخنی پُربیراه نخواهد بود. اینجا تنها نیاز به افزودن دو نکته است که یک, کازینسکی این نیاز
را نه یکسان در مرد و زن دیده است, و نه یک اندازه در هر کس. و نکته‌یِ دوم, این نیاز بیشتر از همه در بستر "کنترل روی سرنوشت خویشتن" تعریف شده است که در زندگی هر کس یک روند (process) را میگذارند و ازینرو نام آن.


آنچه شما اینجا "رانه‌یِ سیستم تکنولوژیک" نامیده‌اید درست همان است که نام آن میگوید: رانه‌یِ سیستم, و نه رانه‌یِ مردم. درست همانگونه که رانه‌هایِ یاختگان یک پیکر از بیخ
و بن همسو با رانه‌هایِ سازواره (organism) که خود پیکر و آدمی باشد نمیباشند, رانه‌یِ سیستم نیز یک رانه‌یِ فرارُسته (emergent) میباشد و پیوندی یکراست به رانه‌یِ مردم ندارد.
و نیز, این رانه چنانکه بالا آمد, به این چهره که شما آنرا آورده‌اید و سپس در راستای دیگر سخنان آنرا پوچانده‌اید, در جهانبینی کازینسکی نیامده است و ازینرو اینجا تنها یک "تازش به مرد پوشالین" رخ داده است.


هر آینه, نگاه کلان دیگر شما به چند و چون سیستم‌ها و اینکه نمونه‌وار سیستم‌ها میکوشند به ایستاری (state) ایستا از جنب و خروش برسند سخن
دیگری‌ست و در نوشته‌هایِ تا اینجا تنها یک اشاره به آن شده است و هیچگونه گواه یا بازشناسی چند و چونی از فرایند آن دیده نمیشد. به دیگر زبان, یکبار
دیگر شما به شیوه‌یِ ضمنی به این "مرد پوشالین" که سیستم پیشبینی میشود دارد به سوی سقوط پیش میرود پرداخته‌اید هنگامیکه این اندرباره, دورنمای سقوط سیستم, بازنمودی در جهانبینی کازینسکی ندارد.
درست بواورنه, دورنمایی که کازینسکی بیشتر از همه از آن بیم دارد و بسیار محتمل میبیند, آینده‌ای‌ست که سیستم پس از بالا گرفتن شکاف‌ها و پیدایش مشکل‌ها (همچون آنچه امروز داریم و کم
کم دارد راه خودش را به خودآگاه ما باز میکند, گرمایش زمین, افزایش جمعیت, بیکاری, جنگ‌افزارهای بیولوژیکی, و.. و ...), از پس همه‌یِ آنها برآمده و بسویی
میرود که آزادی‌هایِ آدمی برای همیشه از میان برداشته خواهند شد. برای نمونه, دورنمایی که آدمی تنها یک کالای مهندسی شده‌یِ ژنتیکی خواهد
بود که همه‌یِ «گرایش‌هایِ بد (خوانده شود: سیستم‌ستیز)» در او کشته شده و رانه‌هایِ نرمخویی و فرمانبُرداری و آزادی‌هراسی در او برنهادینه شده‌اند.
پیشنهاد میکنم که بجای واژه‌یِ درخودمانده که گزیده برای اوتیسم در روانشناسی باشد, از واژه‌ای همچون «فرومانده» بهره گرفته شود.

درباره‌یِ واکاوی آنچه آمده, از سه رویکرد گوناگون که پُرگاه مردم در برابر یک وضعیت در پیش میگیرند, آنچه من در همان آغاز یک مشکل دیده بودم "خودآگاهی" بود و گرچه شما در پاسخ آوردید
که خودآگاهی اگرچه آری میتواند مایه‌یِ گزینش خودآگاهانه هر کدام از این سه شود, ولی به معمول آن اندازه بالا نیست که بخواهد جدی گرفته شود, مرا همچنان خوشنود نکرد.

گرفتاری دیگری که نیز بهمانند از همان آغاز پیش آمده بود ولی نام برده نشده بود, زیرگردآیه‌یِ همین خودآگاهی به شمار میرود, و آن اینکه نمونه‌وار در رفتار خود من هم کمی از این و هم کمی از آن رویکرد دیده میشد و پس دسته‌ها همپوشان (overlapping) میباشند.

و گرفتاری سوم این میباشد که سه رویکرد نامبرده همستیزی ندارند, یعنی کس میتواند همزمان هم فرومانده و هم جنون‌پیشه باشد (با بهره‌گیری از واژه‌سار آمده).


با چشمپوشی از بخش خودآگاهی, با نگرش به اینکه میتوان با نگاه به بیشتر دسته‌بندی‌ها همواره گفت که هرکس
میتواند خودآگاهانه یکی یا دیگری را بگزیند که باشد, دو گرفتاری دیگر همچنان نمای درستی نشان نمیدهند.



---
بگذارید به ماجرای سوم بپردازیم. شما اجتماع کنونی را زمختانه سه دسته کردید که در فراز, جنون‌پیشگان مینشینند که بیشتر از همه کارکرد انگلی, ولی ناگسستنی دارند.
کارها را نیز دسته‌یِ نرمال راست و ریس و رسیدگی میکنند, با تقلب همیشگی ولی پایبندی به قانون‌هایِ سیستم, و در پایین یا بهتر بگوییم, ژرفنای سیستم نیز
فروماندگان را داریم که با واکاوی پیوسته‌یِ چند و چون فرایند‌ها میکوشند ساختارهای کهن را شکسته و با ساختارهای نوین و بهتر و بهینه‌تر جایگزین کنند.

پرسش من این است, با چشمپوشی از بخش "ناگسلپذیری انگل‌ها" این رده‌بندی که میتوان آنرا در همان دسته‌بندی‌های پیشین سرمایه‌دار بهره‌کش (بالا و انگل, ولی ناگسستنی), قشر نرمال پایبند به
سیستم ولی اندک متقلب (نُرم) و قشر اندیشمند و فیلسوف (ساختارشکن) گنجاند, چه دانش نویی به ما میبخخشد, بویژه دانشی که توان پیشبینی را داشته باشد؟

و نیز بخش بسیار مهمتر سخن, برنگرش شما بود که سیستم از برای ستیز درونی نه به سقوط و نه به گسترش, بساکه به انجماد و تعلیق میگراید. روشی که شما به این نتیجه رسیدید, تا جاییکه
من دیدم, با بهره‌گیری از نمونه‌ها, بود سوخت‌هایِ فسیلی, نوآوری الکتریسته و نیاز مبرم به سوخت نوین و جایگزین: افتادن روی treadmill یا اثر شهبانوی سرخ (Redqueen Effect).

یا نمونه‌یِ دیگر, برنامه‌نویسان ویندوز (فروماندگان) و گسارندگان ویندوز که گاه تقلب کرده و تورنت میکنند (اکثریت نُرمال), جنون‌پیشگان (هکرهای کلاه‌سیاه) و رسیدن به انجماد کنونی (ویندوز ده تنها کمی از هشت پیشرفته‌تر است و تنها همان است که از هم فرونپاشیده است).

روش به کار رفته اینجا این بوده است که شما یک گُسترا (dimension) که ازراه نوآوری گشوده شده است را در نگر نگه داشته‌اید, برای نمونه با کاوُش ِ (discovery) سوخت‌هایِ فسیلی و نوآوری الکتریسیته,
گُسترایی پهناور برای گسارش انرژی گشوده شد که امروزه تنها و تنها برای اینکه این گسترا همچنان به فعّالیت خود دنباله بدهد, نیاز به نوآوری‌هایِ نوین میباشد, بنمونه کاوُش سوخت جایگزین.

آنچه ولی در هر دو نمونه چشمپوشی شده است این نکته میباشد که گشودگی هر گُسترا خود به گشودگی دیگر گُستراها میانجامد و فرایند هیچ
بیمانند به شاخه‌هایِ یک درخت نیست, با همراه داشتن این همانندی که جنس یک شاخه (تنه) بیگمان از جنس زیرشاخه‌یِ خود (جوانه, برگ) نخواهد بود.

ازینرو, گرچه یک نوآوری مانند الکتریسته دستادست با سوخت‌هایِ فسیلی به پیدایش یک گسترا انجامیده که پایستگی آن خود نیاز به کار پایسته و همیشگی دارد, ولی این گسترا در دنباله‌یِ
کار خود پیوسته به پیدایش شاخه‌هایِ نوین و بیشتر و پیچیده‌تر نیز میانجامد. پیدایش الکتریسیته به رایانه میانجامد و رایانه به بهینش گسارش انرژی (پسگشت) و بهینش گسارش
انرژی به افزایش رایانه‌هایِ خانگی (پیشگشت) و افزایش رایانه‌هایِ خانگی به افزایش فندآوران (technicians) و افزایش فندآوران به افزایش نرم‌افزار‌ها و ... و ... و ...

ازهمینرو, گرچه میتوان در یک گُسترا به اصطلاح درجا زد و آدمی میتواند از امروز تا چند دهه همچنان با معضل انرژی گلاویز باشد و اثر شهبانوی سرخ, ولی در این گذر
نوآوری‌ها در زیرشاخه‌های پیدا شده از جنبش بازنخواهند ایستاد. گرچه مشکل انرژی میتواند آویزان بماند, ولی ابررایانه‌ها همچنان ساخته میشوند و همچنان بهینه میشوند و ابرهوشواره‌ها
و ماشین‌های هوشمند همچنان نوآوری میشوند. تنها میبسندد در اینجا بیافزاییم که نمونه‌وار یکی از همین زیر-زیر-زیر-...شاخه‌ها که ابرهوشواره (superintelligence) باشد
پس از پیدایش خود همه‌یِ سیستم را از برون و درون برای همیشه به چهره‌یِ بازگشت‌ناپذیر دگرگون خواهد ساخت و اثر آن کمابیش یکسان با تکینگی فندین / technological singularity خواهد بود.
من که خودم شخصا تقریبا آدم هور هوری مذهبی هستم، و چیزی رو که امروز بهش باور دارم سریعا مواردی برای شک کردن بهش پیدا میکنم و بسرعت ردش میکنم، در نتیجه به هیچ وجه بدرد "درخودمانده" شدن نمیخورم. تازگیا هم کلا به این نتیجه رسیدم که اوضاع اون بیرون کیرم کُسی تر از اونه که بشه براش نسخه ای نوشت. هر چند این دریافت منه، و صرفا دریافت من. چون من یک ایمپالسیو هستم و این قسمت پیش پیشانیم اصن خوب کار نمیکنه. آمیگدالم هم هیچ تحریک نمیشه. مگر با محرک هایی در ابعاد برخورد موشک بالستیک. من میدونم که اون بیرون کسانی هستن که مغزشون مثه من تا این حد فاسد نشده، سیستم پاداش مغزشون هنوز کار میکنه و تا حدی خود کنترلی دارن. اونها به ادراک متفاوتی از جهان میرسن. که مسلما برای خودشون کاربرد داره ولی ادراک اونا متاسفانه برای من کاربرد نداره.
برای مثال "درخودمانده" باور داره که از طریق شناخت پدیده ها میتونه تغییر ایجاد کنه، و واقعا هم میتونه. این تنها روش اون برای اثر گذاریه. ولی برای من کاربرد نداره، چون من به هیچ چیز مومن نیستم، یعنی نمیتونم باشم. واقعیتش اینه که من همیشه "درخودمانده ها" و این ثبات قدمشون رو تحسین میکردم، مثلا کسروی رو. ولی خودم نمیتونستم مثلشون بشم. و نمیدونستم که چرا اینطوریم. نمیدونستم که چه روح سایکوپاتِ وحشی درونم دارم.
تازگیا که این شناخت رو از خودم بدست آوردم، واقعا تنش های درونیم بسیار کمتر شدن، دنیا داره برام باز میشه. به قول نیچه: نشانِ آزادیِ بدست آمده چیست؟ دیگر از خود شرمسار نبودن.
دیگه به هیچ وجه از خودم و اون نفس درونیم شرمسار نیستم، دیگه از به بازی گرفتن دیگران، کنترل کردنشون، استثمار کردنشون و خر فرض کردنشون احساس شرمساری نمیکنم. و بابت این چیزها خودم رو شکنجه روانی نمیدم. اینها رو گناه نمیدونم و وقتی انجامشون میدم شرم نمیکنم. آخه وقتی به گذشته نگاه میکنم اینا همیشه با من بودن، همیشه خود بخود توی روابطم بالا می اومدن و خودبخود رخ میدادن. ولی از رخ دادن شون شرمسار میشدم و تنش روانی برام ایجاد میشد چون به دید گناه آلودی بهشون نگاه میکردم.
صفحات: 1 2 3 4 5 6