دفترچه

نسخه‌ی کامل: چامه
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
با درود به همه دوستان.

گویا هیچ جستاری در اینجا به طور اختصاصی برای چامه موجود نیست؛ من از
این امر در شگفت شدم و در گشودن این جستار درنگ نکردم؛ هر چامه‌ای
که شما را تحت تاثیر قرار داده را با ما هنباز شوید. چامه‌سرا را نیز لطفا معرفی
بفرمائید.
رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب

دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب



خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان

نتوان رفت ز بوی گل و ریحان در خواب



بود آیا که شود بخت من خسته بلند

کایدم قامت آن سرو خرامان درخواب



ای خوشا با تو صبوحی و ز جام سحری

پاسبان بیخبر افتاده و دربان در خواب



فتنه برخاسته و باده پرستان در شور

شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخواب



آیدم زلف تو درخواب و پریشانم ازین

که بود شور و بلا دیدن ثعبان درخواب



صبر ایوب بباید که شبی دست دهد

که رود چشمم از اندیشهٔ کرمان در خواب



بلبل دلشده چون در کف صیاد افتاد

باز بیند چمن و طرف گلستان درخواب



دوش خواجو چو حریفان همه در خواب شدند

نشد از زمزمهٔ مرغ سحرخوان در خواب




خواجوی کرمانی
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را


گویی هزار بند گران پاره می‌کنم
هر گام پای بادیه پیمای خویش را


در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را


هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را


عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را


وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست
طی کن بساط عرض تمنای خویش را


وحشی بافقی

:e420:
ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود
شادمانی جانی که او را چون تو جانانی بود


خرم آن خانه که باشد چون تو مهمانی در او
مقبل آن کشور که او را چون تو سلطانی بود


زنده چو نباشد دلی کز عشق تو بویی نیافت؟
کی بمیرد عاشقی کو را چو تو جانی بود؟


هر که رویت دید و دل را در سر زلفت نبست
در حقیقت آدمی نبود که حیوانی بود


در همه عمر ار برآرم بی غم تو یک نفس
زان نفس بر جان من هر لحظه تاوانی بود


آفتاب روی تو گر بر جهان تابد دمی
در جهان هر ذره‌ای خورشید تابانی بود


در همه عالم ندیدم جز جمال روی تو
گر کسی دعوی کند کو دید، بهتانی بود


گنج حسنی و نپندارم که گنجی در جهان
و آنچنان گنجی عجب در کنج ویرانی بود


آتش رخسار خوبت گر بسوزاند مرا
اندر آن آتش مرا هر سو گلستانی بود


روزی آخر از وصال تو به کام دل رسم
این شب هجر تو را گر هیچ پایانی بود


عاشقان را جز سر زلف تو دست‌آویز نیست
چه خلاص آن را که دست‌آویز ثعبانی بود؟


چون عراقی در غزل یاد لب تو می‌کند
هر نفس کز جان برآرد شکر افشانی بود




عراقی
تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم

اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم



در آتش تیمار تو تا سوخته گشتیم


در کنج خرابات می خام گرفتیم



از مدرسه و صومعه کردیم کناره


در میکده و مصطبه آرام گرفتیم



خال و کله تو صنما دانه و دامست


ما در طلب دانه ره دام گرفتیم



یک چند به آسایش وصل تو به هر وقت


از بادهٔ آسوده همی جام گرفتیم



امروز چه ار صحبت ما گشت بریده


این نیز هم از صحبت ایام گرفتیم




حکیم سنایی
یک روز در آغوش تو آرام گرفتم
یک عمر قرار از دل ناکام گرفتم

افسوس که چون لاله پر از خون جگر بود
جامی که ز دست تو گل اندام گرفتم

از ساده دلی مشق وفاداری من شد
درسی که ز بدعهدی ایام گرفتم

امشب ز لبان هوس آلود تو ریزد
هر بوسه که من از تو به پیغام گرفتم

از تیر حوادث به پناه تو پریدم
روزی که مکان بر لب این بام گرفتم

دور از تو در و دشت پر از نعره من بود
چون سیل بدریای تو آرام گرفتم
رسوا تر از آن کردمت ای دیده که بودی
داد دل خود را ز تو بدنام گرفتم
ابوالحسن ورزی
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم

خار و خس وجود به سیلاب داده ایم




رخسار یار گونه آتش از آن گرفت

کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم




آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز

گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم




در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت

جان در هوای گوهر نایاب داده ایم




کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی

از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم

رهی معیری
[TABLE]
[TR]
[TD]
ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد
[/TD]
[TD="width: 35, align: center"][/TD]
[TD="width: 218"]
خود سوی ما ندید و حیا را بهانه کرد
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 219"]
دستی به دوش غیر نهاد از ره کرم
[/TD]
[TD="width: 35, align: center"][/TD]
[TD="width: 218"]
ما را چو دید لغزش پا را بهانه کرد
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 219"]
آمد برون خانه چو آواز ما شنید
[/TD]
[TD="width: 35, align: center"][/TD]
[TD="width: 218"]
بخشیدن نواله گدا را بهانه کرد
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 219"]
رفتم به مسجد از پی نظّارۀ رخش
[/TD]
[TD="width: 35, align: center"][/TD]
[TD="width: 218"]
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد
[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 219"]
زاهد نداشت تاب جمال پری‌گونه اش
[/TD]
[TD="width: 35, align: center"][/TD]
[TD="width: 218"]
کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه کرد
[/TD]
[/TR]
[/TABLE]

این غزل بارها به نام قتیل لاهوری در کتب و مجلّات ادبی هند و ایران منتشر شده است.امّا به نظر می‌رسد که نمی‌توان به صحّت این انتساب اطمینان داشت چرا که مانند این شعر در ادبیات ایران و هند و پاکستان زیاد سروده شده است و شعرایی چون امیر مینایی ، میرغلامعلی آزاد بلگرامی و محمدفاخر مکی نیز شعری نظیر این غزل را سروده اند.
۱
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبهٔ بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
روان بر بال‌های باد، باران
درون کلبهٔ بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگ‌ها
«زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
«کنار مطبخ ارباب، آنجا
بر آن خاک اره‌های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن »
«وز آن ته مانده‌های سفره خوردن»
«و گر آن هم نباشد استخوانی »
«چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی »
«ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »
«بلی، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم »
۲
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبهٔ بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگ‌ها
«زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگ‌ها - باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است »
«شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی، سرمای پر سوز
حکومت می‌کند بر دشت و بر ما »
«نه ما را گوشهٔ گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی »
«نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست، دایم
دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه
برون: سرما درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه »
«و ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله‌ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت »
«بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ما بی خانمان‌هاست
که این خون، خون گرگان گرسنه ست
که این خون، خون فرزندان صحراست »
«درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد »




مهدی اخوان ثالث
[عکس: attachment.php?attachmentid=4859&stc=1]
صفحات: 1 2 3