دفترچه

نسخه‌ی کامل: چامه
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم


بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم


گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی‌دانیم


چون دلارام می‌زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم


دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم


مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم


هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم


تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم


تو به سیمای شخص می‌نگری
ما در آثار صنع حیرانیم


هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم


سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم


ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم




سعدی
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم


شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم


روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم


ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم


گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم


ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم


نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم


از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم


ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم


سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم




سعدی
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش


دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل بر گشا حاضر و هوشیار باش


نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساخته کار باش


لشگر خواب آوردند بر دل وجانب شکست
شب همه شب همدم دیده بیدار باش


گر دل و جان تورا در بقا آرزوست
دم مزن و درخفا همدم عطار باش


شیخ عطار
صفحات: 1 2 3