Rationalist نوشته: در چه ماهیتی وجود واحد است؟ نظریه های فراوانی پیرامون وحدت وجود تا کنون بیان شده است. لطفا دقیق تر و کامل تر توضیح دهید کدام یک مد نظر شماست و چگونه می توان به آن شهود رسید؟
Spinoza's God
نقل قول:Spinoza asserted that for a concept of god to make any sense at all, it must simply be nature. That is, god cannot be something outside nature that controls it, but must necessarily be part of it. According to Spinoza, God IS nature. While Spinoza was excommunicated from his Jewish community in Amsterdam and condemned by Christians as well for being an atheist, he was very devoutly religious. He saw the traditional anthropomorphic (man-like) god as an abomination, completely rejecting the wonder of nature, from which life comes. To Spinoza, nature is the true expression of God. And each of us is part of it. Unfortunately, his highly technical, mathematical style of writing limited widespread appreciation of his work.
Rationalist نوشته: اگر خودتان بدان باورمند نیستید؛ همان بهتر که نگفتید.
اوه، اگر کسی را در اینجا میجوئید که عارف باشد، به گمانم راه را اشتباه آمدهاید دوست من.
Rationalist نوشته: در چه ماهیتی وجود واحد است؟ نظریه های فراوانی پیرامون وحدت وجود تا کنون بیان شده است. لطفا دقیق تر و کامل تر توضیح دهید کدام یک مد نظر شماست
وجود ماهیت ندارد بلکه انیت محض است
ماهیات عارض بر وجودند و وجود حقیقی ندارند با یک نگاه اجمالی به پیرامون تنها سه مفهوم قابل درک است بود، نبود، و نمود
نبود عدم محض و مفهومی انتزاعی است و مصداق خارجی ندارد
نمود، ماهیت و رنگ وجود و نمایش دهنده وجود است و
آنکه اصالت و حقیقت دارد وجود است که واحد است
نقل قول:و چگونه می توان به آن شهود رسید؟
با پیمودن راهی که امثال حلاج رفته اند
دو کتاب رساله
صد میدان و منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری به این منظور تالیف شده اند.
سلام
عرفان یعنی دریافت و فهم چیزها به طور سرراست و مستقیم.
یعنی از رهگذر منطق و تجزیه و تحلیل و واژگان به برآمد نرسیم.
بلکه واژگان و اندیشه را خاموش و ساکت کنیم. تا سرراست به حقیقت پی ببریم.
پارسیگر
Spehr نوشته: سلام
عرفان یعنی دریافت و فهم چیزها به طور سرراست و مستقیم.
یعنی از رهگذر منطق و تجزیه و تحلیل و واژگان به برآمد نرسیم.
بلکه واژگان و اندیشه را خاموش و ساکت کنیم. تا سرراست به حقیقت پی ببریم.
این جملات می تواند تعریفی برای عرفان عملی باشد.
کوشا نوشته: این جملات می تواند تعریفی برای عرفان عملی باشد.
مگر عرفان عملی و ناعملی داریم؟؟؟
به نظرم عرفان یک چیز عملی یا انجام دادنی نیست.
بلکه بیشتر دیدن است و گوش دادن.
دیدن بدون داوری یا قضاوت کردن.
به قول حافظ
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
خب اکنون میشود توضیح دهید چند نوع عرفان هست از دید شما؟
Spehr نوشته: خب اکنون میشود توضیح دهید چند نوع عرفان هست از دید شما؟
منظور تقسیم بندی بحث به عرفان نظری و عملی است بله در عرفان عملی قیل و قال راه ندارد اما عرفان نظری تماما بحث و گفتگو است
داستان معروفی است بین بوعلی و ابو سعید
بعد از ملاقاتی که بین این دو رخ می دهد از ابوسعید می پرسند بوعلی را چگونه دیدی ؟ جواب می دهد:
هر جایی که ما رفته ایم این کور عصا زنان آمده است.
Dariush نوشته: Spinoza's God
اگر من پرسش ها و یا نقد هایی نسبت به فلسفه اسپینوزا در ذهن داشته باشم؛ می توانم امیدوار باشم که شما پاسخ دهید؟!
Dariush نوشته: اوه، اگر کسی را در اینجا میجوئید که عارف باشد، به گمانم راه را اشتباه آمدهاید دوست من.
...
آه...حالا چه کنم که کسی در این انجمن عارف نیست؟! از دریای معرفت بی بهره می شوم؟!!!
...
اینم پیک شما:
کوشا نوشته: وجود ماهیت ندارد بلکه انیت محض است
ماهیات عارض بر وجودند و وجود حقیقی ندارند با یک نگاه اجمالی به پیرامون تنها سه مفهوم قابل درک است بود، نبود، و نمود
نبود عدم محض و مفهومی انتزاعی است و مصداق خارجی ندارد
نمود، ماهیت و رنگ وجود و نمایش دهنده وجود است و
آنکه اصالت و حقیقت دارد وجود است که واحد است
مقصود من ماهیت داشتن خود "وجود" نبود. بلکه ماهیت آن وحدت وجودی را که در نظرتان بود، جویا شدم.
اما در بحث هستی شناسی آیا موافق هستید که:
در مورد بیشینه اشیا، ما از طریق محسوسات به ماهیت و سپس وجود آنها می رسیم. پس وجود آنها هم به واسطه نمودهایشان ادراک می گردد. اینکه در مورد ذات وجود هم پی به اصالت
آن می بریم؛ در گرو اداراک موجودات(هستندگان) است.
اگر مخلف نظر من هستید؛ به مهر توضیح دهید که خرد چه طور می تواند فارغ از پرداختن به "موجود"، صرفا به "وجود" بپردازد؟
کوشا نوشته: با پیمودن راهی که امثال حلاج رفته اند
دو کتاب رساله صد میدان و منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری به این منظور تالیف شده اند.
من تا اندازه ای با اشعار خواجه عبدالله انصاری آشنایی دارم. اینها که معرفی کردید گویا به عرفان اسلامی پرداخته اند؛ و آیا به نظرتان کسی که در فلسفه، اسلام را خرافه
یافته است؛ می تواند در عرفان اسلامی چیزی بدست آورد؟!
در ضمن؛ من قبول دارم که برای هر فربود، شاید نشود استدلال منطقی ارایه داد. ولی به هر روی، باید برای خردقابل پذیرش باشد.
Rationalist نوشته: اگر من پرسش ها و یا نقد هایی نسبت به فلسفه اسپینوزا در ذهن داشته باشم؛ می توانم امیدوار باشم که شما پاسخ دهید؟!
اسپینوزا از نگاهِ من عارفترین فیلسوف غربیست و تمام تلاشاش برای بنیان کردن یک ماوراءطبیعه چیزی نیست جز کوششی برای پیریزی شناختی شهودی و درونی از خدایی که جوهر هستیست و همهی آنچه که او از تبیینها و تاویلهای دکارتیِ برهانهای الهی ارائه میکند در واقع در حاشیهی این محور قرار دارند. تاثیر و نفوذ اسپینوزا در عقلگرایی مدرن غرب، به زعم بسیاری، از کسانی چون دکارت نیز فزونی دارد؛ اگر از من بخواهید بپرسید، میگویم علتش همانا تفسیرهای الحادیای بود که از فلسفهی او میشد. هگل در فلسفهی تاریخ در مورد اسپینوزا اینگونه میگوید:
Thought must begin by placing itself at the standpoint of Spinozism; to be a follower of Spinoza is the essential commencement of all philosophy.
برای نقد فلسفهی اسپینوزا باید با دقت بسیار اندیشید. او خود را متعهد به هیچگونه سادهگویی نمیداند. هنوز در مورد فلسفهی او جنگ و جدل زیاد است و خیلی از جاها هستند که هنوز کسی به اطمینان از آنها سردرنمیآورد.
من چندباری کتابِ اخلاق او را زیر و رو کردهام و دو سه کتاب و مقاله هم در تفسیر فلسفهی او خواندهام و با اطمینان میگویم که خود را متخصص فلسفهی اسپینوزا نمیدانم. با اینحال اگر در حالت روحی فعلی نبودم، گمان میکنم که میتوانستم پرسشهای شما را در این مورد پاسخ دهم، اما از آنجا که بود و نبود من در اینجا تابع هیچ میزانی از قطعیت نیست، قول نمیدهم، ولی شما بپرسید اگر آمدم و توانستم پاسخ میگویم.
Rationalist نوشته: آه...حالا چه کنم که کسی در این انجمن عارف نیست؟! از دریای معرفت بی بهره می شوم؟!!!
عارفمسلکی در عصر ما آخرین نفسهایش را میکشد و در نهایت شما میتوانید کالتهای شبه عرفانی را ردگیری کنید.
عرفان فریبی گنده است و کسی تا کنون هیچ دستاوردی از این راه نداشته
و از راه چه میدانم "شهود" و دیگر واژه های من درآوردی و بیهوده،
چیزی را نیافته که بدرد خودش و یا جهانیان و هومنی بخورد. جز یک
چند تن که به بهانه ی عارف شدن کسانی را بگرد خود گرد آورده و چاپیده.
خنده دار تر از همه ی اینها هم عرفان اسلامی است، که مانند کچل چل گیس
بی چم و نا شدنی است! برخی از کاریاران اسلام برای انیکه از سختی و زشتی
اسلام بویژه نزد هوشمندان و دانش آموختگان بکاهند، این ترفند عرفان اسلامی
را به پیش اورده و شارلاتان هایی مانند الهی قمشه ای* در تلویزیون ها جایگاه
سخنرانی و الاغ داغ کنی داده میشوند که اسلام گند را بنام فلسفه و عرفان
چند روزی بیشتر به دهانه ی لوله ی نفت ببندند.
عرفان در جاهای دیگر هم به جایی نرسیده و عرفان چه میدانم خاوری و هندی
هم و ژاپنی هم جز انیکه گروهی آدمکش سامورایی را به جان جهانیان انداخت
و گروهی دیگر را به چهل سال نشستن روی میخ ! واداشت و گروهی دیگر را
تریاکی و چه میدانم بچه باز نمود، کار دیگری نکرده است.
دلم میخواهد این عرفان زده ها بگویند که کدام عارف در کجا با چه دستاوردی
چه گرهی از گره های زندگی هومنی را گشوده است و کدام بیمار را درمان و
کدام بیداد را داد و کدم جامه ی پاره را دوخته است؟
•
*
از سخنان گهر بار ایشان:
•الان توصیه بر اینست که شهرهای بزرگ را ازبین ببرندچون مایه مزاحمت است وانواع جنایات راشهرهای بزرگ تولیدمی کندبایدشهرهاکوچکترباشندتا آدمها به هم نزدیکترشوندومهربانتر شوند
•داستانی که گفتند که انسان اول میمون بوده ویا قورباغه بوده، اینها حرف زیادی است ونباید قبول کرد، انسان ازاول آدم بوده و رشک حوریان بهشت بوده و هزاران هزارفرشته بر اوسلام میکردندوتازه آدم وقتی این داستان را بداندمعنی اخلاق و انسانیت را میتواند درک کندوگرنه کسی که قورباغهاست چرا کارخوب انجام دهد
•بسم الله کلیدکوک ماست همه هنرمندان وهمه انسانهایی که کار بزرگی میخواهندانجام دهند بایداول بسم الله بگویند چون بدون این اسم ما کوک نمیشویم ...