دفترچه

نسخه‌ی کامل: عرفان چیست؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12
سارا نوشته: بهتر است شما در ابتدا آن تعریفی که از عارف و عرفان را در نظر دارید بگویید تا بنده بیشتر با نگاه شما با عرفان و عرفا آگاه شوم. چرا که خوب تعریفی که در مورد عرفان و عارف از سوی فلاسفه و عرفایی چون ابن سینا و ابن عربی شده است بسیار کوتاه اما جامع است و نیاز به شرح و بسط دارد و چه بهتر است ابتدا شما نظر خودتان را بفرمایید تا از آن به تعریفی از عرفان و عارف برسیم .
من تقریبا همزمان با ایجاد این جستار، دست به پژوهشی در معناشناسی این واژگان زدم و در این راستا با تعاریف بسیار عجیب و بعضا متفاوت خصوصا در منابع شرقی
روبه‌رو شدم. اما بهترین تعریفی که در حال حاضر برای واژه‌ی عرفان می توانم بیان کنم: " شناخت حقیقت و کسب معرفت به طور مستقیم(شهودی) و بی واسطه، بر خلاف روش های تجربی و یا فلسفی".
در این راستا عارف هم فردی است که با این روش شناخت و در راستای یکسری مراقبه ها و اعمال خاص در هر مکتب عرفانی، شناخت عرفانی خود را گسترش می دهد.
همچنین تا آنجا که من بررسی کرده ام، بیشتر مکاتب عرفانی حتی در غرب، به صورت های مختلف هدف نهایی عرفان را وحدت و یکی شدن در وجود و تمام هستی بیان داشته بودند.
برای مثال، من موسیقی را یکی از بهترین نمونه های شناخت عرفانی می دانم...

این چکیده ای است از آنچه میان دیدگاه های عجیب، مرموز و بعضا افسانه وار و یا دینی، تاکنون توانسته ام از مفهوم عرفان دریابم.



سارا نوشته: شما کدامیک از آثار ابن عربی را خوانده اید؟ چون کار بنده بر روی آثار ابن عربی بوده است . هر چند می توان در مورد خودِ هرمونتیک عرفانی هم بحث کرد اما باید نمونه داشت که بهترین و دلپذیرترین و البته آسانترین همانا اشعار حافظ است:)
در مورد ابن عربی، چند مطلب پیرامون عرفان او و زندگی اش خوانده ام و از اهالی عرفان شنیده ام. اما آن خوانده ها و شنیده ها در برابر دستگاه شناخت شناسی‌ام چندان امیدوار کننده و برانگیزاننده نبودند که در پی مطالعه آثار خود او هم بروم.




سارا نوشته: خب معذرت می خواهمSad
این معذرت خواهی ریشه در زنانگی دارد؟ یا گفتگوی فلسفی؟!:e405:






سارا نوشته: نخست آنکه من کل کل نکردم تنها از خودم دفاع کردم آیا این اشکالی دارد از دید شما؟ یعنی حق آن را هم نداشتم؟! و دیگر اینکه همین! یکی نیچه و یکی هایدگر خیلی خیلی نیاز به شرح و بسط دارند! می دانید زبان در آثارشان عجیب زنده است و از چارچوب فلسفه بیرون می زند و فلسفه ی صرف نیست. از اینرو برداشتها از آثارشان متنوع است . من دوست داشتم در مورد برداشتم از چنین گفت زرتشت را آنجا بیان کنم و در مورد بخش هایی از آن به گفتگو بنشینم که اینگونه رفتار کردیدSad
بسیار خوب...
پس پیشنهاد می کنم به جای مظلوم نمایی و پرداختن به حاشیه، تلاش کنیم تا به طور شایسته و مناسب، گفتگویی فلسفی پیرامون نیچه و هایدگر داشته باشیم.
Rationalist نوشته: من تقریبا همزمان با ایجاد این جستار، دست به پژوهشی در معناشناسی این واژگان زدم و در این راستا با تعاریف بسیار عجیب و بعضا متفاوت خصوصا در منابع شرقی
روبه‌رو شدم. اما بهترین تعریفی که در حال حاضر برای واژه‌ی عرفان می توانم بیان کنم: " شناخت حقیقت و کسب معرفت به طور مستقیم(شهودی) و بی واسطه، بر خلاف روش های تجربی و یا فلسفی".
در این راستا عارف هم فردی است که با این روش شناخت و در راستای یکسری مراقبه ها و اعمال خاص در هر مکتب عرفانی، شناخت عرفانی خود را گسترش می دهد.
همچنین تا آنجا که من بررسی کرده ام، بیشتر مکاتب عرفانی حتی در غرب، به صورت های مختلف هدف نهایی عرفان را وحدت و یکی شدن در وجود و تمام هستی بیان داشته بودند.
برای مثال، من موسیقی را یکی از بهترین نمونه های شناخت عرفانی می دانم...

این چکیده ای است از آنچه میان دیدگاه های عجیب، مرموز و بعضا افسانه وار و یا دینی، تاکنون توانسته ام از مفهوم عرفان دریابم.
خب تعریفی که از عرفان و عارف کردید نزدیک است و تا حدودی هم درست است اما تحدید کننده نیست! و از اینرو علوم دیگری را هم که مربوط به عرفان نیست هم در این دسته قرار می دهد! برای نمونه کاهنان معبد دلف هم در زمان ِ سقراط دست به مکاشفات می زدند تا سر از کار ِ هستی و حقیقت جهان در بیاورند ولی.... ولی عاشق حقیقت نبودند!برایشان حقیقت مهم نبود و در حقیقت بگونه ای ازاین مکاشفه ها امرار معاش هم می کردند!!! و یا فیثاغورسیان که امروزه می توان گفت اکثر هندسه دانان بر این باورند که اینها با شهود توانستند قضایای هندسی را مطرح و اثبات کنند! و البته اگر به زندگی خود ِ جناب فیثاغورس هم بنگریم ایشان تحت تاثیر حکمت شرق و مکاتب فکری و عرفانی شرق بوده است.

هرچند بازهم تاکید می کنم تعریفتان از عرفان تا حدودی درست است ولی در مورد عارف ، خیر!

بهترین و جامعترین کتاب را در مورد عرفان نظری را جناب ابن عربی نگاشته است که یک کتاب بسیار قطوری است در تبیین عرفان و عارف و مسیرها و سلوکها...
ایشان در همان ابتدای کتابش، برای تعریف عرفان و عارف، از تعاریف ِ ابوعلی سیتا در این باب یاری می گیرد؛ ابوعلی سینا بجای آنکه بیاید و برای نمونه عارف را بطور ویژه تعریف کند ، از قیاس و ممیز یاری می گیرد ، یعنی می آید و بین واژگانی که به" عارف" نزدیکند ولی همان معنا را نمی دهند قیاس کرده و تمیز می کند! وی می آید و زاهد و عابد و عارف را که در عموم هر سه یک معنا می دهند را از هم جدا می سازد و در حقیقت با همین روش متوجه می شویم که عارف بی چشمداشت است و نه دنیا می خواهد و نه آخرت! هر چند ابوعلی سینا چون مسلمان هست تعریفش اسلامی است یعنی چگونه بگویم در تعریف وی ، یک عارف سرخپوست جایگاهی ندارد .... و یا اگر به تعریف شما استناد کنیم هم عارف کسی است که باید مانند مرتاضهای هندی به خود ریاضت دهد و.... که البته این موارد هست ولی در برخی موارد هم نیست چون خودِ عشق و فراقش ریاضتی است بس عظیم.
Rationalist نوشته: در مورد ابن عربی، چند مطلب پیرامون عرفان او و زندگی اش خوانده ام و از اهالی عرفان شنیده ام. اما آن خوانده ها و شنیده ها در برابر دستگاه شناخت شناسی‌ام چندان امیدوار کننده و برانگیزاننده نبودند که در پی مطالعه آثار خود او هم بروم.
من ابن عربی را در آثار مولانا یافتم و اینکه اندیشه های ابن عربی از طریق پسرخوانده اش صدرالدین قونوی بر آثار مولانا بسیار تاثیر گذاشته است همانطور که اندیشه های شیخ اشراق از طریق دوستش شمس تبریز بر مولانا و آثارش تاثیر گذاشته است!
من به دنبال بزرگ کردنش نیستم ولی بنا به گفته ی خود عرفا یا بهتر است بگویم بزرگترین عرفا ، وی تنها کسی هست که عرفان نظری راکامل کرد. می شود گفت تمامی عرفای بعدش او را ستایش کرده اند بجز شمس تبریز که در نوجوانی می رود شام تا از محضر ابن عربی استفاده کند و در همانجاست که به ابن عربی می گوید تو بر همه (یعنی عرفا) ایراد می گیری ولی ایرادات خویش را نمی نگری!! که ابن عربی سر به زیر می اندازد و می گوید تازیانه می زنی فرزند! آری نگاه ابن عربی بسیار نقادانه هست او حتی با وجود آنکه بر شریعت تاکید می کند و طریقت را بی شریعت هیچ می داند اما بزرگان اهل شریعت را هم زیر پرسش می برد و اصلا عرفان باید هم اینگونه باشد... در عرفان باید قداست را از همه چیز و همه کس گرفت و آنگاه خود به قداست آنها پی برد!



Rationalist نوشته: این معذرت خواهی ریشه در زنانگی دارد؟ یا گفتگوی فلسفی؟!:e405:
هیچکدام! ریشه در منش پهلوانی دارد:)




Rationalist نوشته: بسیار خوب...
پس پیشنهاد می کنم به جای مظلوم نمایی و پرداختن به حاشیه، تلاش کنیم تا به طور شایسته و مناسب، گفتگویی فلسفی پیرامون نیچه و هایدگر داشته باشیم.
من الان مظلوم نمایی کردم؟ عجب!!!
گفتگویی فلسفی در جستارِ عرفان باید هم جذاب باشد ها !!
هر چند در مودر آثار نیچه و هایدگر نمی توان به فلسفه ی صرف تکیه کرد! اما برای شروع می توان ابتدا از نیچه و آثارش و سپس به آثار لودویگ ویتگنشتاین ، هانری کربن و در آخر مارتین هایدگر بپردازیم. اما نه در جستار عرفان ! به نظرم باید برای هریک از آثار اینها یک جستار جداگانه باز کرد و برای شروع همان چنین گفت زرتشت نیچه مناسب است، هر چند تا نظر شما چه باشد.
سارا نوشته: خب تعریفی که از عرفان و عارف کردید نزدیک است و تا حدودی هم درست است اما تحدید کننده نیست! و از اینرو علوم دیگری را هم که مربوط به عرفان نیست هم در این دسته قرار می دهد! برای نمونه کاهنان معبد دلف هم در زمان ِ سقراط دست به مکاشفات می زدند تا سر از کار ِ هستی و حقیقت جهان در بیاورند ولی.... ولی عاشق حقیقت نبودند!برایشان حقیقت مهم نبود و در حقیقت بگونه ای ازاین مکاشفه ها امرار معاش هم می کردند!!!
آری! اما چنانچه خودتان هم واقف هستید، مکاتب عرفانی بسیار گسترده و متنوع هستند. و مشکلی که هست، هر شخص و گروهی در این وادی نیز همچون
فلسفه، و حتی بی‌قیدوبند تر از آن، صرفا راه و روش خودشان را عرفان نامیده اند و روش دیگران را مردود! خصوصا تا آنجا که من در تاریخ فلسفه و عرفان مطالعه داشته ام، چنین چیزی در شرق و به ویژه در اهالی عرفان و فلسفه‌ی اسلامی به گونه ای مضحک قابل مشاهده است.
از این رو، به باور من کسی که بخواهد براستی بی‌طرفانه و به طور گسترده و جامع در این مبحث دست به پژوهش بزند، نمی بایست باورهای پیشین و پیش زمینه های دینی، فرهنگی و بومی زادگاهش را در پژوهش لحاظ کند.






سارا نوشته: فیثاغورسیان که امروزه می توان گفت اکثر هندسه دانان بر این باورند که اینها با شهود توانستند قضایای هندسی را مطرح و اثبات کنند! و البته اگر به زندگی خود ِ جناب فیثاغورس هم بنگریم ایشان تحت تاثیر حکمت شرق و مکاتب فکری و عرفانی شرق بوده است.
تا انجا که من در منابع مختلف کنکاش کرده ام، اسناد تاریخی چندانی از آن دوران باقی نمانده و اتفاقا بر سر فیثاغورس و مکتب فیثاغوریان بحث و اختلاف نظر
بسیار است. پس لطفا بفرمایید بر چه اساسی چنین چیزی نگاشته اید؟! خصوصا در مورد بخش دوم سخنتان!







سارا نوشته: بهترین و جامعترین کتاب را در مورد عرفان نظری را جناب ابن عربی نگاشته است که یک کتاب بسیار قطوری است در تبیین عرفان و عارف و مسیرها و سلوکها...
ایشان در همان ابتدای کتابش، برای تعریف عرفان و عارف، از تعاریف ِ ابوعلی سیتا در این باب یاری می گیرد؛ ابوعلی سینا بجای آنکه بیاید و برای نمونه عارف را بطور ویژه تعریف کند ، از قیاس و ممیز یاری می گیرد ، یعنی می آید و بین واژگانی که به" عارف" نزدیکند ولی همان معنا را نمی دهند قیاس کرده و تمیز می کند! وی می آید و زاهد و عابد و عارف را که در عموم هر سه یک معنا می دهند را از هم جدا می سازد و در حقیقت با همین روش متوجه می شویم که عارف بی چشمداشت است و نه دنیا می خواهد و نه آخرت!
امکان دارد کمی در مورد ابن عربی و دلیل جایگاه‌اش نزد عرفای شرقی توضیح دهید؟ و اینکه چرا کتاب او را بهترین کتاب در وادی عرفان می دانید؟






سارا نوشته: ابوعلی سینا چون مسلمان هست تعریفش اسلامی است یعنی چگونه بگویم در تعریف وی ، یک عارف سرخپوست جایگاهی ندارد .... و یا اگر به تعریف شما استناد کنیم هم عارف کسی است که باید مانند مرتاضهای هندی به خود ریاضت دهد و.... که البته این موارد هست ولی در برخی موارد هم نیست چون خودِ عشق و فراقش ریاضتی است بس عظیم.
من فکر می کنم این خطای بزرگی باشد! ببینید گاهی ممکن است شما فرهنگ ها، تاریخ ها، آیین ها و... سراسر جهان را به طور گسترده و عمیق مورد مطالعه و پرداختن قرار می دهید و آنگاه ضمن نقد و رد آنها، مکتب فکری خودتان را تبیئن می کنید. اما چیزی که من در دیدگاه های فلسفی ابن سینا خوانده‌ام و اکنون نیز شما در مورد عرفان از او بیان داشته اید، چیزی دیگر را نشان می دهد. و کسی که براستی دغدغه‌ی حقیقت را داشته باشد، گمان نمی کنم اینچنین راحت تیغ تیز خرد را
در لفافه‌ی باور دینی قرار دهد. اتفاقا در مورد عرفان سرخپوستی سالها پیش با دوستی گفتگو میکردم که در حیرت عرفان سرخپوستان آمریکا بود و عرفان شرقی را در برابر آن چندان بلندمرتبه نمی دانست. حال بماند مکاتب عرفانی هند و چین که هر یک نیز گسترده‌گی خودشان را دارند...




سارا نوشته: هیچکدام! ریشه در منش پهلوانی دارد:)
آیا منش پهلوانی چنین حکم می‌کند که به سادگی اشتباه کنید؟ و سپس بدتر از آن به سادگی عذرخواهی کنید؟!






سارا نوشته: من الان مظلوم نمایی کردم؟ عجب!!!
شمایی که دغدغه‌ی عالم درون و بیرون را دارید، به جز اینکه فورا در پی پاسخ به سخن من بربیایید، آیا توانایی این را هم دارید که از خودِ یک سال پیشتان جایگاهی عمیق تر در خویشتن کاوییده، و نوشتارها و رفتارهای خود را در این انجمن از آن تراز نیز نقد کنید؟






سارا نوشته: گفتگویی فلسفی در جستارِ عرفان باید هم جذاب باشد ها !!
در اینجا هم تلاش کردم بیشتر برایتان توضیح دهم که گفتگوی فلسفی فقط به صحبت یا مکاتبه محدود نمی شود. چنانچه اساسا فلسفه و فلسفیدن به نظرورزی محدود نمی شود. بلکه عرصه‌ی اصلی زیستن عملی آن در همه‌ی سطوح و جنبه های زندگیست.




سارا نوشته: هر چند در مودر آثار نیچه و هایدگر نمی توان به فلسفه ی صرف تکیه کرد! اما برای شروع می توان ابتدا از نیچه و آثارش و سپس به آثار لودویگ ویتگنشتاین ، هانری کربن و در آخر مارتین هایدگر بپردازیم. اما نه در جستار عرفان ! به نظرم باید برای هریک از آثار اینها یک جستار جداگانه باز کرد و برای شروع همان چنین گفت زرتشت نیچه مناسب است، هر چند تا نظر شما چه باشد.
بسیار خوب! در اسرع وقت گفتگو پیرامون زندگی و فلسفه‌ی نیچه را دوباره از سر میگیریم. سپس می توانیم به هر یک از فلاسفه‌ای که نام بردید نیز جداگانه بپردازیم.
ابن عربی و فیثاغورس و شهود و عرفان را فعلا بگذاریم کنار و به این بپردازیم که آماج شما از طعنه زدن و زیر سوال بردن بنده چیست؟ براستی به دنبال چه هستید؟ به دنبال آنکه ثابت کنید مقصر هر آنچه در این فروم در گفتگوها رخ داده من هستم و نه هیچکس دیگر؟ اینکه رفتارم و سخنانم همگی ناشایست بودند و بدترین کاربر بودم؟ بهتر نیست بجای طعنه زنی همه ی اینها را از همان اول می گفتید!

Rationalist نوشته: آیا منش پهلوانی چنین حکم می‌کند که به سادگی اشتباه کنید؟ و سپس بدتر از آن به سادگی عذرخواهی کنید؟!
آری منش پهلوانی حکم می کند وقتی سخن درستی را می گویی و مخاطبت آن را کتمان می کند دست به تظاهر بزنی و بشکنی همانطور که جهان پهلوان پوریای ولی در برابر حریف هندیش عمل کرد!
Rationalist نوشته: شمایی که دغدغه‌ی عالم درون و بیرون را دارید، به جز اینکه فورا در پی پاسخ به سخن من بربیایید، آیا توانایی این را هم دارید که از خودِ یک سال پیشتان جایگاهی عمیق تر در خویشتن کاوییده، و نوشتارها و رفتارهای خود را در این انجمن از آن تراز نیز نقد کنید؟
نخست آنکه بهتر بود می فرمودید شمایی که دغدغه ی عالم درون را دارید...... چرا که دغدغه ی عالم برون را همه دارند و اتفاقا بنده به دنبال گریز از این دغدغه ی برونی هستم!
سپس آنکه خب شما بفرمایید بنده را نقد کنید که گویا خیلی دلتان از رفتار و کردارم پر است که مدام طعنه ام می زنید! و دیگر آنکه اگر جایی پاسختان را ندهم می شود گریز از پاسخ گویی و رها کردن گفتمان با بهانه های زنانه (!) و کودکانه و وقتی هم که پیگیر باشم در گفتگو می شوم حاضر جواب و کسی که بدنبال پاسخگویی سریع و بی درنگ است (و من نمی دانم این کجایش بد است؟) بالاخره ما نفهمیدیم باید چگونه بود؟!!
سارا نوشته: آماج شما از طعنه زدن و زیر سوال بردن بنده چیست؟ براستی به دنبال چه هستید؟ به دنبال آنکه ثابت کنید مقصر هر آنچه در این فروم در گفتگوها رخ داده من هستم و نه هیچکس دیگر؟ اینکه رفتارم و سخنانم همگی ناشایست بودند و بدترین کاربر بودم؟ بهتر نیست بجای طعنه زنی همه ی اینها را از همان اول می گفتید!
پیش تر تلاش کرده بودم دلیل آن را با قلمی ساده برایتان توضیح دهم:
نقل قول: چیزی که من پیش تر به برخی از دوستان چه در همین انجمن و چه خارج از آن، با صدایی زمخت گوشتزد می کردم، و اکنون نیز خسته نمی شوم تا برای شما هم تکرار کنم که دغدغه هایی پیرامون حقیقت، عقلانیت، منشا هستی و توضیح جهان، معنای زندگی، اخلاق، هنر و... از جنس چیزی که دستکم من تاکنون فلسفی می بینم، و پرداختن به آنها در روش های نظری و عملی فلسفی، دغدغه هایی هستند فراتر از شغل و رشته تخصصی و روابط اجتماعی و... و حتی زمانیکه براستی تلاش کنیم با جدیت به آنها بپردازیم، به گونه ای طغیان وار به هر جنبه‌ی دیگر از زیستن طبیعی ما نفوذ می کنند. تا جاییکه مفاهیمی همچون فرهنگ، اجتماع، خانواده،‌ اخلاق حاکم و حتی غرایزی چون نیروی جنسی و خوردن و خوابیدن تا حتی میل طبیعی به زنده بودن را هم اساسا دگرگون می کنند! به همین خاطر گله‌ی شما از "تنهایی" برایم بی معناست... این مباحث چیزی نیستند که همچون بسیاری از شاخه های دانشگاهی به عنوان علاقه ای خارجی دنبال کنید و در آن راستا شغلی مناسب بیابید و یا از روی فراغت حال و رفاه زندگی، خودتان را درگیرشان کنید. من در بسیاری از موارد که در رابطه با این مباحث با افرادی فرهیخته و یا با برخی اساتید فلسفه به گفتگو می نشینم، حیرت می کنم که این افراد به گونه ای به این مباحث می پردازند، که گویا دارند فعالیتی فرعی در اوقات فراغت خود یا جهت امرار معاش زندگی شان انجام می دهند! ولی چیزی که من در این مباحث در طی چندین سال درگیرشان بوده ام، دغدغه هایی درونی بوده اند... چونان که بیان داشتم به همه‌ی سطوح و جنبه های زندگی ام راه یافته اند و به طور ساختاری جنبه های مختلف زندگی/مرگ را متحول کرده اند. و به همین خاطر وقتی می نویسم "گفتگوی فلسفی" معنای بسیار خاصی را در نظر دارم که چه بسا با آنچه در نظر بسیاری از نام آوران فلسفه می باشد نیز ممکن است متفاوت باشد. یکی از جنبه های گفتگوی فلسفی که از آن صحبت می کنم، نفوذ خطرناک و غیرقابل کنترل اهمیت و پرداختن من به آن دغدغه ها در بستر ارتباطی گفتگو به طرف مقابل می باشد. طرف مقابل ممکن است براستی چنین اهمیتی برای این دغدغه ها قایل نباشد و به جدیت و حیاتی بودن این دغدغه ها در من بخندد، اما هنگامی که آن بستر ارتباطی خطرناک شکل می گیرد، همچون ویروسی مسری و کشنده ممکن است عواقبی مهلک در شخصیت و زندگی فرد مورد گفتگو بر جای گذارد. در همین راستا می باشد که من با نیتی دوستانه از افراد می خواهم اگر براستی با چنین دغدغه هایی در درون خود درگیر نیستند، با این مباحث خطرناک قصد بازی نداشته باشند و از آن بدتر، با من به گفتگو ننشینند. و امیدوارم باور کنید که من آنچنان پست و حقیر نیستم که در اختفای دنیای مجازی، بی مسئولانه پشت کیبوردی بنشینم و بخواهم عقده های جنسی ام را با تحقیر جنسیت خانم ها ارضاء کرده باشم و به احساسات کسی هم اهمیتی نداده باشم. همه چیز در اهمیت حیاتی و درونی آن دغدغه ها و معنای بسیار ویژه ای که گفتگو در راستای آنها برایم پیدا کرده، تاثیر پذیرفته است. در این معنای ویژه‌، گفتگوی فلسفی تلاشی است مرگ آور و جنون وار، در راستای پرداختن به آن دغدغه ها. در این نوع گفتگو، یک بستر مشترکی به وجود می آید که من با طرف مقابل خود، دغدغه هایی مشترک داریم و در راستای پرداختن به آنها با یکدیگر یکی می شویم... پس لازم است اطمینان حاصل کنم که آیا طرف مقابلم براستی با چنین دغدغه هایی روبه‌روی من نشسته؟ یا با انگیزه یا هدفی دیگر؟ به اقتضای ویژگی های آن گفتگو و احترام بسیار ویژه ای که برای طرف مقابل قائل هستم، به بی رحمانه ترین شکل با او به دشمنی برمی خیزم و از هر ضعف او، مهلک ترین ضربه ها را وارد می کنم... در صورت نیاز برای ناراحت کردن وی، از هیچ تلاشی دریغ نخواهم ورزید... و اگر طرف مقابلم خانم باشد، فرصت های ضربه زدن و ایجاد تنفر برای من بیشتر! چنانچه پذیرای چنین دشمنی متقابلی از سوی طرف مقابل خود نیز هستم... این ها را نگاشتم، زیرا در جملاتتان رگه هایی از تردید دیدم و خواستم گوشتزد کرده باشم که اگر براستی چنین دغدغه هایی در اعماق وجودتان در جوشش نیست، این مباحث خطرناک را رها کنید یا دستکم در مورد آنها با من به گفتگو ننشینید.
در حال حاضر در این انجمن من فقط با شما در حال گفتگو هستم و از این رو برای نزدیکتر شدن و عمیق تر شدن گفتگو، تیغ نقادی ام فقط متوجه شماست. کاری ندارم دیگری چه گفته و چه کرده... مهم این است که شما چه واکنشی داشته اید! و این تازه آغاز دشمنی ام است. در صورت ادامه و عمیق تر شدن در گفتگو، حملات من نیز مهلکتر و دردناکتر خواهند بود. چه بسا که خودویرانگری ها و نقدهای درونی ام در جریان گفتگو مشترک می شوند... این به شما بستگی داشته که چقدر این هشدارها را جدی گرفته باشید،‌ هنگامی که به گفتگو ادامه دادید.
سارا نوشته: آری منش پهلوانی حکم می کند وقتی سخن درستی را می گویی و مخاطبت آن را کتمان می کند دست به تظاهر بزنی و بشکنی همانطور که جهان پهلوان پوریای ولی در برابر حریف هندیش عمل کرد!
دراینجا متوجه منظورتان نشدم! لطفا اگر کتمان یا خطایی در سخن من بوده، به طور مستقیم و به صراحت در دهانم بکوبید!
سارا نوشته: نخست آنکه بهتر بود می فرمودید شمایی که دغدغه ی عالم درون را دارید...... چرا که دغدغه ی عالم برون را همه دارند و اتفاقا بنده به دنبال گریز از این دغدغه ی برونی هستم!
پس اگر فقط دغدغه‌تان عالم درون است و گمان می کنید که باید به عالم برون بی اعتناء بود‌، سخت در خودفریبی به سر می برید! چنانچه پیش تر هم اشاره ای داشتم، بسیاری از اهالی عرفان و زاهدپیشگان و عابدان و کاهنان هم به دنبال گریز از دغدغه‌ های برونی و زندگی مادی هستند و در فریب خودشان به شکلی مهلک، سعی دارند در انزوا، محدودیت و دوری از جامعه و لذت ها به تعالی و عالم درون دست بیابند! در حالیکه هر نوع تعالی و رهایی از این عالم مادی، در گرو زیستن و رودررو شدن با چالش ها، وسوسه ها و دشواری های همین عالم است. اتفاقا نحوه‌ی مواجهه با ساده ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات زندگی، در این راستا بسیار مهم است. اینکه در جمع دوستان چه طور صحبت کنیم، با یک فقیر چگونه رفتار کنیم، در هنگام تصادف رانندگی و یا هنگامی که مورد فحاشی قرار می گیریم... کسی که به راستی تنهایی را می جوید، در میان مردم و آشنایان تنها است و مهم تر از آن بر اساس تنهاییش در هر شرایطی زندگی میکند... در مواجهه با بازاریان، مدیرعامل سرمایه دار، اساتید دانشگاه، جنس مخالف، مامور حکومت و اوباش خیابان همچنان خودش است. در شرایط خطرناک و دشوار و وسوسه برانگیز خم به ابرو نیاورده و محکم و باصلابت به قدم برداشتن در راه خود ادامه می دهد. به همین خاطر از دید من دیوژن جایگاه بسیار والایی در میان فلاسفه دارد. زیرا فلسفه اش را بدون واهمه زندگی می کرده است. حقیقتِ مفاهیمی همچون صداقت، عشق، شهامت، آزادگی و عدالت هنگامی عمیق‌تر بر ما روشن می شوند که براستی آنها را زندگی کنیم. و البته اینجا که فقط یک انجمن مجازیست... چالش اصلی بیرون از اینجا در کف خیابان ها و در جامعه است. اینکه دیگران به ما بخندند، توهین کنند و به چشم ابله، متوهم و دیوانه بنگرند و ما همچنان مسیر خودمان را برویم. پس اگر براستی بخواهیم از این جهان رها شده و به عالم درون خویش نزدیک شویم، راهش از گام نهادن در قلب تاریکی های همین جهان مادی و روبه‌رو شدن با آنها می گذرد.
سارا نوشته: سپس آنکه خب شما بفرمایید بنده را نقد کنید که گویا خیلی دلتان از رفتار و کردارم پر است که مدام طعنه ام می زنید! و دیگر آنکه اگر جایی پاسختان را ندهم می شود گریز از پاسخ گویی و رها کردن گفتمان با بهانه های زنانه (!) و کودکانه و وقتی هم که پیگیر باشم در گفتگو می شوم حاضر جواب و کسی که بدنبال پاسخگویی سریع و بی درنگ است (و من نمی دانم این کجایش بد است؟) بالاخره ما نفهمیدیم باید چگونه بود؟!!
خیالتان راحت!!! در صورت گسترش جریان گفتگو، به وقتش نقدهایم گسترده تر و برنده تر خواهند شد... همچنین هدف نقدهای من، حمله‌ای سطحی به شخص شما نیست که توجهتان به پاسخ دادن و چگونه رفتار کردنتان در مقابل من جلب شود! بلکه آن معنایی که برای گفتگو بیان کردم، این نقدها و حملات را ایجاب می کند. در آن راستا دیگر شخص من و پاسخ به من اصلا مهم نیست. بلکه اندیشیدن و پرداختن به آن نقدها در برابر خودتان مهم است. بر خلاف انواع مشاجره ها و بحث های دیگر، در گفتگویی که از آن سخن می گویم، "من" و "شما" به تدریج محو می شوند و به دغدغه هایی مشترک، به طور مشترک پرداخته می شوند. به همین خاطر لازم است به نقدها و دشمنی هایی که ابراز می کنم، در برابر خود و درون خویشتنتان روبه‌رو شوید.
Rationalist نوشته: پیش تر تلاش کرده بودم دلیل آن را با قلمی ساده برایتان توضیح دهم: در حال حاضر در این انجمن من فقط با شما در حال گفتگو هستم و از این رو برای نزدیکتر شدن و عمیق تر شدن گفتگو، تیغ نقادی ام فقط متوجه شماست. کاری ندارم دیگری چه گفته و چه کرده... مهم این است که شما چه واکنشی داشته اید! و این تازه آغاز دشمنی ام است. در صورت ادامه و عمیق تر شدن در گفتگو، حملات من نیز مهلکتر و دردناکتر خواهند بود. چه بسا که خودویرانگری ها و نقدهای درونی ام در جریان گفتگو مشترک می شوند... این به شما بستگی داشته که چقدر این هشدارها را جدی گرفته باشید،‌ هنگامی که به گفتگو ادامه دادید.

بله پیشتر آن سخنان را گوشزد کرده بودید و خب بنده ام بدنبال همان نقد شما از واکنش های خودم هستم! خب بنده بی صبرانه مشتاقم تا نقد کوبنده اتان را در مورد نوشته هایم و پاسخ هایم بدانم و البته امیدوارم که مغرضانه و سوگیرانه نباشد! شما اگر بدترین دشنامها و کوبنده ترین نقدها را در موردِ خودم تاکید می کنم در موردم خودم و نه چیرهای دیگر بکنید و اگر تمام اینها از روی اخلاص باشد شک نکنید که به دشمنی و یا دفاع از خویش بر نخواهم خواست و در محتملترین حالت سکوت بر می گزینم و به تک تک واژه های شما می اندیشم!

Rationalist نوشته: پس اگر فقط دغدغه‌تان عالم درون است و گمان می کنید که باید به عالم برون بی اعتناء بود‌، سخت در خودفریبی به سر می برید! چنانچه پیش تر هم اشاره ای داشتم، بسیاری از اهالی عرفان و زاهدپیشگان و عابدان و کاهنان هم به دنبال گریز از دغدغه‌ های برونی و زندگی مادی هستند و در فریب خودشان به شکلی مهلک، سعی دارند در انزوا، محدودیت و دوری از جامعه و لذت ها به تعالی و عالم درون دست بیابند! در حالیکه هر نوع تعالی و رهایی از این عالم مادی، در گرو زیستن و رودررو شدن با چالش ها، وسوسه ها و دشواری های همین عالم است. اتفاقا نحوه‌ی مواجهه با ساده ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات زندگی، در این راستا بسیار مهم است. اینکه در جمع دوستان چه طور صحبت کنیم، با یک فقیر چگونه رفتار کنیم، در هنگام تصادف رانندگی و یا هنگامی که مورد فحاشی قرار می گیریم... کسی که به راستی تنهایی را می جوید، در میان مردم و آشنایان تنها است و مهم تر از آن بر اساس تنهاییش در هر شرایطی زندگی میکند... در مواجهه با بازاریان، مدیرعامل سرمایه دار، اساتید دانشگاه، جنس مخالف، مامور حکومت و اوباش خیابان همچنان خودش است. در شرایط خطرناک و دشوار و وسوسه برانگیز خم به ابرو نیاورده و محکم و باصلابت به قدم برداشتن در راه خود ادامه می دهد. به همین خاطر از دید من دیوژن جایگاه بسیار والایی در میان فلاسفه دارد. زیرا فلسفه اش را بدون واهمه زندگی می کرده است. حقیقتِ مفاهیمی همچون صداقت، عشق، شهامت، آزادگی و عدالت هنگامی عمیق‌تر بر ما روشن می شوند که براستی آنها را زندگی کنیم. و البته اینجا که فقط یک انجمن مجازیست... چالش اصلی بیرون از اینجا در کف خیابان ها و در جامعه است. اینکه دیگران به ما بخندند، توهین کنند و به چشم ابله، متوهم و دیوانه بنگرند و ما همچنان مسیر خودمان را برویم. پس اگر براستی بخواهیم از این جهان رها شده و به عالم درون خویش نزدیک شویم، راهش از گام نهادن در قلب تاریکی های همین جهان مادی و روبه‌رو شدن با آنها می گذرد. خیالتان راحت!!! در صورت گسترش جریان گفتگو، به وقتش نقدهایم گسترده تر و برنده تر خواهند شد... همچنین هدف نقدهای من، حمله‌ای سطحی به شخص شما نیست که توجهتان به پاسخ دادن و چگونه رفتار کردنتان در مقابل من جلب شود! بلکه آن معنایی که برای گفتگو بیان کردم، این نقدها و حملات را ایجاب می کند. در آن راستا دیگر شخص من و پاسخ به من اصلا مهم نیست. بلکه اندیشیدن و پرداختن به آن نقدها در برابر خودتان مهم است. بر خلاف انواع مشاجره ها و بحث های دیگر، در گفتگویی که از آن سخن می گویم، "من" و "شما" به تدریج محو می شوند و به دغدغه هایی مشترک، به طور مشترک پرداخته می شوند. به همین خاطر لازم است به نقدها و دشمنی هایی که ابراز می کنم، در برابر خود و درون خویشتنتان روبه‌رو شوید.

وقتی می گویم "دغدغه" ی عالم درون دارم نه برون را یعنی آنچه که اندیشه ام (اندیشه را در اینجا بر دو معنا در نظر بگیرید : تفکر و ترس) را در بر می گیرد همان عالم درون است و آنچه که آماج زندگی ام شده همانا یافتن حقیقت است که در عالم درون تحقق می یابد.... و اما عالم برون پیشتر هم گفتم دغدغه اش را ندارم یعنی رسیدن به آن و اندیشیدن در مورد آن و.... برایم رخ نمی دهد چرا؟ چون دارم در آن زندگی می کنم در حقیقت اگر دغدغه ی عالم برون را داشتم می شدم همان ماهی سیاه کوچکی که در ته دریا زندگی می کرد و آرزوی رفتن به دریا را داشت!
و اینکه در عالم برون زندگی می کنم و مجبورم با مردمانش خود را سازگار نشان دهم مجبورم به اراجیف ها گوش کنم و حتی گاهی تایید ! و خودم را و هستی ام را نا دیده بگیرم و مزخرفترین کارهایی که می شود کرد را انجام دهم آنهم دنبال مسائلی که حقیقی نیستند و ریشه در حقیقت ندارند و تنها توجیه می کنند ... و من چقدر از توجیه پدیده ها بجای یافتن حقیقتشان بیزارم.

راستش نام دیوژن را آوردید و خب در تعریفی که از عرفان پیشتر گفتم و اینکه عاشق حقیقت هستند و... خب دیوژن یک عارف هست همانطور که سقراط هست و...... شعر معروف حضرت مولانا :
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر .........
خب این شیخِ شعر حضرت مولانا همان دیوژن هست که چراغ بدست در روز روشن بدنبال انسان می گشت در شهر آتن! و آنزمان آتن پر بود از فیلسوف و حکیم و در هر کوی و برزنی جمعی نشسته به بحث..... از اینرو آنها همان فلاسفه و حکیمان به دیوژن می گویند : یافت می نشود گشته ایم ما..... ولی او همچنان بدنبال یافتن انسان بود که آنچه یافت می نشود آنم آرزوست..


اما شاید بد نباشد که بدانید که من تا همین سال پیش در هیچ فروم ایرانی هموند ِ فعال نبودم.. گاهی برای دانلود کتابی نرم افزاری مجبور به عضویت می شدم ولی فعال نبودم...در مقابل در فروم های غیر ایرانی چرا خیلی فعال بودم. و خیلی خیلی هم آموختم.... و همانطور که در جستار سالگرد هموندی گفتم دقیقا در ماه رمضان سال پیش عوض اینجا شدم که دو ماه پیش از آن نیز در یک فروم مذهبی شیعی هموند شده بودم و خب در آنجا همه یکجور بودند همه بسیار مذهبی بودند و بعضی هایشان طلبه بودند و....خب خیلی در شریعت بودند و اهل طریقت را تکفیر می کردند و موسیقی را هم حرام یادم می آید حتی در آخرین نوشته هایم آمدم و یک دفاع تمام قد از موسیقی که بدون آن نمی توان زندگی کرد ، انجام دادم که حتی خودشان هم آن را تایید کردند و البته با تبصره.......... راستش آنها یقین داشتند که به حقیقت رسیده اند و حقیقت همان شیعه است.. یک جستاری من آنجا باز کردم و پرسیدم که چرا شیعه را قبول دارید در همان ابتدا کلی انگ وهابی بودن و یا شیعه ی هدایت شده (!) به من زدند (درست به ماند اینجا که هر چه انگ بود را به ما زدند!! )و وقتی دیدند هیچکدام از آنها نیستم مرا سنی خواندند و خواهر اهل تسنن مرا نامیدند! و هنوز هم مرا از اهل سنت می دانند!! و در آخر هم جستار توسط کارشناسشان قفل شد با این بیان که من به مانند دیگر برادران اهل سنت اهل شهید کردن مباحث هستم!!! و گویا این سبک خاص اهل سنت هست که در کودکی ان را می آموزند و من هم آن را بی استاد و احتمالا از طرف غیب آموختم:)) و خب بعد آمدم اینجا که ایکاش پیش از آمدن به اینجا به هم میهن می رفتم و دیگر اینجا نمی آمدم...

راستش را بخواهید چندان تفاوتی میان همان فروم شیعی و اینجا نمی بینم آنها تنها شیعه هستند و اینجا تنها بی خدا و بی اعتقاد به دین! ولی شباهت بسیار است اینکه هر دو "من" را می پرستند و براستی که میان خداباور و ناخداباور هیچ فرقی نیست وقتی که هر دو "من" را می پرستند. البته اگر منصفانه نگاه کنیم بله اینجا فضایش بازتر از آنجاست می توان در مورد هر چیزی که تابو و ممنوعه است صحبت کرد اما از آن طرف عفت کلام و .. وجود ندارد اما در مقابل در همان فروم شیعی که فضای بسته تری داشت اما بسیار عفت کلام در آنجا رعایت می شد و توهین و... اصلا در کار نبود یک جور فضای خیلی خیلی مودبانه و آرامی داشت.....و البته آنجا هم مانند اینجا آرام و کم کاربر است و همه ی کاربران هم را می شناسند و... خب بامزگیش آنجاست که من در هر دو فروم غریبم و خودی نیستم:)))و یکجورایی گاو پیشانی سپید...... اما پس از آشنایی اینجا سر از هم میهن درآوردم و فعالیتم را آنجا آغاز کردم فضایش خوب است دیگر از این غریب بودن در آمدم و مرا دوست دیدند ولی راستش همان دوست دیدن هم برایم سخت شد چرا که اینروزها علیرغم میل شدید از حضور و فعالیت در آنجا اجتناب می کنم .. آنجا زیاد در مورد دغدغه های درونی ام حرف زدم...

و راستش بنده به پیشنهاد دوستی آمدم و در فرومهای ایرانی هموند شدم.. برای آنکه بنویسم..... برای آنکه به زبانی که بیشتر از باقی زبانی هایی که می دانم دوستش دارم بنویسم تا از خویش به خویش برسم.. و راستش اینروزها دانستم که آن دوست راست می گفت ...... حرف بسیار است در مورد آنکه این واژه ها براستی که شگفت آورند و گویی پیامبرانی هستند که احوال آدمی را پیش از رسیدن به آگاهی به آگاهی می رسانند و خب اینکه هر آگاهی پیش از آنکه آگاهی باشد از جنس ناخودآگاهی بوده و خب شعر و نوشته از دل این نا خودآگاهی های متولد می شوند و آگاهی می آفرینند.....

خب برایم بسیار دل انگیز خواهد بود اگر واژه ها و حروف را برای در هم کوبیدن و به خاک و خون کشیدن هستی ام ، بیارایید!
سارا نوشته: ابن عربی و فیثاغورس و شهود و عرفان را فعلا بگذاریم کنار
خوب؟! :)
بحث اصلی در این جستار چه شد؟
زیاده از خویش سخن گفتن راهی است برای پنهان کردن خویشتن.

فریدریش_نیچه
فراسوی_نیک_و_بد
با درود به عقیده من عرفان لایه عمیق و نا شناخته وجود ادمی است که تا مقدمات ان ساخته نشود قابل درک نیست درست مانند دروس تخصصی که نیاز به دروس مقدماتی است اما محض اطلاع اجمالی نکاتی را خدمتتان عرض میکنم شاید بتوانم دورنمایی از ان را ترسیم کنم . عرفان یک حقیقت واحد است که مستقیما به وجود تکیه دارد لذا همانطور که وجود یگانه و واحد است ولی در عین حال دارای تکثر ظاهری است عرفان نیز یک حقیقت واحد است که میتواند شیوه های متفاوتی داشته باشد . در عرفان حقیقی ما در کل هستی یک حقیقت داریم و ان اصل و خالص وجود است که بستر و زیر بنای تمام ماهیات و چیستی های موجود است ولی این حقیقت واحد میتواند بینهایت مراتب داشته باشد و این مراتب از بسیط ترین امور مادی شروع میشود تا به جمادات پیچیده سپس گیاهان ،جانوران ،انسانها و امور مجرد مانند قوانین هستی و اصول اخلاقی و نهایتا در سیر صعودی به اصل و خالص وجود که مجرد محض است میرسیم در این سلسله مراتب وجود انسان در جایگاهی بین عالم مادیات و عالم مجردات قرار دارد .او با ابزار معرفتی عقل و فطرت میتواند تشخیص دهد که دو گونه تمایلات کاملا متضاد در وجودش در حال نبرد هستند یک گرایش با محوریت خود خواهی و خود ارضائی او را به علم مادیت و حیوانیت پیوند میدهد که برجسته ترین ویژگی ان فنا و تغییرات مدام صورتهای قابل تغییر است یعنی سیر حیات و ممات در عالم مادی (خاک،گیاه ،حیوان ،انسان) گرایش دیگر تمایلات اخلاقی است که محور اصلی ان دیگر خواهی و نفی خود است که در حقیقت به معنی مرگ عالم مادیت و حیات عالم مجرد است در حقیقت این گرایش دقیقا مرحله تکامل بشریت است منتها این تکامل برخلاف تکاملات قبلی که عموما کور و از قبل تعیین شده میباند یک تکامل کاملا هوشمند و ازاد است و اختیار بشریت در حقیقت لازمه این تکامل است زیرا عالم مجردات عالم علم و عقلانیت و خود اگاهی محض است لذا برای رسیدن به ان مرحله باید ماهیت قبلی را به کلی نابود کرد تا بتوان مرتبه وجودی جدیدی را پی ریزی کرد . این حقیقت در امور ملموس نیز قابل مشاهده است مثلا ما برای تولید گندم باید او را در دل خاک قرار دهیم و با مراقبت و ابیاری خوشه های گندم تولید میکنیم سپس برای استفاده از ان ناچاریم این گندم را زیر سنگ اسیاب خرد کنیم و با تغییر ماهیت ،ان را به ارد تبدیل کنیم و مجددا ماهیت آرد را به ماهیت خمیر تبدیل کرده و خمیر را در اتش متغیر کرده و به نان تبدیل کنیم و باز نان را با عمل خوردن به درون خود منتقل کرده و طی تغییر و تحولات متعدد به خون تبدیل کرده و از خون سلول بدن خود تبدیل کنیم و با همان سلولها به عنوان یک انسان بیندیشیم . ما اگر خوب دقت کنیم میبینیم که انسان در حقیقت یک نوع مدل کوچک از کل هستی است .اما انچه در اینجا مد نظر ما بود این است که در نظام پیچیده هستی هرمرتبه وجودی برای ارتقا به مراتب دیگر نیاز است که ماهیت قبلی را تغییر بدهد تا بتواند به مراتب بالاتر ارتقا بیابد .انسان نیز برای عبور از مراتب حیوانیت که مرتبه تکامل مادیت است به مرتبه فرا مادی نیاز است که ماهیت قبلی خود را تغییر دهد و از انجا که پیشرفته ترین مکانیزم عالم مادیت خود خواهی و حفظ خود به هر وسیله ممکن میباشد لذا نقطه اصلی در تکامل بشریت دقیقا نفی خود و دیگر خواهی میباشد و این دو امر رابطه مستقیم با هم دارد یعنی مرحله دیگر خواهی لازمه اش نفی خود و تمایلات خود میباشد در حقیقت آغاز حیات مرتبه انسانیت لازمه اش مرگ خود خواهی است و این حقیقت یعنی نفی خود ، جان و لب اصلی عرفان است ولی البته این نفی خود میتواند به اشکال مختلف ظهور کند یعنی به همان میزان که شیوه های زندگی و فرهنگهای مختلف داریم به همان میزان نیز میتوانیم عرفانهای مختلف داشته باشیم و به عقیده من عرصه و گستره ای عرفان بسیار فراتر از این چیزی است که ما فکر میکنیم به این معنی که اگر ما این حقیقت نفی خود را درست درک کنیم در حقیقت تمام ادیان و مکاتب اخلاقی و فکری که به نوعی مستلزم نفی خود باشند عرفان محسوب میشوند چون عرفان درحقیقت یعنی شناخت عمیق خودالاهی که با نفی حیوانی اغاز میشود به عبارتی میتوان گفت در افقی بالاتر میتوان گفت تمام تلاشهای حق خواهانه که در ان نوعی دیگر خواهی وجود داشته باشد نوعی از عرفان است و این حقیر پا را از این نیز فرا تر میگذارم و با اطمینان کامل عرض میکنم که حتی کسانی که با انکار ادیان و حتی وجود خدای انسان وار با جهل مبارزه میکنند و در این راه از خود گذشتگی میکنند و هدفشان تنها جهل زدایی است در حقیقت به طور ناخواسته ای حق پرست هستند که خواه ناخواه هر حق پرستی در جرگه عرفان جایی میگیرد .در حقیقت نفی خود و دیگر خواهی نقطه پیوند تمام گرایشات متعالی انسانی است یعنی همان طور که در کل هستی ما یک وجود بیشتر نداریم با مراتب بینهایت در عالم بشریت نیز ما یک حقیقت واحد انسانی داریم به نام حق خواهی که با محوریت نفی خود و دیگر خواهی میتواند تمام مکاتب فکری را زیر یک چتر واحد جمع کند که در حقیقت عرفان برجسته ترین تجلی ان است . اما این که در ابتدا بیان شد درک عرفان نیاز به مقدمات دارد منظور این است که ما با تکیه به گرایشات فطری خود مانند میل به راستی ،گذشت ،ایثار ،عدالت و...بایدروح را تلطیف کرد تا بر اثر تزکیه نفس قادر باشد امور فرا مادی را درک کند و بتواند بهتر جایگاه خود را در نظام هستی درک کند و وقتی خود را شناخت انگاه به تناسب ظرفیت وجودی خویش اصل وجود را که همان خالق هستی است را بهتر درک خواهد کرد پس در حقیقت غایت عرفان شناخت و درک عمیق هستی است به گونه ای که او خود را و تمام مراتب هستی را امری جدا از خالق هستی نپندارد و البته خود و خالق را نیز یکی نداند درست مانند این که ما یک حقیقتی به نام اب داریم که با ان که واحد است ولی واحد عددی نیست بلکه واحد حقیقی است که میتواند بینهایت تکثر داشته باشد مثلا گاهی به شکل بخار گاهی قطره گاهی رود گاهی دیا و گاهی اقیانوس ظهور کند به این معنی که تمام این اشکال اب حقیقتی جز آب بودن ندارند ولی این هرگز به این معنی نیست که توانایی یک قطره عینا مانند دریا و اقیانوس است ولی به این معنی هم نیست که ذات قطره و دریا دو چیز جداست و اگر این مثال درست درک شود معنی دقیق کثرت اندر وحدت و وحدت اندر کثرت است پس ما در حقیقت ریشه ای خدایی داریم ولی هرگز خدا نیستیم بلکه به اندازه ظرفیت وجودیمان میتوانیم خداگونه باشیم و این خدا گوه بودن دووج دارد یکی علم ظاهری که ما را قادر به تساط بر عالم طبیعت میکند و به گونه ای تعبیر مسجود الملائک بودن انسان است چون ملائکه چیزی جز قوانین هستی نیست و وجه ئیگر علم خودسازی و تزکیه نفس میباشد که ما را به مراتب عمیق تر هستی میکشاند که قابل بیان نیست و چشیدنی است نه بیان کردنی همان طور که ما نمیتوانیم مزه غذایی را به درستی توصیف کنیم بلکه باید خود غذا را بچشیم تا مزه ان را درک کنیم . مطلب طولانی شد اما چاره ای از بیان ان نبود زیرا مطلب بسیار عمیق تر از ان است که تصور میشود و مطمعنا بیانات بالا خود مستلزم توضیهات بیشتری است که در این مقال نمیگنجد امیدوارم که توانسته باشم در حد توان اندک خویش دورنمایی هرچند مبهم از مطلب ارائه کرده باشم .در پناه حق باشید با سپاس
[MENTION=1385]حقگرا[/MENTION] ممنونم از مطالبی که نگاشتید.
در این رابطه من چند پرسش فلسفی مطرح می کنم، و امیدوارم پاسخ هایی فلسفی(مستدلل،روشن و دقیق) دریافت کنم.
۱- عقل و فطرت در اندیشه عرفانی شما چیستند؟ و چگونه تعریف می شوند؟
۲- حق خواهی یک فرد، نسبت به سایرین چگونه قابل اثبات است؟ یعنی چگونه می توان حقیقت آن را تشخیص داد؟
۳- گرایش فطری به ارزش های اخلاقی همچون ایثار و صداقت و ... یعنی چه؟! هنگامی که به طور بدیهی و اساسی انسانها بر اساس
خودخواهی و غرایزشان رفتار می کنند؟
۴- اینکه اهالی عرفان(دستکم تاکنون که من با آنها روبه‌رو گشته ام) بسیار بر ارزشهای اخلاقی و رهایی از عالم مادیات در سخن تاکید می ورزند، ولی در زیستن عملی و شرایط حساس، کاملا مادی و بر اساس غرایز انسانی شان رفتار می کنند را چه طور توجیه می کنید؟

با سپاس
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12