Theodor Herzl نوشته: منظور من فرهنگ است و نه نژاد. تمامی فرهنگها با هم برابر نیستند و بعضی از فرهنگها از بعضی بهتر یا بدتر هستند. مثلا فرهنگ انگلیسی از فرهنگ طالبانی بهتر است ولی نمیگوییم که نژاد افغانی از نژاد انگلیسی پست تر است! متوجه شدید؟ منظور من نیز فرهنگ عربی است ، نه نژاد.
سنجهی مستقل شما برای برسی این «بهتر» یا «بدتر» بودن کدام است؟!
مثلا یکی از چیزهایی که از این فرهنگ عربی من بدم میآید این دشمنی شیعه و سنی است ۱ میلیارد نفر مسلمان بخاطر اینکه فکر میکنند کی خلیفه اول بوده صدها سال است هم دیگر را پاره و پوره کرده، خوب بیزاری از این قضیه نژاد پرستی است؟ خیر!
Ouroboros نوشته: سنجهی مستقل شما برای برسی این «بهتر» یا «بدتر» بودن کدام است؟!
فرهنگ مدرن غربی که برخاسته از دوران enlightenment هست که شامل آزادی اندیشه ، آزادی مذهب ، دولت غیر دینی و غیره میشود ، چیزی که توماس پین و جفرسون و امثالهم بنیان گذار آن بودند. چیزهای دیگر را با این میسنجم.
Theodor Herzl نوشته: مثلا یکی از چیزهایی که از این فرهنگ عربی من بدم میآید این دشمنی شیعه و سنی است ۱ میلیارد نفر مسلمان بخاطر اینکه فکر میکنند کی خلیفه اول بوده صدها سال است هم دیگر را پاره و پوره کرده، خوب بیزاری از این قضیه نژاد پرستی است؟ خیر!
یک مثال: ما یک ارزش را با یکسری پارامترها تعریف میکنیم، مثلا «احترام به کودکان» را یک ارزش تلقی میکنیم، و میگوییم نشانگان پایبندی به آن «اینهاست»(مثلا صحبت نکردن با آنها با صدای بلند، کتک نزدنشان، نترساندن و تهدید نکردنشان و ...). سپس میرویم فرهنگ اعراب را بر مبنای این ارزش میسنجیم، و نتیجه میگیریم که برپایهی این ارزش فرهنگ اعراب واپسگرا، عقبمانده یا بسیار سخیف است. اینجا اما یک مشکلی ظهور میکند. و آن اینکه خود این معیار، فرافرهنگی و «عینی» نیست. «احترام به کودکان» در فرهنگ عربی یک ارزش نیست، فرمانبرداری کودکان، حرکت عمودی احترام بر مبنای سن(یعنی احترام کوچکتر به بزرگتر)، سنجش آموخته با تستهای دشوار و متناسب با شرایط زندگی آنها و ... ارزش است. در این برسی قیاسی شما مرتکب یک اشتباه محساباتی شدهاید، ارزشی که زاییدهی شرایط اجتماعی متفاوتی بوده را برای برسی و بازشناسی جامعهای که محصول شرایطی یکسره متفاوت(و گاهی متضاد)است مورد استفاده قرار دادهاید.
معیاری که از طریق آن نتیجه میگیرید فرهنگ آمریکایی نسبت به فرهنگ کویتی برتر است، همیشه زاییده و محدود در و منحصر به فرهنگ آمریکاییست و اگر کار مشابهی با معیارهای فرهنگ کویتی نسبت به فرهنگ آمریکای بکنید، آنرا منحط و از کار افتاده و بدرد نخور خواهید یافت.
Theodor Herzl نوشته: فرهنگ مدرن غربی که برخاسته از دوران enlightenment هست که شامل آزادی اندیشه ، آزادی مذهب ، دولت غیر دینی و غیره میشود ، چیزی که توماس پین و جفرسون و امثالهم بنیان گذار آن بودند. چیزهای دیگر را با این میسنجم.
خب این روش ناکارآمدیست. شما نمیتوانید قضاوت دقیقی داشته باشید اگر تنها از معیارهایی بسته و منحصر به یک موقعیت اجتماعی خاص استفاده میکنید. ما باید در جستجوی یافتن یک سنجهی فرافرهنگی و بیرونی باشیم، یا آنکه به کلی از مقایسه فرهنگها با هم دست بکشیم و هر کدام را به تنهایی با معیارهایی که ارزشمند تلقی میکنیم بسنجیم نه با یکدیگر.
Ouroboros نوشته: فرمانبرداری کودکان، حرکت عمودی احترام بر مبنای سن(یعنی احترام کوچکتر به بزرگتر)، سنجش آموخته با تستهای دشوار و متناسب با شرایط زندگی آنها و ... ارزش است. در این برسی قیاسی شما مرتکب یک اشتباه محساباتی شدهاید، ارزشی که زاییدهی شرایط اجتماعی متفاوتی بوده را برای برسی و بازشناسی جامعهای که محصول شرایطی یکسره متفاوت(و گاهی متضاد)است مورد استفاده قرار دادهاید.
cultural reletavism از نظر من بی معنی هست ، ما یک سری قوانین universal داریم که در هر زمانی و هر مکانی اشتباه است. فرهنگ عربی و اسلامی تجاوز به کودک ۹ ساله را توجیه نمیکند ( یعنی نمیتوانیم بگوییم چون ما در آن شرایط نیستیم نمیتوانیم قضاوت کنیم) ، و چون در عربستان این norm است آن را OK نمیکند. شاید مردم بادیه نشین چون چیز دیگری ندیدند و نشنیدند برای قرنها ندانند که این کار اشتباه است ، ولی این قضیه آن را OK نمیکند.
Theodor Herzl نوشته: cultural reletavism از نظر من بی معنی هست ، ما یک سری قوانین universal داریم که در هر زمانی و هر مکانی اشتباه است. فرهنگ عربی و اسلامی تجاوز به کودک ۹ ساله را توجیه نمیکند ( یعنی نمیتوانیم بگوییم چون ما در آن شرایط نیستیم نمیتوانیم قضاوت کنیم) ، و چون در عربستان این norm است آن را OK نمیکند. شاید مردم بادیه نشین چون چیز دیگری ندیدند و نشنیدند برای قرنها ندانند که این کار اشتباه است ، ولی این قضیه آن را OK نمیکند.
من گفتم مشکلی با برسی جداگانهی هیچ فرهنگ، گروه، عقیده یا انجمنی ندارم. مشکلم با «مقایسه» است. وقتی شما قصد قیاس دارید باید حقیقتا یکسری قوانین «یونیورسال» داشته باشید، نه آنکه چهار ارزش صوری برآمده از شرایط سیاسی-اجتماعی غرب را به عنوان قوانین ازلی و ابدی بشری جعل بکنید. حداکثر قیاسی که ما میتوانیم بکنیم اینست که بگوییم فرهنگ غرب به اندازهی فرهنگ شرق رسوا نیست، اگرنه هر آدم بیطرفی میتواند رسوایی هر دو را ببیند.
Ouroboros نوشته: یک مثال: ما یک ارزش را با یکسری پارامترها تعریف میکنیم، مثلا «احترام به کودکان» را یک ارزش تلقی میکنیم، و میگوییم نشانگان پایبندی به آن «اینهاست»(مثلا صحبت نکردن با آنها با صدای بلند، کتک نزدنشان، نترساندن و تهدید نکردنشان و ...). سپس میرویم فرهنگ اعراب را بر مبنای این ارزش میسنجیم، و نتیجه میگیریم که برپایهی این ارزش فرهنگ اعراب واپسگرا، عقبمانده یا بسیار سخیف است. اینجا اما یک مشکلی ظهور میکند. و آن اینکه خود این معیار، فرافرهنگی و «عینی» نیست. «احترام به کودکان» در فرهنگ عربی یک ارزش نیست، فرمانبرداری کودکان، حرکت عمودی احترام بر مبنای سن(یعنی احترام کوچکتر به بزرگتر)، سنجش آموخته با تستهای دشوار و متناسب با شرایط زندگی آنها و ... ارزش است. در این برسی قیاسی شما مرتکب یک اشتباه محساباتی شدهاید، ارزشی که زاییدهی شرایط اجتماعی متفاوتی بوده را برای برسی و بازشناسی جامعهای که محصول شرایطی یکسره متفاوت(و گاهی متضاد)است مورد استفاده قرار دادهاید.
معیاری که از طریق آن نتیجه میگیرید فرهنگ آمریکایی نسبت به فرهنگ کویتی برتر است، همیشه زاییده و محدود در و منحصر به فرهنگ آمریکاییست و اگر کار مشابهی با معیارهای فرهنگ کویتی نسبت به فرهنگ آمریکای بکنید، آنرا منحط و از کار افتاده و بدرد نخور خواهید یافت.
خب نمیشود اینها را بر دانستههایِ ما از عصبشناسی و فضائل مشترک بنا کرد؟
مثلا صداقت و شجاعت هر دو تا حد زیادی در فرهنگهای مختلف مشترک هستند.همینطور در مورد احترام به کودکان میشود نتایج آنرا در رفاه روانی آنها و میزان شکوفایی تواناییهایِ آنها دید.
مثلا کسی که خودش را منفجر میکند شهید یشود یا خواستهایِ جنسیش سرکوب میشوند در مقایسه با کسی که اینها را انجام نمیدهد در وضع روانی بهتریست که این وضع روانی از لحاظ عصبشناسی قابل مطالعه است.
Russell نوشته: خب نمیشود اینها را بر دانستههایِ ما از عصبشناسی و فضائل مشترک بنا کرد؟
مثلا صداقت و شجاعت هر دو تا حد زیادی در فرهنگهای مختلف مشترک هستند.همینطور در مورد احترام به کودکان میشود نتایج آنرا در رفاه روانی آنها و میزان شکوفایی تواناییهایِ آنها دید.
مثلا کسی که خودش را منفجر میکند شهید یشود یا خواستهایِ جنسیش سرکوب میشوند در مقایسه با کسی که اینها را انجام نمیدهد در وضع روانی بهتریست که این وضع روانی از لحاظ عصبشناسی قابل مطالعه است.
تطابق یک اصل، دیدگاه یا عمل با عصبشناسی، زیست شناسی یا حتی روانشناسی ما را من بعید میدانم بتوان به عنوان روشی متافیزیکی مورد استفاده قرار داد. چاره در پذیرفتن این اشکال ابزاری انسان برای «شناخت» با دقتی که ما دوست داریم تصور و باور بکنیم است. ما هیچ معیاری که بتوان با دقتی حتی شبهعلمی و نسبی ادعا کرد از تاثیرات فرهنگی که زایشگاه آن بوده فارغ و مبری نگاه داشته شده نداریم، که بخواهیم بر مبنی آن قضاوتی «عینی» به چیزها داشته باشیم.
وقتی شرایط برآمدن یک ارزش متفاوت است، همه چیز تغییر میکند، از جمله بایستگیها، دلایل، انگیزهها و نتایجی که برقراری آن ارزشها به بار میآوردهاند. احترام به کودکان در شرایطی که هر دو«کودکی» به محض رسیدن به سنی مشخص باید بتواند وظایفی ضروری برای زنده ماندن خود را برعهده بگیرد و آنچه در کودکی آموخته را تا پایان عمر برای گذران زندگی بکار ببندد و ... ارزش و اهمیت خود را در برابر ضرورت از دست میدهد. در ایران صد سال پیش ما میبینیم که تمام کودکان نه فقط تشویق، بلکه حتی وادار به کار کردن میشدند زیرا برای زنده ماندن آنها آموختن یک حرفه و توانایی بکار بستن آن بسیار ضروریتر از «امنیت روانی» بود. موقعیتی که جامعهی ایرانی در آن قرار داشت فاقد توانایی بسنده برای در نظر گرفتن فاکتورهایی بود که بعدتر در غرب «کار کودکان» را مخرب یا منفی یا هرچه تشخیص دادند. اینست که تعمیم معیارها تقریبا همیشه نتایجی اشتباه به همراه میآورد.
چنین شکلی از شناخت نه ممکن است نه اگر ممکن بود مفید.
راستش موردی که در این تاپیک به پرسش گذاشته شده یکی از چیزهایی هست که واقعا به بحث در مورش علاقه دارم و با این حال به خاطر تضادهای درونی(که حدس میزنم در وجود همه یا اکثر انسان ها باشه)رسیدن به نتیجه دلخواه و شفاف رو چندان ممکن نمیدونم.
به هر جال جدای از جرف های کلیشه ای و کلی مثل"تعادل بین نسبیت و قطعیت" یا "جهان شمول بودن و نسبی بودن" معمولا حتی طرفداران تعادل هم به یک طرف دلبستگی بیشتری دارند.چیزی که از دید من باید بهش توجه ویژه داشت این هست که اگر دنبال معیار یا ارزش جهان شمول هستیم هرگز نمیتونیم حرف از چیزی فرای شناخت و ادراک انسانی بزنیم یعنی گشتن دنبال ترازویی که همه کردار و اندیشه انسان ها رو بسنجه هم بیهودست چه برسه اینکه چیزی باشه که بتونیم بگیم برای سنجش همه جهان قابل اطمینانه.این جایی هست که به نظرم نسبی گرایی میتونه پیروزی خودش رو اعلام بکنه با این حال میشه گفت که چون ما هرگز نمیتونیم شناختی جز شناخت انسانی داشته باشیم دلیل نمیشه که نتونیم معیارهای پایداری رو برای سنجش داشته باشیم.
برای نمونه ما میتونیم بگیم "کشتن بد است"زمانی هست که ما ممکنه فقط به دلیل اینکه از یک نفر خوشمون نمیاد بکشیم یا اینکه در موقعیت دیگه ای برای حفظ جون خودمون دست به کشتنش بزنیم.اگر ما به معیار قطعی و جهان شمول باور داشته باشیم در هر حالتی کشتن نادرست باید تلقی بشه و اگر معیار نسبی باشه ممکنه حالت دوم رو استثنا در نظر بگیریم.
اینجا هر دو طرف از بعد انسانی دارند به موضوع نگاه میکنند ولی ستیز قطعی گرایی و نسبی گرایی در مرحله بالاتری هم برقراره،آیا میشه مدعی شد اینکه "کشتن بد است"(از دید قطعی گرا) یا اینکه "کشتن گاهی بد نیست"(از دید نسبی گرا) همواره و در همه زمان ها و برای هر کسی درسته یا خیر؟
اینجا ما 4حالت دیگه داریم که دو حالتش از دید من خیلی مهمه اینکه خود معیارهای نسبی یا قطعی رو هم از دریچه نسبی یا قطعی گرایی نگاه کنیم.ممکنه یک نسبی گرا مدعی بشه معیارهای نسبی گرایانش جهان شمول هست یا اینکه یک قطعی گرا مدعی باشه معیارهاش جهان شمول نیست.
احتمالا تا اینجا مشخص شده که من طرف دیدگاهی هستم که بیشتر معیارها و ارزش هاش از نوعی قطعیت و جهان شمول بودن برخورداره ولی مدعی نمیشم که دیدگاه من فراتر از شناخت و شرایط انسانی هست.
حالا اگر کمی بخوام بیشتر به موضوع نزدیک بشم بهتره به یک نکته مهم اشاره بکنم،سنجش اشخاص و سنجش کردار از دید من دو موضوع جداگانست،ممکن هست ما عناصری از یک فرهنگ رو مردود یا نادرست تشخیص بدیم ولی اشخاصی که به اون فرهنگ عمل میکنند لزوما مردود یا مشکل دار میتونند نباشند، بنابراین از دید من میشه فرهنگ ها رو سنجید ولی سنجش مردمانی که تحت سیطره یک فرهنگ هستند به مراتب ستخت تر و گاهی ناممکنه، یعنی ممکن هست گفتن اینکه "بخشی از فلان فرهنگ نادرسته"منطقی باشه ولی سنجش مردمان که به اون بخش عمل میکنند بدون توجه به شرایط، مکان، زمان و زمینه اجتماعی، اقتصادی که توش بودند معمولا اشکال داره.
برای نمونه میشه گفت شکنجه در هر حالی محکومه ولی محکوم کردن همه شکنجه گران به نظر من درست نیست.