Jooyandeh نوشته: (۱) در آثار مربوطهیِ بهجا مانده از هلنیها و اهلکتاب، اسکندر صریحاً «صاحب دو شاخ» خوانده شده و در قرون ششم تا هشتم میلادی سند هست که او به این لقب مشهور بوده است (بهویژه در بین سریانیها و حبشیها که من دارم دنبال منابع معتبر میگردم تا ریفرنس بدهم).
خب اسکندر تنها فردی نبوده که به چنین نامی مشهور بوده!!! در اشعار پیش از اسلام فرد دیگری هم به این نام شناخته میشده!!! دیگه حتما میدونید منظور چه کسی هست!!! رفرنس سریانی و حبشی چی شد؟!
Jooyandeh نوشته: هیچ مدرکی وجود ندارد که کورش به چنین لقبی مشهور بوده باشد.
تو قرآن هم نگفته ذوالقرنین کسی هست که به این نام مشهور هست!! گفته شده از تو در مورد ذوالقرنین میپرسن!! پس ادعای شما چیزی رو نشون نمیده!!
Jooyandeh نوشته: تنها چیزی که هست این است که در کتابِ دانیال سنبل امپراطورییِ ماد-و-پارس "قوچی با دو شاخ" دانسته شده است (۸ : ۲۰). اولاً، اینجا سنبل پادشاه خاصّی نیست و سنبل کلِّ امپراطوری هست. در ثانی، هیچ شاهدی وجود ندارد که در بین یهودیان شخص کورش، با سنبل قوچی با دو شاخ، مشهور بوده باشد. (صرفِ اینکه در توراتشان یکجا چنین آمده، چنین ادعایی را ثابت نمیکند.)
شما حرفت اصلا قابل قبول نیست!! کی گفته سنبل کل امپراطوری هست؟! شما تو کل بحث هرجور به نفعت بوده سانسور یا تحریف کردی!! خب با توجه به نوع بحث شما منم میگم اینکه اینکه عده ای گفتن اسکندر ذوالقرنین بوده چنین ادعایی رو ثابت نمیکنه!! اینکه تو چندتا اسطوره نوشته شده دلیل نمیشه...اول نقش روی سنگی که پیدا کردن پس چی بوده؟ اون الکی بوده؟!
Jooyandeh نوشته: بعد توجّه شود که در کتابِ دانیال سخن از یک انسان با دو شاخ نیست؛ سخن از یک قوچ است. امّا ذو القرنین قرآن یک انسان است که دارای دو شاخ است (مثل عکسهای سکّههایی که از اسکندر درج کردهام). کسی به کورش نمیگفته: قوچ! فقط در ادبیات سنبلیک دانیال، از امپراطورییِ پارس با سنبل قوچ یاد شده است -- همین!
اگه معلوم بود منظور قرآن چی هست که من و شما اینجا بحثی با هم نداشتیم!! اینکه این اشاره از کجا اومده و استعاری هست یا اشاره به شخص خاصی مشخص نیست... در مورد سکه هم اون سنگی هم که من گفتم میتونه یه مدرک باشه!! بالاخره شما بگو چه دلیلی داشته که همچین نقشی رو سنگ حک بشه؟!
Jooyandeh نوشته: توجّه شود که ذو القرنین بایستی فرد مشهوری بوده باشد. اسکندر در آن زمان خیلی مشهورتر از کورش بوده و ما میدانیم که او را با عنوان صاحب دو شاخ میخواندند.
خب این الان دلیل هست از دید شما؟! شما اون زمان بودی که نتیجه میگیری که اسکندر
خیلی مشهور تر بوده؟ به فرضم که بوده شما چون از قبل پیش خودت پذیرفتی که حتما از روی رمان اسکندر این مطلب کپی شده,مشهور تر بودنش رو هم دلیل بر آوردن در قرآن میدونی!! نمیشه منظور اونی باشه که کمتر مشهوره؟!
Jooyandeh نوشته: این افسانهها ظاهرا در قرون پنجم-ششم میلادی ساخته شدهاند. اگر اشتباه نکنم، تا قبل از عصر روشنگری، بسیار از مردم جهان اسکندر را چنین کسی میپنداشتند. (برای اینها بهدنبال ریفرنسهای معتبر هستم.)
زودتر این رفرنس ها رو بده!!! یعنی تا کی دقیقا مردم فکر میکردن اسکندر رفته محل طلوع و غروب خورشید؟!
Jooyandeh نوشته: (۳) محال است که ذو القرنین قرآن شخصیت تاریخییِ کورش باشد. چون اصلاً زمین مسطح نیست و جایی در زمین وجود ندارد که انقدر دور باشد؛ بهطوریکه چیزی مانندِ آخر مغرب باشد و در آنجا خورشید در چشمهای گلآلود فرو-رود. (دربارهیِ سفر او به محل طلوع خورشید هم همانطور.)
قرآن که کتاب تاریخی یا علمی نیست که رو تک تک جمله هاش این شکلی حساب باز کردی.اونم با توجه به نحوه جمع آوریش!! به هر حال هیچکس تا حالا دقیقا نفهمیده منظور کی بوده و به نظرم هیچ وقت هم نخواهد فهمید!!!
Jooyandeh نوشته: (۴) بهجز چند مفسر اسلامگرا (مثل مدودی و ...) کسی چنین ادعاهایی را بههم نبافته است.
خب این دلیلت هیچی رو نشون نمیده جز اینکه استدلال شما این باشه که نباید بازنگری کرد در مورد حرف های گذشته!! حالا این انگیزه ای که شما ازش حرف میزنی و اونم ضایع شدن مسلمان ها و سعی بر تغییر داستان هست رو میتونی ثابت کنی دوست گرامی ؟؟
Jooyandeh نوشته: (۳) در همین اثری که از آن یاد کردیم، داستانهایی هست که دقیقاً همان داستانهای قرآنی را بازتاب میدهند (یا به آن خیلی نزدیکند). بهعنوان نمونه: [اسکندر فرماندهان و همه سپاهیانش را فراخواند] و به آنان گفت: «بشنوید، ای تمام فرماندهان قصر من!» آنان گفتند: «بفرما، ای پادشاهِ خردمند و ای شاهِ تمام یونان. هرچه دستور بفرمایی، اطاعت خواهند شد.» او گفت: «اندیشهای در ذهن من نقش بسته، و میخواهم بدانم که وسعت زمین چه اندازه است، و ارتفاع آسمانها چه اندازهاند، سرزمینهای پادشاهان ِ همرای با من چه تعداد هستند، و آسمانها بر کدام پایهها قرار گرفتهاند ...» ... پس، لشگریان جملگی مستقر شدند، و اسکندر و سپاهیان او از میان دریای متعفن و دریای زلال عبور کردند تا به مکانی رسیدند که در آنجا خورشید وارد دریچهی آسمان میشود؛ چراکه خورشید بندهی خداوند است، و هیچگاه چه در شب و چه در روز، از حرکت بازنمیایستد. مکان طلوع او در ماورای دریاست، و مردمی که در آن مکان زندگی میکنند، هنگام طلوعش خود را داخل دریا پنهان میکنند تا سوخته نشوند ... و وقتی که خورشید [برای غروب، مجددا] وارد دریچهی آسمان میشود، بلادرنگ سجده میکند، و در مقابل خداوندِ بزرگش تعظیم مینماید. سپس، نزول میکند و کل شب در آسمانها سیر میکند تا به فاصلهای برسد که موقع طلوع به آن رسیده بود. (منبع) [۵]
این قمست رو گذاشتم آخر کار که جواب بدم.خب بیشترین مانوور شما رو این قسمت هست.من کل آیه های قرآن در مورد این داستان رو میذارم تا ببینیم چند درصدش شبیه رمان اسکندر هست!!!
نقل قول:وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا ﴿۸۳﴾
فولادوند: و از تو در باره ذوالقرنين مىپرسند بگو به زودى چيزى از او براى شما خواهم خواند
مکارم: و از تو در باره «ذو القرنين» سؤ ال ميكنند، بگو به زودي گوشهاي از سرگذشت او را براي شما بازگو خواهم كرد.
خرمشاهی: و از تو درباره ذوالقرنين مىپرسند، بگو هماكنون يادى از او براى شما مىخوانم
إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا ﴿۸۴﴾
فولادوند: ما در زمين به او امكاناتى داديم و از هر چيزى وسيلهاى بدو بخشيديم
مکارم: ما به او در روي زمين قدرت و حكومت داديم و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم.
خرمشاهی: ما به او در روى زمين تمكن داده بوديم و سررشته هر كارى را به او بخشيده بوديم
فَأَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۵﴾
فولادوند: تا راهى را دنبال كرد
مکارم: او از اين اسباب پيروي (و استفاده) كرد.
خرمشاهی: و او سررشته [كار خود] را دنبال گرفت
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا ﴿۸۶﴾
فولادوند: تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمهاى گلآلود و سياه غروب مىكند و نزديك آن طايفهاى را يافت فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مىكنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش مىگيرى
مکارم: تا به غروبگاه آفتاب رسيد (در آنجا) احساس كرد كه خورشيد در چشمه (يا دريا) ي - تيره و گل آلودي فرو ميرود، و در آنجا قومي را يافت، ما گفتيم اي ذو القرنين! آيا ميخواهي مجازات كني و يا پاداش نيكوئي را در باره آنها انتخاب نمائي ؟
خرمشاهی: تا آنكه به سرزمين مغرب [خورشيد] رسيد و چنين يافت كه در چشمهاى گلآلود [و گرم] غروب مىكند و در نزديكى آن قومى را يافت گفتيم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا آنان را عذاب مىكنى، يا با آنان نيكى مىكنى
قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا ﴿۸۷﴾
فولادوند: گفت اما هر كه ستم ورزد عذابش خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش بازگردانيده مىشود آنگاه او را عذابى سختخواهد كرد
مکارم: گفت اما كساني كه ستم كردهاند آنها را مجازات خواهيم كرد سپس، به سوي پروردگارشان باز ميگردند و خدا آنها را مجازات شديدي خواهد نمود.
خرمشاهی: گفت هركس شرك ورزد، زودا كه عذابش كنيم، سپس به سوى پروردگارش باز برده مىشود، و او به عذابى سخت معذبش مىدارد
وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ﴿۸۸﴾
فولادوند: و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند پاداشى [هر چه] نيكوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به كارى آسان واخواهيم داشت
مکارم: و اما كسي كه ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نيكو خواهد داشت، و ما دستور آساني به او خواهيم داد.
خرمشاهی: و اما هركس ايمان آورد و نيكوكارى كند، او را پاداش نيكو باشد و كار را بر او آسان مىگيريم
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۹﴾
فولادوند: سپس راهى [ديگر] را دنبال كرد
مکارم: سپس (بار ديگر) از اسبابي كه در اختيار داشت بهره گرفت.
خرمشاهی: آنگاه سررشته [كار خود] را دنبال گرفت
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا ﴿۹۰﴾
فولادوند: تا آنگاه كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد [خورشيد] را [چنين] يافت كه بر قومى طلوع مىكرد كه براى ايشان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم
مکارم: تا به خاستگاه خورشيد رسيد (در آنجا) مشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتي طلوع ميكند كه جز آفتاب براي آنها پوششي قرار نداده بوديم.
خرمشاهی: تا آنكه به سرزمين مشرق [خورشيد] رسيد و آن را چنين يافت كه بر مردمانى كه در برابر [تابش] آن پوششى برايشان نگذاشته بوديم، مىتافت
كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا ﴿۹۱﴾
فولادوند: اين چنين [مىرفت] و قطعا به خبرى كه پيش او بود احاطه داشتيم
مکارم: (آري) اين چنين بود (كار ذو القرنين) و ما به خوبي از امكاناتي كه نزد او بود آگاه بوديم.
خرمشاهی: بدينسان از كار و بار او آگاهى داشتيم
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۹۲﴾
فولادوند: باز راهى را دنبال نمود
مکارم: (باز) از اسباب مهمي (كه در اختيار داشت) استفاده كرد.
خرمشاهی: آنگاه سررشته [كار خود] را دنبال گرفت
نقل قول:حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا ﴿۹۳﴾
فولادوند: تا وقتى به ميان دو سد رسيد در برابر آن دو [سد] طايفهاى را يافت كه نمىتوانستند هيچ زبانى را بفهمند
مکارم: (و همچنان به راه خود ادامه داد) تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهي غير از آن دو را يافت كه هيچ سخني را نميفهميدند!
خرمشاهی: تا به فاصله ميان دو كوه سدآسا رسيد و در پيش آن مردمانى را يافت كه زبانى نمىفهميدند
قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا ﴿۹۴﴾
فولادوند: گفتند اى ذوالقرنين ياجوج و ماجوج سخت در زمين فساد مىكنند آيا [ممكن است] مالى در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدى قرار دهى
مکارم: (آن گروه به او) گفتند اي ذو القرنين ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد ميكنند آيا ممكن است ما هزينهاي براي تو قرار دهيم كه ميان ما و آنها سدي ايجاد كني ؟
خرمشاهی: گفتند اى ذوالقرنين قوم ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فتنه و فساد برپا مىكنند، آيا [مىخواهى] خراجى به تو بپردازيم كه بين ما و آنان سدى بسازى؟
قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا ﴿۹۵﴾
فولادوند: گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده [از كمك مالى شما] بهتر است مرا با نيرويى [انسانى] يارى كنيد [تا] ميان شما و آنها سدى استوار قرار دهم
مکارم: (ذو القرنين) گفت: آنچه را خدا در اختيار من گذارده بهتر است (از آنچه شما پيشنهاد ميكنيد) مرا با نيروئي ياري كنيد، تا ميان شما و آنها سد محكمي ايجاد كنم.
خرمشاهی: گفت تمكنى كه پروردگارم به من داده است بهتر [از خراج شما] است، ولى مرا به نيرو[ى انسانى] يارى دهيد كه بين شما و ايشان حايلى بسازم
آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا ﴿۹۶﴾
فولادوند: براى من قطعات آهن بياوريد تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد گفت بدميد تا وقتى كه آن [قطعات] را آتش گردانيد گفت مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم
مکارم: قطعات بزرگ آهن براي من بياوريد (و آنها را به روي هم چيند) تا كاملا ميان دو كوه را پوشانيد، سپس گفت (آتش در اطراف آن بيافروزيد و) در آتش بدميد، (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرد، گفت (اكنون) مس ذوب شده براي من بياوريد تا به روي آن بريزم.
خرمشاهی: [آنگاه كه شالوده را ريختند گفت] برايم پارههاى آهن بياوريد [و برهم بينباريد] تا آنكه بين دو كوه را انباشت و همسطح ساخت گفت [در كورههاى آتش] بدميد [و دميدند] تا آنكه آن [آهن] را [گداخته و] آتش گونه ساخت گفت اينك برايم روى گداخته بياوريد تا بر آن بريزم
فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا ﴿۹۷﴾
فولادوند: [در نتيجه اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند
مکارم: (سرانجام آنچنان سد نيرومندي ساخت) كه آنها قادر نبودند از آن بالا روند و نميتوانستند نقبي در آن ايجاد كنند.
خرمشاهی: [سد سكندرى ساخته شد و ياجوج و ماجوج] نتوانستند بر آن دست يابند و نتوانستند در آن رخنه كنند
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا ﴿۹۸﴾
فولادوند: گفت اين رحمتى از جانب پروردگار من است و[لى] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم كوبد و وعده پروردگارم حق است
مکارم: گفت اين از رحمت پروردگار من است اما هنگامي كه وعده پروردگارم فرا رسد آنرا در هم ميكوبد و وعده پروردگارم حق است.
خرمشاهی: گفت اين رحمتى از سوى پروردگار من است چون وعده پروردگارم [قيامت] فرارسد، آن را پخش و پريشان كند و وعده پروردگار من حق است
وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا ﴿۹۹﴾
فولادوند: و در آن روز آنان را رها مىكنيم تا موجآسا بعضى با برخى درآميزند و [همين كه] در صور دميده شود همه آنها را گرد خواهيم آورد
مکارم: در آن روز (كه جهان پايان ميگيرد) ما آنها را چنان رها ميكنيم كه درهم موج ميزنند و در صور دميده ميشود و ما همه را جمع ميكنيم.
خرمشاهی: و آن روز آنان را رها كنيم كه در هم و برهم شوند، [و آنگاه] در صور دميده شود و آنان را چنانكه بايد گرد آوريم
آیا بقیه بخش ها هم قرینه ای در این رمان اسکندر داره؟!