01-20-2013, 12:20 PM
folaani نوشته: یه دفه بچه خواهرم سر ظرف شکر لجبازی میکرد.میزدی یه چشمشم کور میکردی بعدش دیگه عاشق هم میشدین ..خخخخخخخخ:e057:
یعنی ظرف شکر رو من ازش گرفته بودم و بهش نداده بودم.
بعد که مادرش از بیرون اومد ظرف شکر رو از مادرش گرفته بود و آورد توی اتاق و منم پای کامپیوترم نشسته بودم، و با صدای بلند و ادای خاص خودش میخواست بهم نشون بده که ظرف شکر رو گرفته! منم عصبانی شدم و اصلا بهش نگاه نکردم و بعد همینطور با پنجهء دستم هلش دادم که یک متر عقب پرت شد و خورد به لبهء تخت که اونجا بود و افتاد (به حالت نشسته افتاد).
بعد اول مات و مبهوت بود یک ثانیه. بعد فکر کرد باهاش شوخی/بازی کردم و خواست بخنده، ولی دید من نگاه نمیکنم بهش و اثری از شوخی و بازی هم در قیافم نیست، یک لحظه انگار خشونت رو فهمید، بعد تنها عبارتی که برای بیانش بلد بود به زبان آورد و گفت: چه کار بدی!!
بعدهم که گریه و اینا.
البته بعد ازش دلجویی کردم.
ولی صحنه خیلی رومانتیک شده بودا.
ظرف شکر افتاده بود کنار صندلی من (بر اثر اینرسی از دستش رها شده بود )
بعدا کشف بعمل اومد که یک نصفه ساندویچ هم دستش بوده که افتاده بود زیرش و له شده بود بیچاره.
خلاصه بعدا که این صحنه ها رو مرور کردم خیلی دلم سوخت.
ولی جالب اینکه این باعث شد از اونوقت رابطمون بهتر بشه و واقعا مظلومیت و سادگی و آسیب پذیری بچه جلوی چشمم بیاد و بیشتر رعایتش رو بکنم.
از اونوقت انگار اونم بیشتر منو دوست داره!!
مرد گنده ای گفتن، بچه طفل معصومی گفتن...برادر من این چه کاری بود با بچه کردی شما که عاقل و بالغ بودی، این چه رفتاری هست با بچه؟! عجب!!!:e057:
آمد شدن تو اندرین گیتی چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!