08-27-2015, 10:43 PM
dr.mcclown نوشته:دورود, وقت بخیر
لذّت جویی در حد افراط, اولین نشانگان افسردگی.. البته هر گونه افراطی میتونه از علائم مورد مذکور باشه.
افسردگی اما..
درسته, لذتجویی بیش از اندازه از پایه یک بیماریست, ولی از نشانگان افسردگی نیست,
از انگیختارهای (علتهای) افسردگیست. خوشیگرایی (hedonism) بجایی نمیرسد, آنچه با
سرشت آدمی و هر جاندار دیگری ولی کار میکند, آرامی (tranquility) و همنوازی (harmony) با طبیعت است.
dr.mcclown نوشته: فروید گفته که زمانی که انسان از معنا و مفهوم زندگی میپرسه, لحظهی آغاز افسردگی اوست. از اینجا به بعد جوابی که به این سوال میده تنها نوع واکنش دفاعی اون آدمو معلوم میکنه.
من به این نمیباورم, برای خود من نمونهوار پرداختن به چیستی و چرایی هستی همیشه یک چیز خوشیآور است. اینکه
چرا ما اینجاییم, چرا زندهایم یک چیستان بزرگ است و پاسخهایِ بسیار گوناگون میتواند بدارد. هتّا پاسخهایِ هوشمندانهای
داریم همچون اینکه این پرسش از بیخ ناارز (invalid) است, چون آماج (هدف) تنها در بستر زندگی تعریف میشود, نه برای خود زندگی.
درست همانجور که نمونهوار مفهومهایِ آغاز و پایان با زمان تعریف میشوند ولی نمیشود از زمانی که خود زمان آغازیده سخن گفت,
زیرا در نبود زمان آغازی در کار نخواهد بود, بهمین شیوه میتوان برنگریست که چیستی و چرایی زندگی هم
میتواند تنها در بستر زیستن پدید بیایند که برای جاندار زنده هر چیزی او یک آماجی دارد
ولی خود زندگی بیآماج (گرچه مغز او اینرا در بررسی و نگاه نخست نگیرد).
--
هموندان اینجا همیشه از دیرباز گفتهاند که این گفتگوها را تنها در بستر مجای میشود انجامید و بیرون
از اینجاشما کسی را پیدا نمیکنید که دربارهیِ این چیزها با وی سخن بگویید. من میگویم این یک از همان
بیهودهگوییها است که دربارهیِ خوبیهایِ این اسپاشهای زهرآلود مجازی درآورندهاد و اگر کس بجای دورریختن
زمان در اینجور جاها برود بیرون با چند تا آدم راستین و درخور آشنا بشود (بجای آنکه بیرون هم یکبند با گوشیش ور برود),
آنگاه با آدمهای بسیار گیرا و خوشسخنی هم آشنا خواهد شد; خندهآور اینکه من یک سال و خردهای میشود نه تنها با
یکی, بساکه با ٤ تن همانند خودم آشنا شدهام (یکی هتّا دختر!) که هر کدام در زمینههایِ نزدیکی علاقه نشان میدهند
و با یکی از آنان بویژه همین یکی دو هفته پیش چند ساعتی گفتگوی داغی که چند ساعت به درازا کشید دربارهیِ همین
چیستی و چرایی زندگی داشتیم و نه او آدمی افسرده است, نه من. بوارونه او یکی از تندرستترین کسانیست که میشناسم و
بسیار خوب به خوراک و ورزش و تندرستیاش میرسد (بوارونهیِ بیشتر مردم اینجا) و هتّا نکتههایِ آموزندهای هم به من آموخته است.
--
لپ سخن اینکه, زندگی نه چیزی افسرده کننده است, نه هستی, بساکه سراسر وارونه, زندگی یک خوشبختیست
که ارزشی بس والا دارد و بخش بخش آن خوشیآور است. آنچه ولی امروزه دیده میشود وارونه
این است, ازینرو زندگی ما زندگی طبیعی نیست و فشارهای گوناگون و انقلابیای که روند گسترش تکنولوژی در
سرتاسر پهنهیِ جهان پدید آورده و میآورد, زندگیها را هر چه بیشتر یکدست و بیمایه و بیهدف ساخته است. آنچه آدم دیروزین
را برای هزاران سال شاد و خوشنود نگه داشته بود, آدم امروزین دارد بدان کم کم کرخت و زده میشود و آدم فردائین دلزده خواهد بود.
در این رهگذر, پروپاگاندیستهای تکنولوژی بسختی میکوشند این باور دروغین را بپذیرانند که "زندگی" به خودی خود
یک چیز افسُرنده است و نمیدانم پرسمانهایِ نیستی و هستی چیزهای دلگیر و افسرندهاند و ازینرو افسردگی
فراگیری که در جهان مدرن میبینیم و برآمدهیِ زندگی ساختگی و فندزده باشد را اینگونه توجیه و درستنمایی میکنند.
من از زمانیکه سالها پیش با نوشتههای «تئودور کازینسکی» آشنا شدم و با زندگی نخستینی, بسیاری از آنها را
در زندگی خودم پیاده کردهام و این «آرامی» که او نیز از آن سخن گفته را دوباره تا اندازهیِ بالایی بدست آوردهام.
.Unexpected places give you unexpected returns