نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پدیده ای به نام داریوش سجادی
#51

گفتگوی پيشرو در خلال اقامت کوتاه داريوش سجادی در ايران و با دو موضوع مسائل خارجی و داخلی است. مسائل خارجی با محوريت موضوع هسته ای و چشم انداز روابط ايران و آمريکا و موضوع داخلی پيرامون وقايع بعد از انتخابات و جنبش سبز است. تذکار اين نکته را لازم می دانم نظرات مشاراليه پيرامون جنبش سبز و انتقادات وی به جنبش سبز چه در رهبری و چه در بدنه خالی از مناقشه نبوده و جای نقد و بررسی بيشتری دارد. بدليل محدود بودن زمان مصاحبه و مشغله های طرف مقابل در برخی جاها از مباحثه گذر شد تا به موضوع اصلی پرداخته شود. به عنوان نمونه از بيان اين نکته گذر کردم که در دوران انقلاب خسرو گلسرخی که مظهر يک انقلابی با عقايد چپ بود در دادگاه نمايشی دوران شاه حسين بن علی را الگوی مبارزاتی خود قرار می داد که راهش در تاريخ هماره جاودان است و اينکه دليلی ندارد جناب سجادی « يا حسين» گويان ِ جنبش سبز را به فرض بی خدايی قائل به جدايی از جنبش بداند.جنبش در انحصار عقيده و مرام و مسلک خاصی نيست که بخواهيم بنای تفکيک و تقسيم بر آن بنهيم، اصل بنيادين جنبش همان فراگير بودن آن ولو با هر عقيده و افکاريست.

سهند شمس اسحاقی
۲۶ /آبان/ ۸۸
جنبش سبز و وقايع بعد از انتخابات
پرسش: چه شباهتهايی بين حرکت اجتماعی موسوم به جنبش سبز با حرکت مردم در دوره انقلاب می بينيد؟
پاسخ:
بزرگترين شباهت تحقير است؛ يکی از انگيزه های بسيار جدی در انقلاب ۵۷ تحقيری بود که ملت از طرف حاکميت احساس می کرد.
پرسش: خس و خاشاک خطاب کردن را می شود همان تحقير دانست؟
پاسخ:
بله، البته خس و خاشاک که يک چيز کوچک بود بخواهيم نخواهيم بدنه خيلی گسترده ای از جامعه بخاطر سياستهای آمرانه احساس حقارت می کند، من اگر خير شما را بخواهم ولی به زور شما را مجبور کنم باعث احساس حقارت می شود. طی سی سال گذشته، حکومت به زنها و دخترها فشار می اورد که بايد حجاب داشته باشند، البته من شخصا موافق حجاب هستم ولی شيوه اش برای من مهم است. سی سال است حکومت به جوانها اجبار می اورد که پارسا کيشی کنند نماز سر وقت بخوانند و لباس آستين کوتاه نپوشند و....

پرسش: همان چيزی است که در فيلم مارمولک ديديم؟
پاسخ:
بله کاملا . اين جنبش سبز قبل از اينکه دنبال تکثر گرايی باشد قبل از اينکه دنبال انديشه های سياسی باشد و قبل از اينکه دنبال هر ايسم ديگری باشد از تحقير عصبانی است حالا دارد شعار سياسی می دهد.
پرسش: منظور شما بدنه جوان جنبش است؟
پاسخ:
بله، اکثريت جنبش جوانها هستند و از آن تحقير برائت می کنند منتهی صادقانه نمی توانند يا نمی خواهند بگويند.
رهبرانشان هم که فاقد حداقل های پذيرفته شده برای رهبری يک جنبش هستند.
نه آقای موسوی و نه اقای کروبی که من قلباً قبولشان دارم نتوانسته اند در قواره های يک رهبر مقتدر و حزم انديش ظاهر شوند.
پرسش: در وبلاگ خود پيش از سيزده ابان گفته بوديد که « من با اتکای بر ادله و تحليل معتقدم جنبش موسوم به جنبش سبز تحقيقاً به انتها رسيده تاريخ انقضای آن را هم در راهپيمائی روز قدس می دانم آن چيزی که در حال حاضر بنام جنبش سبز در ايران موجوده اسمی از جنبش است و ماهيتی متفاوت با آنی دارد که بود» ديده شد در سيزده ابان مردم به خيابانها امدند و ۱۶ اذر هم اعلاميه برای تجمع منتشر شده اما زنده بودن جنبش را که نمی شود منکر شد؟
پاسخ:
منظور من جنبش سبزی بود که دغدغه صيانت از قانون اساسی، دغدغه بازگشت انقلاب به مسير درست را داشت . در راهپيمايی روز قدس بود که برای اولين بار آن شعارهای نامتعارف داده شد که نه کروبی نه موسوی نه خاتمی با آنها همدلی نداشتند. اين شعارها وقتی امد جنبش سبز از نظر من تمام شد. حالا يک جنبش ديگر است. جنبش معترض عليه نظام يا هر اسم ديگری ولی ديگر آن جنبش سبز که دغدغه قانون اساسی را داشت و می گفت می خواهيم بر گرديم به قانون اساسی نيست.
در واقع جنبش سبز در فرآيند کوتاه مدت خود دچار استحاله محتوائی شد و جنبشی که دغدغه انتخابات سالم را داشت توسط اغيارهای جک شد و اکنون تماميت سی سال گذشته را با فرصتی که معتمدين نظام ناخواسته فراهم کردند توسط کسانی که از ابتدا نيز همدلی با اسلام و نظام و انقلاب نداشتند نماميت اين سی سال را زير سوال برده و می برند هر چند رهبران جنبش در بيان اين کجروی دچار شرم حضور شده اند اما واقعيت آن است ميان رهبری جنبش و بدنه معترض در کف خيابان يک ناهمدلی و ناسازگاری وجود دارد
آقايان موسوی و کروبی فراتر از اسلام و نظام و انقلاب حرفی نمی زنند اما معترضين در دنيا و فضائی ديگر شعارهای ساختار شکنانه و براندازانه می دهند.
پرسش: شايد نظر شما در مورد بدنه جنبش درست باشد اما سران و رهبران جنبش که بر همان شعارهای بازگشت به قانون اساسی پافشاری می کنند!
پاسخ:
ما در مقطع انقلاب خيلی واضح و روشن مشخص کرده بوديم که چه نمی خواهيم و زير علم کی سينه می زنيم شيطنتی که سازمان مجاهدين خلق، چريکهای فدايی خلق و حزب توده کردند آن بود که تا قبل از نماز عيد فطر قيطريه که اساساً انقلاب را قبول نداشتند و می گفتند اين يک حرکت خرده بورژوايی کمپرادور است که به زودی سرکوب می شود، اما وقتی ديدند آن انقلاب واقعاً جديست از خانه های تيمی خود بيرون امدند اما شيطنت اميز. پلاکاردهای تبليغاتی شان را جلوی تظاهرات مردم بالا بردند و تمام تظاهرات را به نام خودشان مصادره کردند، اين همان شيطنتی بود که سر تحکيم وحدت هم اتفاق افتاد تحکيم وحدتی که يکی از نهادهای انقلاب بود بعد از دوم خرداد ۷۶ گفتند کمونيستها تريبون ندارند، ملی مذهبی ها تريبون ندارند، از نردبان تحکيم وحدت بالا رفتند ماهيت تحکيم وحدت را از بين بردند و خودشان هم در نهايت به هيچ جا نرسيدند همين اتفاق هم دارد در جنبش سبز می افتد. من همه حرفم در مقاله عروس فرنگی که سال گذشته منتشر کردم اين بود که اصلا مشکلی ندارم يکسری از جوانها برای عياشی آبنمای ميدان ونک را لبريز از شراب کنند و تا صبح
پاسخ
#52

جون من اینو بخونید....واقعا این آدم کجا داره سیر میکنه!!!


------------------------------------------------------------------------------

ژاپه خر است!


با شیطان معامله کردیم! او ما را زیبا و باهوش کرد و حالا آمدیم دلبری کنیم!
جمله فوق، فرازی طلائی از گزارش خبری تلویزیون فارسی BBC از تیم آوازه خوان «پیستول انیز» با محوریت «میراندا لمبرت» است که در روز جمعه چهارم شهریور ماه از این شبکه پخش شد که بدون تردید آن گزارش را می توان نمونه موفق و قابل استنادی از مهارت و ذکاوت اصحاب رسانه در انتقال نامحسوس و غیر مستقیم پیام به مخاطب تلقی کرد.



سال 1992 که بمنظور یک سفر سیاحتی در سئول پایتخت کره جنوبی بودم. شبی بمنظور گذراندن اوقات فراغت به اتفاق یکی از همسفران برای دیدن یک فیلم به سینما رفتیم. در میانه فیلم ضمن احساس عطش بشدت هوس نوشیدن یک کوکاکولای خنک کرده و به همین منظور به بوفه سینما مراجعه کردم و طرفه آنکه تعداد زیادی از تماشاچیان را دیدم که ایشان نیز به سیاق بنده جهت خرید کوکاکولا به آنجا آمده بودند.

فردای آن شب بود که یکی از دوستان راز آن هوس مشترک را بر من آشکار کرد. ماجرا از آن قرار بود که «چنان هوسی» محصول قرارداد انتشار آگهی کمپانی کوکاکولا با کمپانی های تولید فیلم های سینمائی و صاحبان سینماها بود! بدین صورت که کوکاکولا مبلغی پول به ایشان پرداخت می کند تا در کسری از ثانیه لوگوی نوشیدنی کوکاکولا را در میانه فیلم قرار دهند. زمان پخش این لوگو تا آن اندازه کوتاه است که بیننده عملاً متوجه پخش آن نمی شود و تنها در مُخیّله خود آن را حس کرده و به تبع نوشیدن آن را هوس می کند و بدین ترتیب کمپانی کوکاکولا بشکلی غیرمحسوس، هوس و ذائقه بنده و امثال بنده را مدیریت کرده و غیر مستقیم «ما» را از مقابل پرده سینما به بوفه کشانده که محصول آن فروش گسترده کوکا به ما «ناغافل تشنه شدگان آن شربت گوارآ» می شد!
بر همین روال نیز رپرتاژ آگهی از ترانه «شیاطین پاشنه بلند» توسط گروه «پیستول انیز» را می توان مصداقی موفق از چنین القاء پیامی به مخاطب محسوب کرد که با فراست و ذکاوت می کوشد در راستای «انتقال پیام و شعائر خوش باشانه جهان سکولار» چنین پروپاگاندای نامحسوس و غیرمستقیمی را با موفقیت عهده داری کند.
کاش مسئولین صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تا آن اندازه استعداد داشتند تا سیاست خبری مستقیم و چکشی و بی تاثیر خود با مخاطب را جایگزین چنین شیوه های رایج و حرفه ای در دنیای رسانه می کردند.
اینکه BBC تعمد دارد با قرار دادن «میراندا لمبرت» یک دختر خانم بزک کرده و خوش آب و رنگ در مقابل دوربین در جوار «آنجلینا پریسلی» و «اشلین مونرو» با شکل و شمایلی مشابه از ایشان مصاحبه بگیرد و «نریشن خوان» آن رپرتاژ آگهی نیز بر همان سیاق تعمد بورزند تا از میانه ترانه «شیاطین پاشنه بلند» آن بخشی را برای مخاطب ترجمه کند که ناظر بر این گزاره خبری است:
با شیطان معامله کردیم! او ما را زیبا و باهوش کرد و حالا آمدیم دلبری کنیم!
[عکس: 13.jpg]
و بعد از قرائت چنان معامله پُربرکتی به مخاطب نوید آن را از متن ترانه بدهد که این علیا مخدراة:
آمده اند ـ اما نه برای «دل شکستن» که برای «دل بُردن»!
مجموعه چنان گزینه و گزاره هائی تنها ناظر بر یک هدف پنهان و زیرکانه است:
تغییر سلیقه و ایجاد ذائقه فرهنگی نزد مخاطب نوجوان و جوانی که در دوران تلاطم روحیات و غرائز عاطفی و جنسی است و هنوز از توان لازم جهت فائق آوردن مصالح خود بر عواطف و اشتیاق های جوانانه اش برخوردار نیست.
به عبارت دیگر ارگان جامعه سکولار فارسی زبان در حال دادن این پیغام پنهان به مخاطب جوان خود است که:
معامله با خدا را وانهید و بشتابید به معامله با شیطان که محصولش زیبائی و دلبری و ایضاً خوش باشی است. که ای بی خبران چه نشسته اید که:
دوران جهان بی می و ساقی (ایضاً بدون میراندا لمبرت) هیچ است!
همچنانکه: اگر زباده مستید خوش تان باد و ایضاً چنانچه با ماهرخی نشسته هستید، خوش خوشان تان باد! خدا کیلوئی چنده؟
خدا را با آموزه ها و دستورات نازیبایش به خود واگذار کنید که محصول خداپرستی و معامله با خدا، نازیبائی و ناشادی و بی عشق و حالی است و شیطان را عشق است!
اما ماجرا به اینجا نیز ختم نمی شود. در واقع تبعات خط مشی BBC و رسانه هائی امثال BBC در انتشار چنان گزارش هائی منجر به القاء توقع فرهنگی از نوع «سکولار اباحه گرانه» نزد مخاطب خواهد بود.
توقعی که مخاطب جوان با توجه به ساختارهای سنتی و مذهبی جوامع فارسی زبان مانند ایران و افغانستان و ایضاً تاجیکستان، امکان تامین و مرتفع شدن آن را نخواهد داشت. لذا چنین عدم امکانی منجر به ایجاد بحران و رو در روئی بین جوانانی که بشکل نامحسوس توسط چنان رسانه های از خارج کشور نیازهای سکشوال و مبتهجانه و زیاده خواهانه و عشرت طلبانه شان تحریک شده با حکومت ها و سنت ها و آداب و آئین و شعائر بومی شان خواهد شد.
تا همین حد نیز مُراد حاصل است و چنین رسانه هائی به رایگان موفق شده اند از بدنه مخاطب جوان و فارسی زبان خود جهت ایجاد بحران انگیزش و تمهید بستر چالش بین قشر جوان با حکومت و ساختارها و هنجارهای سنتی و بومی شان یارگیری فرهنگی کنند.
طبیعتاً تبعات چنان القا توقعاتی محدود به زیاده خواهی نامانوس جوانان از جامعه و حکومت شان نخواهد ماند و در بلند مدت چنان جوانانی چنانچه نتوانند به نُرم ها و سلائقی که توسط رسانه هائی از این دست به ایشان پمپ می شود دسترسی پیدا کنند تدریجاً مبتلا به «حسرت رفتن» خواهند شد.
هجرت برای ایشان مُبدل به آرمانی جهت رسیدن به آن بهشتی خواهد شد که چنان رسانه هائی برای ایشان پیش تر ترسیم کرده اند.
بهشتی که در آن کازآده به کام دل رسیدی آسان!
حال چنان جوانانی در مسیر رسیدن به این بهشت مفروض:
یا دل را به دریا زده و هجرت می کنند و ضمن بریدن از خاستگاه شان، کشور را محروم از نیروهای جوان و کارورز و متخصص خواهند کرد که تا همین جا نیز باز هم مُراد دولت هائی که چنان رسانه هائی را تاسیس و تمهید کرده اند حاصل است و موفق شده اند به نیروی کار و سرمایه های جوان و انسانی کشورهای مطمع نظر خود از طریق محروم کردن ایشان از چنان جوانان هجرت کرده ای، ضربه ای کاری بزنند.
و یا آنکه چنان جوانانی بدلیل نداشتن امکان مهاجرت تمامی سالهای جوانی خود را در حسرت رفتن و رسیدن به آن بهشت مفروض از دست خواهند داد و همواره خود و جامعه شان را شماتت می کنند که: اگر رفته بودم حتماً خوشبخت می شدم!
اوج تراژدی آنجائی است که همین رسانه ها روی دیگر سکه را به ایشان نشان نمی دهند که بر فرض موفقیت چنان جوانانی در هجرت و ورودشان به آن بهشت های موعود، تازه متوجه فریب خوردن خود خواهند شد و به همان جائی می رسند که پیشتر در «پینوکیوها در لندن» از زبان «فرهاد» آوردم که صادقانه اعتراف می کرد:
زمانی که هنوز به زیارت آمریکا نائل نشده بودم، آنقدر از اوصاف ینگه دنیا برایم گفته بودند که تصورم این بود آمریکا بانوئی است زیبا که آوارگانی چون من را تنگ در آغوش می کشد و سحرگه جوان بیدار می شوم. وقتی به آمریکا آمدم دیدم درست فکر می کردم. آمریکا زنی است زیبا. بسیار زیباتر از آنچه در رویا داشتم. اما این بانوی خوش بر و رو یک اشکال کوچک دارد. فاحشه است. اول پول را می خواهد بعد آغوش باز می کند. اگر کیسه ای داشته باشی و سرش را شل کنی آمریکا بهشت است. اما اگر پول نداشته باشی وای به حالت. زمانی که وطن داشتیم و پشتوانه ای، وصل این بانوی زیبا نصیب بنده نشد و حالا با دست های تهی خیره خیره به این روسپی جهانخوار نگاه می کنم.


خوش باشی از جنس «پینوکیو» در «جزیره خوشی» که بعد از چند روز خوشگذرانی و عیاشی تدریجاً با دراز شدن گوش ها و درآوردن دُمب متوجه «خر شدن شان» می شوند. خریتی که اینک صرفاً و بمنظور بقا در آن «جزیره موسوم به خوشی» ایشان را ملزم و محکوم به آن کرده و می کند تا نه «مثله خر» بلکه «عین خر» برای زنده ماندن کار کنند. (بخشی از مقاله پینوکیوها در لندن)
برنامه Word on the Streetکه علی الظاهر برنامه آموزش زبان انگلیسی در تلویزیون BBC فارسی است نمونه دیگری از چنان القائات و پمپ ذائقه هائی نامحسوس است.
برنامه ای که موید تلاش زیرکانه برنامه سازان این رسانه در زیر پوست ظاهری آموزش زبان انگلیسی برای فرهنگ سازی و مغزشوئی مخاطب جوان چنین رسانه هائی است.
برنامه سازان Word on the Street با قرار دادن «اشلی و استیون» دو مجری جوان و شاداب و خوش بر و روی در مقابل دوربین، ظاهراً در حال ارائه و آموزش زبان انگلیسی اند اما نکته محوری در این برنامه تحت الشعاع قرار داشتن شکل برنامه در مقابل محتوا است.



«اشلی و استیون» در برنامه مزبور بشکلی نامحسوس اما موثر بازیگر نقش یک زندگی خوش باشانه در «خلوت و جلوت» و «می خانه و رقاص خانه» با «مایو و برهنه» کنار دریا و سرخوشانه در نایت کلاب های لندن در حال تفرج اند و ظاهراً در حال آموزش زبان انگلیسی به مخاطبان جوان. اما برنامه از نظر شکلی طوری شماسازی شده تا مخاطب جوان قبل از ترغیب برای آموزش زبان در اشتیاق و تمنای چنان زندگی های هیجان انگیز و رویائی و آزاد یک دختر و پسر جوان و لاقید بر سر شوق آیند و به صرافت «منم می خوام» بیافتند!
سال 1383 که با مساعی و پایمردی «ژاپه یوسفی» و جمعی از دوستان اقدام به راه اندازی تلویزیون ماهواره ای هما در خاک ایالات متحده آمریکا کردیم. یکی از میثاق هائی که برای فعالیت رسانه ای خود در آن تلویزیون تعریف کردیم: انتقال و ترسیم واقعی از وضعیت زندگی در خارج از کشور و ایضاً ترسیم چهره واقعی زندگی ایرانیان مقیم خارج از کشور بود تا مخاطب داخل کشور را از این توهم درآوریم که در خارج از کشور از شب تا صبح لیلا فروهرشان در حال رقاصی و مطربی است و ایرانیان هم کاری جز تفریح و تفرج و عیاشی در کنار لیلا فروهرهای شان ندارند!!!
همه هدف یاران تلویزیون هما نیز در راستای چنان انتقال تصویری، مبتنی بر پرهیز از تبلیغات مستقیم بود. همان چیزی که در حال حاضر رسانه هائی مانند BBC یا VOA (اگر بتوان VOA را با تسامح رسانه تلقی کرد) با تشبث به آن به حرفه ای ترین شکل ممکن در حال فرهنگ سازی نامحسوس و غیرمستقیم نزد مخاطب اند. تنها با این تفاوت که «هما» پایبند به منافع ملی ایران بود همچنانکه رسانه هائی دولتی مانند BBC و VOA نیز پایبند به منافع ملی دولت تابعه خود در لندن و واشنگتن بوده و هستند.
ژاپه یوسفی بنیان گذار تلویزیون هما تعریف می کرد در ایام طفولیت و در بازی های کودکانه شان همواره از جانب همشیره بزرگتر و به اعتبار ارشدیت مورد آزار و اذیت قرار می گرفت و هر چند در اکثر موارد حق با وی بود اما به اعتبار دختر بودن و ایضاً از ناحیه زیرک بودن همشیره همواره این ژاپه بوده است که مورد تنبیه و شماتت والدین قرار می گرفت تا آنکه ایشان بمنظور تغییر این وضعیت نامطلوب و ظالمانه متوسل به چیزی شد که امروز و در عالم رسانه از آن تحت عنوان «تبلیغات غیرمستقیم» نام می برند:
تنها کاری که یوسفی خردسال انجام داد آن بود که روزی در ایام عید نوروز که بهترین اتاق منزل جهت پذیرائی از میهمانان نوروزی به خوبی آراسته شده بود. مخفیانه و با استفاده از یک میخ و با حروفی درشت بر روی دیوار میهمان خانه شان کنده بود:
«ژاپه خر است!»
و چه کتکی آن روز همشیره خورد!



پاسخ
#53

چون من این رو کامل بخونید که درد دل های ابلهی هست که بیشتر از همه من رو به یاد دن کیشوت میندازه4


--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

[h=3]ضجه های غربت![/h][عکس: 17.jpg]

دل مویه ای با شیخ مهدی کروبی


بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِاَتَمِّها وَكُلُّ كَلِماتِكَ تاَّمَّةٌ اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّهَا اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِ اَسْئَلُكَ بِما تُجيبُني بِهِ حينَ اَسْئَلُكَ فَاَجِبْني يا اَللّهُ

حضور محترم حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای شیخ مهدی کروبی

با آغاز ضیافت الله رمضان و با توسل به برکات این ماه عزیز و چشم امید به الطاف خفیه الهی و به حرمت دعای سحر سحرخیزان و آرزوی اجابت عبادات روزه داران در این ایام گران قدر، جسورانه عرائضی در مقام «ضجه هائی از غربت» را خدمت شریف تان مویه می کنم.

جناب آقای کروبی

سه سال از ایام سیاه سال 88 گذشت و متاسفم در موقعیتی با شما عقده گشائی می کنم که ناصوابانه در تنگنای حصر محصورید. متاسفانه ناروائی ها و نارفیقی ها و شلتاق ها و جوسازی های شعبده بازان نگذاشت و نمی گذاشت تا پیش تر عرائضی که خود را شرعاً و عقلاً و اخلاقاً مکلف به ابراز آن می دانستم خدمت تان معروض دارم و اکنون و با مساعد شدن نسبی فضا بویژه با اعلام کنار کشیدن آن نماینده خود خوانده تان از مسند سخنگوئی شیخ اصلاحات مان اینک مایلم به سنت «دل مویه» با شیخ مان به استغاثه بنشینم.

حاج آقای کروبی

جنابعالی با بنده غریبه نیستید. به گویش دُردی کش و ثالثانه «اخوان»: منم! دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور. اما این بار و اینجا مایلم خدمت تان سراینده نغمه ای شاید «جور» باشم تا اگر منشا اثری هم نشد لااقل رفع تکلیف از شانه های رنجور راقم را مسبب باشد.

حاجی!

سجادی ام! همانی که همیشه خدمت تان ارادت داشت و دارد. همانی که آخرین بار که 14 سال پیش در تهران توفیق مجالست با شما را قبل از عزیمت به غربت را پیدا کرد پدرانه توصیه اش کردید هر کجا می رود وطن و انقلابش را فراموش نکند.
[عکس: 18.jpg]

حاجی ـ دست تقدیر این کوچک ترین فرزند انقلاب خمینی را تخت قاپوی غربت کرد. اما به تـُربت مزار همان امامی که یقین دارم هنوز هم «کروبی بزرگوار» همیانی از آن تربت پاک را به جهانی نفروشد قسم می خورم بر عهد خود با شما وفادار ماندم!

حاجی

13 سال است در غربتم اما ملتم را نفروختم.

حاجی 13 سال است در غربتم اما به شرفم سوگند امام و انقلاب و اسلام و نظام به یادگار مانده از امام را به رنگ و لعاب فرنگ نفروختم.

حاجی من بر عهد خود با شما و خمینی وفادار ماندم . 13 سال استخوان در گلو بغض خود بابت فوج فوج خیانت یاران و همکاران و هم وطنانم در غربت را در خود دفن کردم که با رویت نخستین تلألو رنگ و لعاب فرنگ همه چیزشان را فروختند و می فروشند!

حاجی

نمی دانم در حصرتان، خوش خرامی های آن سخنگوی خود خوانده تان را شاهد بودید یا نه؟ ایشان و امثال ایشان حرمت و حریمی از خمینی و انقلاب خمینی و یادگارهای خمینی را بیرون از لگدکوب خودباشی ها و خود محوری های شان باقی نگذاشتند!

حاجی

خدا شاهد است من خودم را نفروختم و با تاسی به سلاست اندرز خمینی «بغض انقلابی خود را با این پشت گرمی تحفظ کردم» که کروبی و کروبیانی در داخل هستند تا سنگربان سرحدات شرافت و بزرگی و منش و اصالت ایران و ایرانیانی باشند که خمینی ایشان را شریف تر از ملت رسول الله نامید.

حاجی

به اعتبار سلامت نفس و شجاعت شناخته شده شما بود که بعد از توفیق همراهی تان در موزه متروپولتن نیویورک و مشاهده گفتگوی صریح تان با «آرلن اسپکتر» نماینده یهودی کنگره آمریکا به صراحت نوشتم:

این کروبی بود که در نیویورک بدون واهمه سینه به سینه «اسپکتر» ایستاد و با قوت و قدرت از مواضع بر حق کشور و انقلابش دفاع کرد و در بازگشت به کشور احدی هم نتوانست معترض چنان حضور مقتدرانه اش باشد. (1)

حاجی

به اعتبار حریت و شجاعت شناخته شده تان بود که در انتخابات مجلس در سال 82 خطاب به متحصنین مجلس ششم که دست به تحریم انتخابات زده بودند به صراحت نوشتم:

مجلس بجای سیاه لشکری که با 26 روز تحصن نتوانست هیچ دستآوردی داشته باشد محتاج سناتورهائی امثال کروبی است که با یک تشرش توانست لقمانیان را از حبس برهاند!(2)

حاجی

به اعتبار وثوق و اعتماد نزد بچه های خط امامی بود که اینجانب نیز در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 در حد بضاعت و وسع و توان در اردوی انتخاباتی جنابعالی افتخار آن را داشتم تا در پاسخ به درشتی کیهان و ترشروئی نامزد رقیب تان پاسخگوی ایشان شوم.(3و4)

حتی به اعتبار همین اعتماد بود که بعد از اتهام سنگین و ناروای «تجاوز در کهریزک» با فرض صحت ادعای جنابعالی دوسیه مطبوعاتی خود را برخوردار از یک شرمندگی کردم! هر چند سوای مصادیق هنوز پاسخگوی محکمات آن وجیزه هستم.(5)

حاجی

به اعتبار همین شناخت از اصولگرائی شما بود که سال گذشته نیز در پاسخ به شعبده ها و یک شبه چریک شدن آن سخنگوی خود خوانده تان در فرنگ، برادرانه به ایشان گوشزد کردم:

لااقل در کسوت جدید و اپوزیسیونی تان ادعای سخنگوئی شیخ را واگذارید و روی پای خود بایستید و شیخ را به حال خود بگذارید. برای شیخ اگر چنین ماجراجوئی هائی ارزش داشت به فرزندشان امر نمی کرد که تحت هیچ شرایطی کشور را ترک نکنند! تا اینک مانند عموم اپوزیسیون خارج از کشور مبتلا به هذیان گوئی سیاسی شوند!(6)

حاجی

همه این منیت ها و خودیت ها را قبل از آنکه به تعبیر «امام» جمله زعقل و عقال راقم تلقی فرمائید * در مقام حجتی عرضه کردم دال بر باورم بر پایمردی شما بر عهد و میثاق تان با خمینی! و اکنون به اعتبار همین شناخت و سابقه رخصت می طلبم تا نه بنمایندگی از شما و هیچکسی دیگر! و تنها بنمایندگی از خود با شما صداقت بورزم.

شیخ مهدی عزیز

اینجانب ترش یا شیرین به غربتی ناخواسته تقدیر شدم و اطمینان دارم به اقتضائات شخصی دیگر مجالی برای بازگشت و اقامت در کشور ندارم و یحتمل تتمه بطالت عمر خود را نیز گوشه ای در همین غربت و عزلت به انتها خواهم برد. به اعتبار همین «دورباشی» مطمئناً خواهید پذیرفت نه اینجانب توقع و طمع و چشمداشتی به چرب و شیرین ورود به نظام و مصادر آن دارم و نه الحمدالله نظام نیز به اقتفای تمکن اش نیازی به بنده و حضور امثال بنده در مصادر خود دارد. در همین غربت اگر خداوند توفیق دهد تا هر اندازه که مقدر کرده در فرصت باقی مانده به قدر وسع و بضاعت و توانم اهتمام خود را صرف سنگربانی از حقیقت هائی خواهم کرد که از دل انقلاب خمینی و مردم خمینی جوشید و می جوشد. به اعتبار همین استغناست که اینک می توانم بدون لکنت خدمت تان معروض دارم:

حاجی! ما اشتباه کردیم! ما در «دام چاله تقلب» بازی خوردیم!

نه آنکه تقلب نشد! اتفاقاً تقلب شد و تقلبی بزرگ نیز شد. اما تقلب واقعی آنجا بود که آرای «مهدی کروبی» فدیه مصلحت سنجی دوستان در ستاد انتخابات کشور در خرداد 84 شد! هر چند و بالمآل! کروبیان در دور دوم «لبخند خدا» را به نظاره نشستند! (7و8)

حاجی

سال 88 نیز تقلب شد. اما تقلب اصلی در جبهه خودی بود!

تقلب آنجا بود که به «بهانه تقلب» جنس بدل را به اسم اصلاحات و سبزینگی! به بچه های انقلاب قالب زدند! تقلب آنجا شد که با گشاده دستی مغرضین و معاندین و دشمنان امام و اسلام و نظام و انقلاب را به اسم «طلایه داران رای من کو»! به جنبش اصلاح طلبی پمپ کردند!

تقلب واقعی جایگزین کردن «نه غزه ـ نه لبنان» به روز قدسی بود که از امام به افتخار یادگار داشتیم!

تقلب اصلی جایگزین کردن «جمهوری ایرانی» با جمهوری اسلامی بود که بچه های خمینی از خرداد 42 تا بهمن 57 برای استقرارش مبارزه کردند از بهمن 57 تا تیر ماه 67 برایش با همه حرامیان جنگیدند و در همه سال های سازندگی و اصلاحات برای حراست اش خون دل خوردند.
تقلب آنجا شد که سُرایندگان آن ناسازسروده «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را نمایندگان اصلاح طلبان در انقلابی کردند که خمینی شان برای آسیب نرسیدن به مملکت، ایشان را توصیه به طرفداری از آن کرده بود!

حاج شیخ مهدی عزیز

غبار فتنه بعد از سه سال اینک خوابیده. به اطراف خود بنگرید. حرامیان واقعیت خود را با شفافیت نشان دادند. ایشان و امثال ایشان همچون «دوآلپا» بر گرده شما نشستند. پشت شما سنگر گرفتند و در حالی که نه «امام» و نه «انقلاب امام» و نه «نظام امام» و نه «اسلام امام» را قبول داشتند، به دروغ شولای صلاح به بر کردند!

حاجی!

جای شما آنجا نیست! جای شما در میانه ایشان نیست! اینها قوم «یاجوج و ماجوج» اند! به حیلت از قامت بلند شمایان بالا می روند و با گذشتن از شما و شمایان و حصول پلشتی های شان «شما» را نیز قربانی شوم خواهی شان خواهند کرد.

حاجی ـ به حرمت همان امامی که هنوز مشتی از تربت مزارش را با دنیای ایشان عوض نمی کنی، برگرد.

حاجی ـ حق داری بابت پرده دری های ایام فتنه دل چرکین باشی اما آن پرده دری ها نیز محصول اجتناب ناپذیری افتادن قاعده بازی بر مدار خشونت ورزان در هر دوطرف غائله بود. خشونتی که هر دو سوی ماجرا را خراشید!

حاجی به تاسی از همان امامی که در اوج تواضع بعد از پذیرش قطع نامه از ملت و امت اش پوزش طلبید برگردید.

مملکت در موقعیت حساسی است و شما و امثال شما به حرمت امام و یادگارهای امام «حق ندارید» در این موقعیت حساس شانه های پر توان تان را برای کم کردن تحمل فشار از گرده «ملت امام» معطل بگذارید.

حاجی ـ ما با شما برای اصلاحات عهدی بسته بودیم. این عهد نه بازگشت به دوم خرداد داشت و نه ریشه در انقلاب خمینی دوانده بود. عهد اصلاح طلبی ما و شما قبل از این دو با قیام «حسین ابن علی» و سلاست پژواک صوت دلکش اش در نامه به «محمد ابن حنفیه» آغاز شد و ادامه دارد:

اِنّي ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ في اُمَّهِ جَدّي، اُريدُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و اَنهي عَنِ المنكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرهِ جَدّي وَ اَبي عَليَّ بن اَبي طالبٍ

حاجی ـ انقلاب خمینی غایتی است ناتمام و درختی است لازم الغرس که مستظهر به خون پاک و مطهر «حسین ابن علی» چشم انتظار همه کروبیان برای ادامه راه است. جای شما در میانه فرزندان انقلاب خالی است. چشم انتظار بازگشت شمایند. من و شما و امثال من و شما چیزی برای از دست دادن نداریم و قرار مان آن بود تا همه چیزمان را فدای یک چیز و بقا و ماندگاری و اصلاح آن نمائیم و آن نیست چیزی جز حقیقت و حقیقت آن است که آنانکه طی سه سال گذشته بنام شما و در کنار شما و در قفای شما پرده دری کردند و به صورت امام تان و انقلاب امام تان و اسلام امام تان و نظام امام تان چنگ کشیدند «حق» نیستند.

حاج شیخ مهدی کروبی

برگرد! من و شما چیزی برای از دست دادن نداریم.

بیم طوفان زچه ما را؟ که ز سر آب گذشت

گو بترس ای که تو را سیل فنا تا کمر است




فرزند کوچک تان ـ داریوش سجّادی

یکشنبه ـ یکم مرداد ماه 91

آمریکا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مائی

1ـ عروس فرنگی

http://www.sokhan.info/Farsi/Aroos.htm

2ـ سناتور کروبی

http://sokhan.info/Farsi/Senator.htm

3ـ آقای رئیس جمهور شما شلتاق می کنید

http://www.sokhan.info/Farsi/Shaltagh.htm

4ـ قلم و قناره (پاسخ به مدیر مسئول روزنامه کیهان)

http://www.sokhan.info/Farsi/Ghalam.htm

5ـ من متجاوزین کهریزک را می شناسم

http://www.sokhan.info/Farsi/Tajavoz.htm

6ـ هذیان های سیاسی

http://sokhand.blogspot.com/2011/09/blog-post_13.html

7ـ لبخند خدا

http://sokhand.blogspot.com/2012/02/blog-post_26.html

8ـ دزد سوم

http://sokhand.blogspot.com/2011/10/blog-post.html
پاسخ
#54

اين يارو تو آمريكا دقيقن چه گُهي ميخوره ؟

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ
#55

sonixax نوشته: اين يارو تو آمريكا دقيقن چه گُهي ميخوره ؟

میلاد این جور که خودش نوشته بود چند سال پیش یه بورس خبرنگاری فکر کنم از طرف هاروارد میگیره و میره و اونجا!!! راست و دروغشو نمیدونم....بعد همون زمان هم ژاپه یوسفی تلویزیون هما رو راه اندازی کرد که این بابا مسوول بخش سیاسی بود.جالب بود میگفتن ما مستقل هستیم و هدفمون ایجاد رابطه بین ایران و آمریکا هست.یه چیزی تو مایه هوشنگ امیر احمدی...دیگه بعدش هم مونده اما چطوری و چرا و از کجا پول میاره رو نمیدونم چون ظاهرا هیچ جا هم کار نمیکنه !!! تو این سه سال هم راحت به ایران میره و میاد و کسی هم کاری بهش نداشته...

خیلی موجود باحالیه...یعنی توهم خالصه2121
پاسخ
#56

Anarchy نوشته: میلاد این جور که خودش نوشته بود چند سال پیش یه بورس خبرنگاری فکر کنم از طرف هاروارد میگیره و میره و اونجا!!! راست و دروغشو نمیدونم....بعد همون زمان هم ژاپه یوسفی تلویزیون هما رو راه اندازی کرد که این بابا مسوول بخش سیاسی بود.جالب بود میگفتن ما مستقل هستیم و هدفمون ایجاد رابطه بین ایران و آمریکا هست.یه چیزی تو مایه هوشنگ امیر احمدی...دیگه بعدش هم مونده اما چطوری و چرا و از کجا پول میاره رو نمیدونم چون ظاهرا هیچ جا هم کار نمیکنه !!! تو این سه سال هم راحت به ایران میره و میاد و کسی هم کاری بهش نداشته...


خیلی موجود باحالیه...یعنی توهم خالصه

فکر نمی کنم توهم باشد. به نظر از آن مهره های ذخیره رژیم در خارج است که در آب نمک خوابانده شده تا در روز مبادا شاید به کار آید!



sonixax نوشته: اين يارو تو آمريكا دقيقن چه گُهي ميخوره ؟
سئوال خوبی است!
این سئوال را باید از خیلی ها که در سرزمین کفار جا خوش کرده و دم از امام و انقلاب می زنند پرسید!
پاسخ
#57

اگه از من میپرسید حتی زدن تاپیک و نوشتن اسم این جانورها و باعث معروفیت بیشتر اونها شدن هم خوب نیست.

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پاسخ
#58

Kaveh نوشته: فکر نمی کنم توهم باشد. به نظر از آن مهره های ذخیره رژیم در خارج است که در آب نمک خوابانده شده تا در روز مبادا شاید به کار آید!

خودش که میگه مهره نیستم...این جور که من برداشت کردم فردی هست که دن کیشوت وار به زمین و زمان گیر میده!! خودش رو پیرو خط امام میدونه و مدام برای امام مرثیه سرایی میکنه...همه رو نقد میکنه و بعد یادی از بزرگی و عظمت امام میکنه...

Russell نوشته: اگه از من میپرسید حتی زدن تاپیک و نوشتن اسم این جانورها و باعث معروفیت بیشتر اونها شدن هم خوب نیست.

راسل جان اتفاقا هدف من این بود که چهره این فرد نمایان شه...اگه دوستان هم بیان و نقدش کنن براش تبلیغی نخواهد بود...

ببینید در یکی از پست هاش چطور به سوالی در مورد علت خارج از ایران بودنش جواب میده...در نوع خودش جالبه که چه آسمون و ریسمونی میبافه!!


نقل قول: پرويز پدرام گفت...جناب آقاي سجادي
باسلام
سؤالي داشتم كه اگر پاسخ آنرا بفرمائيد ممنون مي‌شوم.البته اصراي ندارم چون ممكن است علتي شخصي داشته باشد.
و اما آن سؤال: جنابعالي كه طبق فرمايش خودتان بسيار دلبسته نظام‌ موجود در ايران هستيد چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد؟
۱۰ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۵:۵۹

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...جناب آقای پدرام سوال خوبی را پرسیده اند که احتمالاً پرسش بسیاری دیگر هم می تواند باشد
من به این سوال پاسخی درخور خواهم داد اما قبل از آن ابعاد این پرسش باید باز گردد
لذا ابتدا مایلم جناب پدرام پرسش های من را پاسخ دهند تا با شفاف شدن سوال ایشان اینجانب نیز پاسخ مکفی به سوال ایشان را بدهم
ابتدا اینکه از کجا این نقل قول را استخراج کرده اند که من دلبسته نظام موجودم؟
البته توجه داشته باشید این صرفاً یک پرسش است و نه یک جمله معترضه.
دوم آنکه چنانچه اشتباه نکنم سوال شما سوالی مرکب است و در واقع شما پرسیده اید اگر دلبسته به این نظامید چرا در ایران زندگی نمی کنید و دوم آنکه چرا در آمریکا زندگی می کنید؟
در واقع از همین جا مایلم سوال دوم خود را از جناب پدرام بپرسم و آن اینکه اگر من بجای آمریکا فرضاً در کابل یا نایروبی زندگی می کردم باز هم پرسش شما موضوعیت فعلی را داشت؟
و بالاخره آنکه از فحوای پرسش جناب پدارم چنین استنباط می شود که زندگی کردن در آمریکا برای به زعم ایشان یک دلبسته نظام بایسته و شایسته نیست در این صورت سوال بعدی ام از جناب پدرام آن است که کراهت زندگی در آمریکا برای یک به زعم ایشان دلبسته به نظام چیست؟ یا آنکه آمریکا چه مختصاتی برای زندگی کردن دارد که یک دلبسته نظام نباید از زندگی کردن در آن راضی باشد؟
ممنون می شوم جناب پدرام برای گرفتن پاسخ خود ابتدا به سوالات بنده پاسخ بگویند تا اینجانب نیز بتوانم پاسخ خود به پرسش ایشان را بدهم.
با تشکر
۱۰ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۱۵:۳۲
[عکس: 11.gif] پرويز پدرام گفت...جناب آقاي سجادي
باسلام
ضمن احترام به تصميم جنابعالي، عرض مي‌كنم كه به‌نظر من جالب نيست كه سؤال را (كه پرسشي شفاف و روشن است) با سؤال پاسخ گوئيم و بدتر از آن درپي كشف نيت سؤال‌كننده از سؤالي كه مطرح مي‌كند باشيم. چنين كاري بخصوص براي كسانيكه ادعاي روزنامه‌نگاري مستقل و كشف حقيقت مي‌كنند زيبنده نيست. اما به هرحال بنده پاسخ سؤالات جنابعالي را مي‌دهم:
سؤال اول- "از کجا این نقل قول را استخراج کرده اند که من دلبسته نظام موجودم؟"
پاسخ: ضمن تذكر اين نكته كه عبارت "دلبسته نظام موجود هستيد" در كامنت بنده نيز جمله‌اي معترضه نبوده است، در پاسخ جنابعالي عرض مي‌كنم كه جنابعالي در مطلبي با عنوان "آسياب به نوبت" در همين وبلاگ به آدرس زير:
http://sokhand.blogspot.com/2009/12/blog-post_22.html
چنين مرقوم فرموده‌ايد:
"نکته مهم دیگر آنکه کسر قابل اعتنائی از دوستان بر من خرده گرفته و می‌گیرند که چرا در اکثر تحلیل هایتان علی رغم انتقادات تند یا لطیف در نهایت ملاحظات حکومت و ساختار سیاسی موجود را رعایت می کنید. در پاسخ به این عزیزان نیز هر چند قبلاً بصورت خصوصی گفته ام اما این بار و اینجا مایلم در علن و با صراحت اعلام نمایم که شما به درستی متوجه شده‌اید و دوات قلم من در هر حالتی نمی‌تواند و نمی‌خواهد با کلیت و ساختار نظام موجود و حاکم بر ایران همآوردی کند دلیل آن نیز بوضوح روشن است. میلیمتر به میلیمتر این نظام برآمده از خون بهترین دوستان و پاک‌ترین فرزندان این مملکت است که جان عزیز خود را در انقلاب و جنگ فدیه استقرار و بقای این نظام کردند. نسبت اینجانب با نظام جمهوری اسلامی، نسبت پدر و فرزندی است. اینجانب و امثال اینجانب خود را ذیل نظام تعریف نکرده بلکه خود را مالک نظام می‌دانیم و فرض را بر این قرار می‌دهیم که در بدترین حالت این فرزند ناخلف از کار درآمده! اما کدام پدری فرزند ناخلف خود را می‌کُشد یا حکم به کشتن آن می‌دهد یا در مقابل کشته شدن‌اش بی‌اعتنائی می‌کند؟ همه اهتمام چنان پدری در چنان حالتی تلاش بمنظور اصلاح و رستگاری فرزندش هست و باید باشد."
سؤال دوم- اگر من بجای آمریکا فرضاً در کابل یا نایروبی زندگی می‌کردم باز هم پرسش شما موضوعیت فعلی را داشت؟
پاسخ: نمي‌شود پاسخ قاطعي در اين زمينه ارائه داد اما به احتمال زياد پاسخ من به اين سؤال منفي است و در آنصورت پرسش من موضوعيت فعلي را نداشت. در اينجا جا دارد اين نكته را متذكر شوم كه اين سؤال شما دقيقاً مصداق تلاش جنابعالي براي يافتن نيت سؤال‌كننده از سؤال است كه براي يك روزنامه‌نگار مستقل و تشنه حقيقت چون سم است.
سؤال سوم- از فحوای پرسش جناب پدرام چنین استنباط می شود که زندگی کردن در آمریکا برای به‌زعم ایشان یک دلبسته نظام بایسته و شایسته نیست در این صورت سوال بعدی‌ام از جناب پدرام آن است که کراهت زندگی در آمریکا برای یک به‌زعم ایشان دلبسته به‌نظام چیست؟ یا آنکه آمریکا چه مختصاتی برای زندگی کردن دارد که یک دلبسته نظام نباید از زندگی کردن در آن راضی باشد؟
پاسخ: استنباط جنابعالي از پرسش اينجانب كاملاً اشتباه است و منظور بنده مطلقاً اين نيست كه زندگي كردن در آمريكا براي يك دلبسته نظام كراهت دارد.
باتشكر متقابل
۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۳:۳۹

داریوش سحادی گفت...جناب آقای پدرام
قسمت نخست
از توضیح تان ممنونم هر چند آغشته به لعاب سوءظن بود. البته من چندان با این لعاب غریبه نیستم و با وضوح و تندی حجم غلیظی از این پارانوئید را در روحیه کثیر شهروندان طی سفر اخیرم به ایران مشاهده کردم
انصافاً در سفر به ایران بعد از ده سال دوری بوضوح روحیه جامعه را در حجمی بالا برخوردار از عصبیت و پرخاشگری و سوء ظن به یکدیگر دیدیم
حتی در روحیه دوستان نزدیک خودم که سالهاست با من آشنایند در مکالمات روزمره با ایشان لایه های شک و ظن و بی اعتمادی به شدت قابل رویت بود
کمااینکه جناب پدرام هم که من بدون کمترین انگیزه مخفی یا به زعم ایشان نیت خوانی و تنها جهت بازکردن ابعاد پرسش ایشان سوال هائی تکمیلی مطرح کردم تا با اشراف بهتر به پرسش ایشان پاسخی مکفی دهم بلافاصله در ذهنیت ایشان ظن نیت خوانی را ایجاد کرد
البته این فعلاً موضوع بحث ما نیست و در جای خود و بموقع می توان به دلائل رشد چنین پارانوئیدی ملی در ایران پرداخت
۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۳۷

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...قسمت دوم
اما در مورد پرسش جناب پدرام
اولاً نقل قولی که ایشان از اینجانب در اثبات دلبسته نظام بودن آورده اند حجیت ندارند
اینجانب در آن نقل قول با توسل به تمثیل مناسبات پدر و فرزندی، جهتگیری سیاسی خود با نظام جمهوری اسلامی را تشریح کرده بودم که متضمن نوعی رابطه مالکانه آن هم نه از جنس تسخیری و تصرفی بلکه مالکیتی امانی است.
دلیل این همه وسواس جهت شفاف کردن ادعای دلبستگی به نظام بلاموضوع بودن نفس دلبستگی در تفکر اسلام بويژه اسلام شیعی است که از اساس در مسیری خلاف جهت هر گونه دلبستگی به دنیا و تعلقات آن حرکت می کند و انشاالله همه ما مدعیان اسلام و تشیع فاقد کمترین دلبستگی های دنیوی ولو دلبستگی به حکومتی باشیم که علی الظاهر خود را در مدار آخرت و معنویت تعریف کرده.
اما در مورد چرائی عدم زندگی در ایران
اولاً جنس این سوال ناظر بر رویکردی ملی گرایانه و مادی گرایانه است.
این همان مشکلی است که بیش از 30 گریبان کسر بزرگی از دوستان را گرفته که چرا مرحوم خمینی بعد از 15 سال تبعید و دوری از ایران در بازگشت وقتی از ایشان پرسیدند چه احساسی دارید ایشان فرمودند:
هیچی!
این همان مسئله ای است که مرحوم خمینی از آن تحت عنوان انقلاب خربزه نام بردند آن هم زمانی که مارکسیست ها مطالبات معیشتی از انقلاب می کردند و شعار کار و مسکن را بر اساس تفکر زیربنا اقتصاد است غایت اتقلاب تعریف می کردند در آن مقطع بود که مرحوم امام به صراحت ضمن صحه گذاشتن بر تامین نیازهای اولیه حق اشتغال و مسکن و رفاه شهروندان اما در تحلیل کلی تقلیل دادن شعارهای انقلاب به اینها را تخفیف انقلاب تا سطح نیازهای صرف مادی و شکمی دانسته که از آن تعبیر انقلاب برای خربزه کردند
۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۳۸

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...قسمت سوم
جغرافیا و دلبستگی به نظام و بلکه وطن مفهومی است که در ترمینولوژی های کلاسیک غربی و با تکیه بر مفهوم ناسیونالیست خلق شد که در آن با تاکید بر اصل اصالت لذت و ماتریالیسم، غایت نظام رسیدن به دولت رفاه است
این در حالی است که مرحوم خمینی و انقلابش دقیقاً در نقطه مقابل آن قرار داشت
برای خمینی دوری و نزدیکی از وطن موضوعیت نداشت که دور بودن 15 ساله از جغرافیائی بشر ساخت بنام ایران ایجاد دلتنگی برایش کند و بازگشت به آن خالق ابتهاجی خاص برای وی شود
خمینی خود و انقلابش را در ذیل حاکمیت خداوند در تمامیت جهان هستی تعریف کرده بود و بر همان اساس رسالتش در ایران بودن یا نبودن را فهم نمی کرد
بر همین منطق و اساس اکنون پرسش جناب پدرام را باید و می توان از دو منظر ملی گرائی و اسلام گرائی این گونه مطرح کرد:
چه دلیلی داشت که در روز 12 بهمن سال 57 که خمینی بعد از 15 سال به ایران بازگشت به شهادت جمیع رسانه های معتبر جهان بالغ بر 4 میلیون نفر در تهران از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا به استقبال ایشان رفتند و اتفاقاً در طول تمام دوران زعامت ایشان طی ده سال حکومت شان جز فقر و کشتار و ناامنی ناشی از تحولات انقلاب و جنگ 8 ساله چیزی از جنس رفاه و تنعم و خوش باشی مادی به قاطبه طرفدارانش نداد که عموماً به اقشار مذهبی و فرودست جامعه تعلق داشتند ؟ اما علی رغم این وقتی فوت کردند بالغ بر 10 میلیون نفر از همان اقشار مذهبی و فرودست هروله کنان در سوگ امام شان بی تابی کردند؟
۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۳۸

داریوش سحادی گفت...قسمت چهارم
ایشان چه دلبستگی به این نظام داشتند که علی رغم آنکه تغییر محسوسی از حیث مادی و رفاهی در زندگی شان از قبال انقلاب خمینی ایجاد نشده بود اما با وجود این نه تنها از نظام شان مطالبه ای هم نمی کردند بلکه در اوج جنگ فرزندان شان را نیز با طیب خاطر برای ماندگاری آن نظام به جبهه ها می فرستادند؟
جناب پدرام
ظرفیت رها شده از دل انقلاب خمینی و نظام برنهاده بر آن از جنس دولت رفاه نبود که با بودن در جغرافیای آن بتوان از آن منتفع شد و با دوری از جغرافیای آن محروم از چنان خدماتی ماند.
هدیه خمینی و انقلاب خمینی و نظام برآمده از انقلاب خمینی به پیروانش اعتماد بنفس، خودباوری و حریت و انسانیت ملهم از اسلامی بود که ایشان از آن تحت عنوان اسلام ناب محمدی یاد می کرد اسلامی که سیراب شدگان از آن «چشمه فضیلت» را در جمیع عرصه ها و صحنه ها و جغرافیاها روئین تن می کرد و می کند.
۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۳۹

داریوش سحادی گفت...قسمت پنجم و آخر
این بمعنای لاقیدی حکومت در تامین نیازهای اولیه و بلکه ثانویه شهروندان در ایران نیست و نباید باشد اما این تقلیل دادن حکومت مطمح نظر خمینی به سطح حکومت هائی است که کم و بیش در اکثر نقاط دنیا با چنان رسالاتی مشغول تمشیت امور شهروندان شان هستند
همچنانکه این توجیهی هم نیست تا وارثان انقلاب و نظام خمینی بدون لحاظ آرمان ها و اهداف خمینی تنگ نظرانه حداقل های زندگی شرافتمندانه و با عزت را از شهروندانش در ایران را نیز مضایقه کند
تعلق خاطر به نظام جمهوری اسلامی متکی بر آرمان های خمینی، تعلق خاطر به وجوه قابل افتخار و عزت آفرینی است که قبل از آنکه ناظر بر مختصات زیست دنیوی انسان و شدت و ضعف داد و ستد این مختصات بین حکومت و شهروندانش باشد باشد ناظر بر روحیات معنوی انسان ها فارغ از رنگ و نژاد و زبان و جغرافیا است
امیدوارم توضیحات در حد کفایت قانع کننده باشند.
۱۱ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۳۹
[عکس: 11.gif] ناشناس گفت...بالاخره ما نفهميديم چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد؟ اگر مايل نيستيد به سؤال ساده، واضح و غيرمعترضه اينجانب پاسخ دهيد چه نيازي به اينهمه سؤال و جواب و دوختن آسمان به زمين است؛ خيلي راحت بفرمائيد نمي‌خواهيد بگوئيد چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد.
جناب آقاي سجادي عزيز!
بله، مرض سوء‌ظن به يكديگر در جامعه ما رايج است همانگونه كه مرض خودبزرگ‌بيني در ميان تحليل‌گران ما شايع است. البته نبايد فراموش كرد كه سوء‌ظن همواره ناشي از بيماري نبوده و لذا لزوماً امر بدي نيست. بدگماني به ديگران زماني علامت بيماري است كه مقدم بر هرگونه علت و دليل عيني و بيروني باشد. اما وقتي كسي اينهمه نوشته از شما پيش‌رو دارد و بعد از اينهمه سؤال و جواب در نهايت نمي‌گوئيد كه چرا در آمريكا زندگي مي‌كنيد و بگونه‌اي با كلمات بازي مي‌كنيد كه در عين عدم پاسخگوئي به پرسش، بگوئيد پاسخ سؤال را داده‌ايد؛ روشن است كه سوء‌ظن پيش مي‌آيد. وقتي‌ همه آنچه در قالب همين پاسخ‌تان در رد دلبستگي به نظام موجود در ايران نوشته‌ايد بيش از پيش نشان مي‌دهد كه شما دلبسته اين نظام‌ايد چگونه مي‌توان همچنان حسن‌ظن داشت.
دوست گرامي!
بسياري از آنچه درباره انقلاب و جنگ و امام و دوران او گفته‌ايد از اساس اشتباه است. حرفهائي كه از فرط تكرار و عدم بحث و گفتگو در عرصه عمومي درباره آن، به‌غلط به‌واقعياتي انكارناپذير تبديل شده‌اند. اينكه ما بدنبال ماديات نيستيم، ترفندي بيش (سهوي يا عمدي) براي فرار از پاسخگوئي نبوده و نيست. البته اگر مي‌ديديم كه در نظام جمهوري اسلامي ماديات اصل نيست و واقعاً معنويات و رضاي خداوند اصل است مي‌شد چنين ادعاهائي را باور كرد ولي وقتي به‌وضوح چنين نبوده و چنين نيست راهي باقي نمي‌ماند جز اينكه چنين ادعاهائي را ترفندي براي فرار از پاسخگوئي تصور كنيم.
۱۲ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۲۲:۳۷
[عکس: 11.gif] پرويز پدرام گفت...پيام بالا از من است. ظاهراً اسمم را فراموش كرده بودم
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۴:۵۷

داریوش سحادی گفت...جناب ناشناس
قرار نبود شما بفهمید چرا بنده در آمریکا زندگی می کنم
این پرسش و پاسخی بین بنده و جناب پدرام بود که اینجانب نیز جهت پاسخ مکفی ابتدا از ایشان پرسیدم آیا این پرسش شامل چرائی زندگی در آمریکا در کنار چرائی عدم زندگی در ایران تیز می شود و از آنجا که فرمودند سوال شان ناظز بر چرائی زتدگی در آمریکا نیست از پاسخ به این سوال پرهیز کردم
اما اگر شما مایل به دانستن این مسئله هستید مجدد پرسش خود را تکرار می کنم:
از فحوای این پرسش چنین استنباط می شود که زندگی کردن در آمریکا برای به زعم جناب پدرام یک دلبسته نظام بایسته و شایسته نیست در این صورت سوالم آن است که:
کراهت زندگی در آمریکا برای یک به زعم ایشان دلبسته به نظام چیست؟ یا آنکه آمریکا چه مختصاتی برای زندگی کردن دارد که یک دلبسته نظام نباید از زندگی کردن در آن راضی باشد؟
لطفاً جناب ناشناس!!! به این پرسش پاسخ دهند تا ایتجانب نیز بنحو احسن در خدمت شان باشم
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۵:۰۴

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...جناب پدرام
با پوزش کامنت خود را قبل از آنکه پیغام جدیدتان را ببینم منشر کردم
لذا اکنون که مشخص شد جنابعالی پیغام گذار بوده اید ممنون می شوم برای کمک به من جهت دادن پاسخ بهتر ابتدا جنابعالی پاسخ به پرسش بنده را ارسال فرمائید
من بر اساس توضیح قبلی تصور می کردم پرسش شما ناظر بر چرائی بودن در آمریکا نیست
با تشکر
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۵:۱۴
[عکس: 11.gif] پرويز پدرام گفت...پاسخ بنده به سؤال جنابعالي هماني است كه كامنت ماقبل آخر نوشته‌ام:
"سؤال دوم- اگر من بجای آمریکا فرضاً در کابل یا نایروبی زندگی می‌کردم باز هم پرسش شما موضوعیت فعلی را داشت؟
پاسخ: نمي‌شود پاسخ قاطعي در اين زمينه ارائه داد اما به احتمال زياد پاسخ من به اين سؤال منفي است و در آنصورت پرسش من موضوعيت فعلي را نداشت."
واضح تر عرض مي‌كنم: در سؤال من زندگي در آمريكا مهم است اما نه به اين دليل كه رابطه آمريكا و ايراني رابطه‌اي خصمانه است.
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۵:۳۰

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...چناب پدرام
ظاهراً جنابعالی منوجه منظور اینجانب نشده اید
ببینید دوست گرامی
جنابعالی وقتی زندگی در آمریکا را برای بقول خودتان یک دلبسته نظام زیر سوال می برید به وضوح در حال سوال آغشته به ابهام و اعتراض از چرائی زندگی یک دلبسته به نظام اعتراض در آمریکا هستید
والی بخش مربوط به چرائی عدم زندگی در ایران را پاسخ گفتم هر چند ظاهراً پاسخ بنده را اطاله کلام تعبیر کرده اید که مجدداً توضیحی دیگر بزودی منتشر می کنم
بنابراین تکرار می کنم:
چرا به زعم شما زندگی در آمریکا برای یک به فرمایش شما دلبسته به نظام باید مهم باشد
اهمیت این زندگی در آمریکا چیست؟ تا ببینم اساساً آنچه که برای شما حائز اهمیت است برای اینجانب نیز موضوعیت دارد
ممنون می شوم توضیح بفرمائید تا تفصیلاً پاسخگویتان باشم
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۶:۲۰
[عکس: 11.gif] پرويز پدرام گفت...جناب سجادي عزيز
جنابعالي ظاهراً مطالب بنده را به دقت مطالعه نمي‌فرمائيد. بنده درسطر پاياني كامنت دوم‌ام چنين نوشته‌ام:
"استنباط جنابعالي از پرسش اينجانب كاملاً اشتباه است و منظور بنده مطلقاً اين نيست كه زندگي كردن در آمريكا براي يك دلبسته نظام كراهت دارد."
شما چكار داريد چرا زندگي شما در آمريكا براي من مهم است؟ نيت من از سؤال را رها كنيد و پاسخ دهيد چرا ايران را ترك كرده و در آمريكا زندگي مي‌كنيد؟ البته من در كامنت اول عرض كردم اگر مايل نيستيد به اين سؤال پاسخ دهيد من اعتراضي ندارم.
به هر حال منتظر "توضيح ديگر" جنابعالي مي‌مانم.
باتشكر
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۶:۴۳

داریوش سحادی گفت...جناب پدرام
اگر پرسش شما فقط ناظر بر همین است که در آخرین کامنت گذاشته اید پاسخ بنده نیز خیلی ساده و واضح است
سال 1999 بورسیه ای تحصیلی و خانوادگی در دانشگاه هاروارد به اینجانب و همسرم تعلق گرفت و به آمریکا عزیمت کردیم و بعد از آن نیز در آمریکا ماندگار شدیم چون شغل مناسبی به اینجانب پیشنهاد شد
منظورم راه اندازی تلویزیون هما است
بعد از آن هم کماکان با شغلی مناسب و زندگی مناسب در اینجا زندگی می کنیم
این مسائل آیا تا این اندازه برای جنابعالی اهمیت دانستن داشت
اما در مورد کامنتی که در پاسخ به چرائی نماندن یا زندگی نکردن در ایران گذاشته اید اجازه فرمائید در اسرع وقت پاسخی خدمت تان خواهم داد
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۶:۵۰
[عکس: 11.gif] پرويز پدرام گفت...با تشكر فراوان از پاسخ تان.
لازم به گفتن است كه بله، این مسائل تا این اندازه برای بنده اهمیت دانستن داشت چرا كه همين پاسخ ساده، بسياري از تحليل‌ها و قضاوتهاي جنابعالي را توضيح مي‌دهد.
در پايان خوب است نكته‌اي را اضافه كنم و آن اينكه، ديديد كه اگر نيت‌خواني نمي‌كرديد اين پرسش و پاسخ ما براحتي تمام مي‌شد و بنده اينقدر مزاحمتان نمي‌شدم. نيت‌خواني بلائي خانمان‌برانداز است كه امروز دستگاههاي گوناگون جناح حاكم در ايران را در باتلاق خود گرفتار كرده است و آنان بدليل اين گرفتاري، بي‌گناهان بسياري را در عذاب‌ انداخته و خانواده‌هاي بسياري را مورد ظلم قرار داده‌اند.
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۷:۰۸

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...خوشحالم که بالاخره پاسخ مناسب را دریافت کردید
اما وسواس اینجانب برای باز کردن ابعاد مختلف آن سوال نه به نیت، نیت خوانی شما بلکه بیشتر از این بابت بودکه طی سال های گذشته به تناوب در معرض این سوال ها قرار داشتم که چرا تو که خاطر خواه جمهوری اسلامی هستی تو ایران تیستی؟
اگه آمریکا بده چرا اونجا زندگی می کنی؟
چرا آمریکا را ول نمی کنی برنمی گردی ایران؟ و سوال های زیاد دیگری از این نوع و بر همین اساس مایل بودم با استفاده از سوال شما ضمن بسط دادن این سوال پاسخ به همه سوال کنندگان گذشته را نیز بدهم که البته چون پرسش شما فقط ناظر بر یک چرائی ساده شد از پاسخ به سوال های مشابه اما با باطنی انتقادی صرف نظر می کنم تا بعد
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۷:۲۵

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...جناب آقای پدرام
قسمت نخست
همانطور که وعده داده بودم فرصت کردم تا با تامل مطلب قبلی شما در مورد چرائی در ایران زندگی نکردن را بخوانم و اکنون مایلم با صراحتی بیشتر با شما صحبت کنم.
اولاً نوشته شما آغشته به کینه و تا حدودی نفرت بود که بسیار تصنعی تلاش کرده بودید در زرورقی از ادب، متلک ها و طعنه های خود را به اینجانب گفته یا بزنید.
من نمی دانم این چه اخلاقی است که متاسفانه در عموم ایرانیان قابل مشاهده است و آن اینکه نمی توانند با مخاطب شان راحت باشند.
هر اندازه طی 30 سال گذشته از آمریکائی ها بد گفته شده اما نمی توان منکر برخی از وجوه مثبت اخلاقی ایشان نیز شد و یکی از برجسته ترین این وجوه روحیه برون گرای ایشان است که به راحتی احساس خود را با صداقت کامل به مخاطب شان منتقل می کنند.
کافی است از کسی خوششان بیآید یا بدشان بیآید بلافاصله و بدون لکنت و پرده پوشی احساس شان را با وضوح و صراحت به مخاطب نشان می دهند.
اینجانب نیز بعد از ده سال اقامت در آمریکا ضمن اینکه از چنین روحیه ای استقبال کرده ام شخصاً نیز تلاش کرده به همین شیوه با مخاطب برخورد کنم.
بنابراین اصلاً لازم نمی دیدم و نمی بینم که جناب آقای پدرام بر فرض تنفر و کینه از اینجانب تلاش کند آن را در قالب مضامینی دو پهلو پنهان کنند.
اگر با سابقه انتقادپذیری بنده آشنا باشید تصدیق می فرمائید که نه تنها از صراحت توام با تلخی و حتی درشتی، مکدر نمی شوم بلکه استقبال هم می کنم.
بنابراین لزومی نداشت با اشاره به روحیه ظن انگارانه در ایران بلافاصله اضافه فرمائید :
همانگونه که خودبزرگ بینی در میان تحلیلگران ما شایع است.
طبیعتاً اگر جناب پدرام قائل به آن است که اینجانب مبتلا به خودبزرگ بینی هستم این امر اولاً موید نگاه آسیب شناسانه جناب پدرام به اینجانب است که به زعم بنده قابل تقدیر است که فردی نارسائی ها و مشکلات روحی و روانی و نقاط ضعف بنده را ملاحظه و تشخیص داده اند.
ثانیاً در صورت تشخیص خود بزرگ بینی قدم دوم اطلاع آن به فرد خودبزرگ بین بر اساس اصل امر به معروف و نهی از منکر است و بر همین اساس مطمئن باشید بیان و اثبات مرض خود بزرگ بینی در اینجانب نه تنها ناراحت کننده برای اینجانب نیست بلکه به سهم خود سپاسگذار خواهم شد تا از این طریق توانسته ام ضمن وقوف بر مرض خود انشاالله اقدام به رفع آن نمایم.
بنابراین ضمن اینکه به شما اطمینان می دهم از صراحت کلام و انتقاد شما و هیچکس ناراحت و مکدر نمی شوم عاجزانه نیز شما را تشجیع و ترغیب می کنم که حتماً موارد این رذیله اخلاقی به اینجانب را گوشزد فرمائید تا بلکه با همت خود و یاری شما انشاالله از دام چنین رذیلتی رها شوم.
چشم انتظار انتقال مواردی که جنابعالی در روحیه خودبزرگ بین بنده ملاحظه کرده اید، می مانم.
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۱۶:۴۵

داریوش سحادی گفت...قسمت دوم
جناب پدرام
در فرازی دیگر از پیغام خود فرموده اید:
وقتي‌ همه آنچه در قالب پاسخ‌تان در رد دلبستگي به نظام موجود در ايران نوشته‌ايد بيش از پيش نشان مي‌دهد كه شما دلبسته اين نظام‌ايد چگونه مي‌توان همچنان حسن‌ظن داشت؟
دوست گرامی
من که تعارف و رودربایستی با شما و هیچکس دیگر ندارم
قبلاً نیز گفته ام برای نظامی که میلیمتر به میلیمتر آن ماحصل خون بهترین دوستان من و پاک ترین فرزندان آن کشور است که در اوج انقلاب و جنگ برای استقرار و بقا و ماندگاری آن نظام جان نثاری کردند بشدت احترام قائل بوده و هستم.
استنکافم از به کار بردن واژه دلبستگی بازگشت به آموزه های دینی بنده دارد شما می توانید با این آموزه ها مانوس نباشید اما قطعاً به همان اندازه نیز باید حق دیگران را در تعلقات اخلاقی و مذهبی شان برسمیت بشناسید.
من نمی دانم شما چند سال تان است و در زمان انقلاب و جنگ حضور داشتید یا نه؟ اما به هر حال در آن مقطع جان نثاری های پاک ترین جوانان مملکت منجر به ماندگاری سقف ایران بر سر نسل فعلی شده که اکنون بتوانند درست یا غلط اعتراض ها و گلایه های خود را بر سر حاکمان نظام فریاد بزنند.
گذشته از آنکه این چگونه داوری کردن است که می فرمائید: بر فرض دلبسته به نظام بودن صرف همین دلبستگی بمعنای محق بودن در سوظن داشتن به فرد است؟
این داوری که بغایت فاشیستی است!
کدام محکمه و عقلی حکم داده یا می دهد دلبستگی هر فردی به نظام بمعنای سوءظن داشتن قهری به وی است؟
ادله و مبانی و استحکامات چنین حکمی از کجا استخراج شده؟
در ادامه فرموده اید:
بسياري از آنچه درباره انقلاب و جنگ و امام و دوران او گفته‌ايد از اساس اشتباه است. حرفهائي كه از فرط تكرار و عدم بحث و گفتگو در عرصه عمومي درباره آن، به‌غلط به ‌واقعياتي انكارناپذير تبديل شده‌اند.
جناب پدرام
این ادعا، ادعای بزرگ و قابل اعتنائی است . اما تا قبل از اثبات نمی توان بر آن صحه گذارد. لذا ممنون می شوم رفع شبهه فرموده و همه واقعیات درباره انقلاب و جنگ و امام و دوران او را نورافشانی کرده و اینجانب را از توهم خارج کنید.
جناب پدرام
جنابعالی در پایان به اعتبار گفته های اینجانب مبنی بر آنکه:
ظرفیت رها شده از دل انقلاب خمینی و نظام برنهاده بر آن از جنس دولت رفاه نبود که با بودن در جغرافیای آن بتوان از آن منتفع شد و با دوری از جغرافیای آن محروم از چنان خدماتی ماند.
هدیه خمینی و انقلاب خمینی و نظام برآمده از انقلاب خمینی به پیروانش اعتماد بنفس، خودباوری و حریت و انسانیت ملهم از اسلامی بود که ایشان از آن تحت عنوان اسلام ناب محمدی یاد می کرد اسلامی که سیراب شدگان از آن «چشمه فضیلت» را در جمیع عرصه ها و صحنه ها و جغرافیاها روئین تن می کرد و می کند.... تعلق خاطر به نظام جمهوری اسلامی متکی بر آرمان های خمینی، تعلق خاطر به وجوه قابل افتخار و عزت آفرینی است که قبل از آنکه ناظر بر مختصات زیست دنیوی انسان و شدت و ضعف داد و ستد این مختصات بین حکومت و شهروندانش باشد باشد ناظر بر روحیات معنوی انسان ها فارغ از رنگ و نژاد و زبان و جغرافیا است
فرموده اید:
البته اگر مي‌ديديم كه در نظام جمهوري اسلامي ماديات اصل نيست و واقعاً معنويات و رضاي خداوند اصل است مي‌شد چنين ادعاهائي را باور كرد ولي وقتي به ‌وضوح چنين نبوده و چنين نيست راهي باقي نمي‌ماند جز اينكه چنين ادعاهائي را ترفندي براي فرار از پاسخگوئي تصور كنيم.
دوست گرامی
جنابعالی دلیل عدم زندگی اینجانب در ایران را پرسیدید و اینجانب درست یا غلط با تکیه بر فهم و نصیب و برداشت خود را از انقلاب اسلامی بی اعتباری دوری یا نزدیکی ام به ایران را به اطلاع شما رساندم.
اگر در نظام جمهوری اسلامی بر اساس داوری جنابعالی مادیات اصل است خود این چه ارتباطی به بنده دارد؟ مگر اینجانب سخنگوی دولتمردان جمهوری اسلامی هستم؟ شما پاسخ بنده در مورد چرائی نبودم در ایران را پرسیده بودید و بنده نیز به احتساب فهم و برداشت و قرائت خودم از امام و اسلام و انقلاب خمینی پاسخ کجائی و دلیل این کجائی زیستنم را به شما دادم. الحمدالله هیچ نسبت و سمت و ارتباطی و انتفاعی هم با نظام و از نظام ندارم که در پاسخگوئی به دیگران بخواهم اغماض کنم.
انتقاد و بلکه نفرت از جمهوری اسلامی حق مسلم شماست اما اجازه ندهید آن نفرت مانع از دید شما به وجوه دیگر واقعیات شود.
زیاده جسارت است و موفق باشید
۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۱۶:۴۶
[عکس: 11.gif] پرويز پدرام گفت...برادر گرامي
بنده نه با شما و نه با هيچ‌كس ديگر و نه با جمهوري اسلامي و نه با هيچ نظام ديگر،‌ كينه‌اي ندارم و تنفري نسبت به آنها در من نيست.
آخر شما چگونه كارشناسي هستيد كه فردي را نمي‌شناسيد او هم شما را نمي‌شناسد و هيچ رابطه‌اي با هم نداشته‌ايد ولي فكر مي‌كنيد او نسبت به شما كينه دارد؟
اين پارانوئيد است يا آن؟
۱۶ ژانویهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۳:۵۵

[عکس: 11.gif] داریوش سحادی گفت...جناب آقای پدرام
شما وقتی به زبان طعنه خطاب به اینجانب می فرمائید:
« همانگونه که خودبزرگ بینی در میان تحلیلگران ما شایع است»
به بنده حق بدهید در خوش بیانه ترین برداشت فرض را بر کراهت آقای پدرام از خود بابت تلقی خودبزرگ بینی اینجانب دارند
تلقی که به زعم بنده مبارک است چنانچه با ادله و موارد به بنده منتقل شود تا اقدام به اصلاح خود کنم
در ضمن این درست است که بنده جنابعالی را نمی شناسم اما قطعاً جنابعالی حداقلی از شناخت از اینجانب بواسطه سال ها نوشته هایم دارید
بنابر همین حداقل شناخت است که قطعاً به این نتیجه رسیده اید که اینجانب از رذیلت خودبزرگ بینی رنج می برم
باز هم تکرار می کنم از اصل انتقاد جنابعالی ناراحت نشده و ضمن استقبال از صراحت گوئی ممنون می شوم موارد را منتقل فرمائید
پاسخ
#59

حاجات حجاب!




[عکس: 1.bmp]

کمپین «حجاب اختیاری ـ حق زن ایرانی» از پدیده هائی است که از چند جهت غیر قابل فهم می نماید.
نخست آنکه تا زمانی که اقبال به این کمپین شامل تعدادی جوان که به اقتضای سن شان هیجان زده احساسات تنوع طلبانه شان هستند آن هم جوانانی که بعضاً فاقد مبانی عقلی و فکری و نظری و معرفت شناسانه در مورد احکام حجاب اند در آن صورت چنان موج و اقبالی بر اساس اقتضائات فطری و سنی ایشان قابل درک و فهم است. حتی وقتی در میانه ایشان جمعی خانم و آقای معمر و میان سال اما فاقد بضاعت علمی و اندیشگی مشاهده می شود! باز هم چنان اقبالی به اعتبار چنان فقری قابل اغماض است.
اما اسباب تحیـّـُر زمانی فراهم می شود که روحانیون و اسلام شناسانی آشنا با مبانی فقهی نیز در این کمپین علمداری و طلایه داری می کنند!
علی رغم این و صرف نظر از چنان حضور تحیـّــُرآوری چند پرسش اساسی ذهن ناظر بی طرف را در این کمپین می گزد.
پرسشی که مخاطبش شامل کسانی می شود که در این کمپین حاضرند در عین حالی که به صفت ظاهر مسلمان نیز هستند یا لااقل مسلمانی خود را انکار نکرده اند. (حساب نامسلمانان فعلاً به کنار)
پرسش آن است که:
اولاً آیا ایشان منکر آن هستند که مطابق معارف دین شان، نیاز جلوه فروشانه و توجه طلبانه در زنان نیازی فطری است که در خلقت زن و بیرون از اراده زن توسط خداوند در بطن ایشان خلق و تعبیه شده؟
به سخن دیگر آیا می پذیرند زنان بر اساس ذات جلوه فروشانه و جمال آرایانه و بیرون از اراده شان توسط خداوند «پروگرام» شده اند؟
ثانیاً و متقابلاً باز می پذیرند «مردان» نیز عطف به آموزه های دین شان، توسط خداوند «پروگرام» شده اند تا در «خلقت خود» و بیرون از اراده و خواست خود محکوم به حظ جنسی و بُردن لذت سکشوال از زن باشند؟
یعنی هم زنان در «جذابیت های جلوه فروشانه» و هم مردان در «مجذوبیت های تنانه به زنان» هر دو بی تقصیر و مسلوب الاراده اند؟
حال پرسش اساسی آنجاست که اگر مسلمانان باور قلبی و عقلی به این دو واقعیت دارند لیکن چرا وقتی بر اساس «همان دین» و متکی بر «کتاب همان دین» و با تصریح «خدای همان دین» «مومنین به آن دین» ملزم و مُکلف و مامور به مدیریت این گرایش ذاتی و فطری می شوند ناگهان بخشی «جرزنی» کرده و ضمن ابتلا به «سرکشی از تکالیف محوله» از جانب همان خدائی که معترف اند ایشان را بیرون از اراده خود این گونه خلق کرده، کمپین «حجاب اختیاری ـ حق زن ایرانی» راه می اندازند!؟
چطور قسمت اول را قبول دارند که خداوند ما را این طور خلق کرده اما قسمت دوم را قبول ندارند که همان خداوند هم ما را این طور مُکلف کرده؟
اگر می پذیرید مخلوق خدائید و ذاتیات تان بیرون از اراده شما و از جانب خداوند خلق و در بطن تان تعبیه شده چرا وقتی همان خدا آئین نامه اجرائی چگونگی استفاده بهداشتی و اخلاقی از همان نفس و ذاتیات را به شما ابلاغ کرده جر زنی کرده و تخیرگرا و انسان گرا و مُحق اندیش می شوید!؟
این برخورد سوپرمارکتی و دلبخواهانه و هرهری مسلکانه با دین است!
هر اندازه شارع در پذیرش دین امر به تتبع و تحقیق و آزادی انتخاب محققانه و پرهیز از اکراه کرده (لااکراه فی الدین) اما این عدم کراهت امری بیرون از دین است و بعد از پذیرش محققانه و ورود، دین بصورت یک پکیج به مومن عرضه می شود. یک بسته اعتقادی کامل. با ورود به دین دیگر نمی توان و نباید دبه درآورد و بخشی از احکام و فرائض را برتابید و بخشی دیگر را بنا به هر دلیل یا سلیقه ای برنتابید!
در آن صورت و با چنان تذبذبی، اصرار بر ادعای مسلمان بودن در عین عدم التزام به احکام آن چه افتخار یا ضرورتی دارد؟ چه اشکالی دارد چنان افرادی خود را از چنان برزخی نجات داده و یک بار و برای همیشه این دندان لق را بکنند و خیال خود را راحت کنند و از اساس منکر اسلام و اسلامیتی شوند که بود و نبودش در زندگی فردی و اجتماعی ایشان علی السویه است و چنان اسلامی کمترین نمودی در رفتار و گفتار و کردار ایشان ندارد!
مطمئناً چنین تصمیم شجاعانه ای نه تنها بانی هیچ اتفاق شاذی نخواهد شد بلکه اسباب رهائی ایشان از یک دله گی هویتی و رسیدن به یک همگونی درشخصیت ایشان را فراهم می کند تا ضمن ترمیم «تضاد شخصیتی» راحت تر بتوانند با خود و دیگران کنار آیند.
گذشته از آنکه این چه منطق سخیفی است! که حجاب را امری شخصی قلمداد کرده که تقید یا عدم تقید به آن در حوزه مناسبات اعتقادی شخصی بانوان با خداوند قرار دارد!؟
معنای این حرف چیست؟
مگر حجاب بمعنای رو گرفتن زن از خداوند است!!!؟
مگر قرار است زن بواسطه حجاب اسباب ارتکاب فعل حرام از ناحیه خداوند را امحا کند!!!؟
مگر زن اگر مکلف به حجاب شده این بواسطه آن بوده تا عامل تحریک خداوند نشود!!!؟
اساساً حجاب بیرون از دایره نظم اجتماع نه موضوعیت دارد و نه طریقیت! همه داعیه و توصیه حجاب ناظر بر قانونمند کردن و بهداشتی کردن مناسبات «اجتماعی» بین زنان و مردان است.
عمده اهتمام حجاب قرار دادن زن در بستر اجتماع در مقام یک عامل انسانی است و نه یک ابزار جسمانی و شهوانی.
منطقاً بانوان نمی توانند با آوردن و ابراز تنانگی و جاذبه های جنسی شان در منظر عمومی با این توجیه که «این تن من است و مالکیت اش را دارم» متوقع نظربازی نظربازان نشوند. به همان میزان که مردان ملزم و مکلف به چشم پاکی و چشم پوشی از رویت جمال و جلوت و جلوة و جلوط زنان نامحرم اند به همان میزان نیز زنان مکلفند با اجتناب از ابراز تنانگی در عرصه علنی جامعه، اسباب اختلال در نظم اجتماع را فراهم نکنند.
منطق چنان حرفی بمثابه آن است که انتحاریون القاعده بعد از پوشیدن جلیقه انفجاری و منفجر کردن خود در اتوبوس عمومی مملو از مسافر بفرمایند: بدن خودمان است و اختیار منفجر کردنش نیز با خودمان است و نباید معترض و مانع از کار ما در خلوت و جلوت باشید! (1)


مشکل اصلی بانوان در ایران «اجبار در حجاب» نیست بلکه مشکل اصلی «فقد عدالت» در الزام شان به حجاب است.
این قرینه همان مشکلی که بعضاً در ایالات متحده گریبان گیر نیمه متقابل جامعه است! یعنی به همان میزان که در ایران «بانوان لاقید به زیست مومنانه» و «لوازم زیست مومنانه» از جمله «حجاب» را تحت قوانین غلاظ شداد اجتماعی بمنظور رعایت پوشش قرار می دهند در ایالات متحده نیز قوانینی به همین غلظت و شدت اما حاکم بر رفتار و مناسبات فردی و اجتماعی مردان قرار دارد!
زنان در آمریکا برخلاف ایران بر حسب «عرف موسع اجتماعی» برای هر نوع پوشش و آمیزش در جامعه کاملاً آزاد گذاشته شده اند اما متقابلاً قوانینی بشدت مضیق و سنگین را حاکم بر رفتار و مناسبات آقایان نسبت به جامعه نسوان تعریف کرده اند. تا جائی که زن در آمریکا بر حسب قوانین حاکم حتی اگر احساس کند نگاه مردی در جامعه به ایشان نگاهی نامتعارف و سکشوال است قانوناً حق درخواست تعقیب قضائی مرد مزبور را دارد! این شدت تا جائی پیش رفته که مطابق قانون آمریکا، زن حتی می تواند در بستر و هنگام هم آغوشی با همسر قانونی خود نیز اگر در میانه معاشقه منصرف شده و نخواهد ادامه دهد در صورت توسل همسر به معاشقه کرهی، زن حق شکایت داشته و قانون بنام «تجاوز» همسر مزبور را تحت پیگرد شدید قضائی قرار می دهد!
واقعیت آن است که همین بی عدالتی در هر دو کشور ایران و آمریکا منجر به آن شده تا جامعه فاقد یک تعادل رفتاری باشد.


ظاهراً بهترین راهکار برای بهینه سازی مناسبات فردی و اجتماعی زنان و مردان در ایران عادلانه کردن این مناسبات است.
منطقاً نمی توان مرد را در سطح جامعه فعال مایشا گذاشت و همه محدودیت ها و قوانین را ناظر و حاکم بر رفتار و اطوار و البسه زنان کرد.
عدالت حکم می کند معادل چنان توقعات و محدودیت ها و قوانینی که بر چگونگی حضور زنان در سپهر علنی جامعه تصریح دارد متقابلاً باید مردان و رفتار و چگونگی برخورد ایشان با زنان در سطح جامعه را نیز تحت قوانین و الزامات و تقیدات معادل قرار داد.
طبیعتاً وقتی زنی با اطمینان از تضمین قانون بتواند هر مردی که در سطح شهر به ایشان متلک بگوید و یا به هر شکلی مزاحم وی شود را تحت پی گرد قانونی قرار داده و به صلابه عدالت بکشاند در آن صورت می توان از وی متوقع بود تا متقابلاً ایشان نیز به عرف و قوانین اجتماعی ناظر بر نوع و چگونگی حضورش در سطح شهر تمکین کند. در آن صورت است که دیگر این رباعی موضوعیت خود را از دست داده و از حیـّـز انتفاع خواهد افتاد که:
یارب تو جمال آن مه مهرانگیز
آراسته ای به سنبل و عنبر و بیز
پس حکم چنان کنی که در وی منگر
این حکم چنان بود که کج دار و مریز
نمی توان زنان بد حجاب را به اتهام جلوه گری مورد مواخذه قرار داد بدون توجه به این واقعیت که:
«جلوه فروشان» برای مرتفع کردن نياز «جلوه گرانه» خود وابسته به «جلوه خران» اند! تا «جلوه خر» نباشد «جلوه گر» محروم از «جلوت» برای عرضه جلوه های خود است. (2)
اگر نزد فرزانگان «مستمع» بر سر شوق آورنده «متکلم» است، در جانب نظربازان، این «منظر» است که «ناظر» را بر سر شوق می آورد!

ــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
1ـ آسمان سیاه:
http://www.sokhan.info/Farsi/Zan.htm
2ـ از خاله سوسکه تا سیندرلا:
http://www.sokhan.info/Farsi/Hejab.htm
3ـ پیکار چادر و دکلته!
http://sokhand.blogspot.com/2010/06/blog-post_22.html
پاسخ
#60

[URL="http://www.facebook.com/photo.php?fbid=10150956152410373&set=a.80635425372.90562.724925372&type=1&relevant_count=1&ref=nf"]مرگ
[/URL]

برای نوشتن این پست ابتدا لازم است 2 نکته را توضیح بدهم.
نخست آنکه دوستانی که از نردیک با بنده آشنائی دارند بخوبی این واقعیت را تصدیق می کنند که به صفت شخصی برخوردار از روحیه «بی ترسی» هستم. نمی گویم نترسم. چون به روایت از علی ابن ابیطالب وقتی از ایشان پرسیدند: مومن می تواند ترسو باشد؟ ایشان پاسخ داد مومن می تواند بترسد اما نمی تواند ترسو باشد. به این معنا که زمانی شما در حال گذشتن از خلوتی هستید ناغافل گربه ای به طرف شما می پرد و طبیعتا ممکن است در مقام واکنش شوکه شده و بترسید اما مومن به اعتبار ایمانش به قدرقدرتی خداوند نمی تواند ترسو باشد.
مضاف بر «بی ترسی» یکی دیگر از روحیان بنده جسارت است که این فرصت را به بنده داده که در برخورد با پدیده ها ملاحظه کار نبوده و بدون پروا در هر سوراخ ناشناخته ای نیز دست فرو کنم.
ویژگی دیگر بنده عدم اعتقادم به خواب و دنیای خواب است به همین دلیل هیچ وقت در زندگی اعتباری برای خواب دیدن هایم قائل نبوده ام و باز به همین دلیل هم هیچ وقت اعتباری برای تعبیر خواب قائل نبودم .
علی ایحال شب گذشته با دیدن خوابی عجیب برای نخستین بار مفهوم ترس را که متوجه شدم تا چه اندازه با آن غریبه بودم را در بالاترین و هولناک ترین سطح حس و تجربه کردم!
خواب دیدم روی تختی از سنگی سیاه خوابیده ام در حالی که ملک الموت در هیبت یک «سیاهی خاموش» بالای سرم ایستاده و در حال گرفتن جان از بدنم بود. خروج جان از بدنم را بوضوح و دقیق حس می کردم. یک حرکت بطئی که از سرم شروع شد و به طرف پائین بدنم در حال حرکت بود. خروج تدریجی جان از بدن را با فرو رفتن در یک سیاهی پر مهابت و خوفناک فهم می کردم. سیاهی پر رمز و راز و ناشناخته که پمپ کننده ترسی سنگین و ناشناخته به وجودم بود. در آن لحظات خود را در یک تنهائی مطلق می دیدم. هیچ کس و هیچ چیزی در آن سیاه چاله ای که بتدریج فرو می رفتم مشهود نبود و فقط با صدای بلند «لااله الا الله» می گفتم. در اوج وحشت بودم تا آنکه وقتی حرکت خروج جان از بدن به دست هایم رسید ناگهان صدای پسرم را شنیدم که من را صدا می زد. چند بار که صدایم زد ناگهان متوجه شدم در خوابم و از خواب پریدم و ملاحظه کردم همسر و پسرم با نگرانی بالای سرم هستند و از فریادهای «لااله الا الله» بلند من در آن وقت شب، بیدار و سراسیمه شده بودند و با صدای پسرم از خواب بیدار شده بودم!
WOW
تازه متوجه شدم همه آن مهابت و وحشت «خواب» بوده. جالب آن بود که دست هایم در آن لحظه که از خواب پریدم حالت لمس و خواب رفتگی داشتند و نیم ساعتی طول کشید تا به حالت نخست و طبیعی بازگشتند.
نکته جالب تر آن بود که علی رغم همه حس ترس و وحشت موجود در این خواب با بیدار شدنم بلافاصله آن حس مُبدل به حسی خوب شد! و از کلیت آن خواب احساس خوبی می کردم.
نمی دانم معنا و دلیل چنین خوابی چیست؟ اما لااقل رویت چنان خوابی این حسن را داشت که در کمین بودن ناغافلانه مرگ را گوشزدم کرد.
التماس دعا
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان