Spehr نوشته: هر چیزی را باید در حد نیاز آموخت.
برای من که دوران دانشجویی دوران تاریکی بود. هرگاه بخوام کابوسی ببینم ، کابوس دانشگاه را می بینم[١].
من نمی دانم نوجوانان از بهر[٢] چه انقدر میکوشند به دانشگاه راه یابند.
در آنجا هرچه درس می خواندی به نمره نمی رسیدی. و یک مشت دانسته های نامربوط که هیچ به نیازم نیامد را خواندیم.
همیشه هم در اسپاش[٣] دانشگاه دختر و پسرهایی می دیدی تو گویی انگار[٤] باده نوشیده اند که چنین قه قهه زنان می خندند. انگار برای هرچیزی به دانشگاه آمده بودند به جز درس خواند. سرانجام پایان ترم هم همان نمره های خوبی می آوردند و ما می افتادیم، تنها شگردشان هم این بود که تمرینهایی که در طول ترم استادها می دادند را انجام می دادند ، ما بیخیال تمرینها می شدیم و میگفتیم مهم بدست آوردن دانش است ولی زهی[٥] پندار[٦] پوچ.
اکنون هم مدرکی که دارم چندان به کارم نمی آید و در پی دوباره درس خواندن هستم. که آن دانشگاهی که رفتم زندگی ام را برای لَختی[٧] تباه کرد. گرچه نگذاشتم ویران شوم و چون ققنوسی دوباره از خاکستر خویش برخاستم. باشد که کامروا گردیم.
آفرین. بیگمان همین است. من هم به زور خانواده دانشگاه میروم و یک لیسانس آبکی بگیرم
دیگر ادامهی تحصیل نخواهم داد.
من دوست دارم در کافه کار کنم, وانگهی در ایران آدم را به چشم حمال و رفتگر مینگرند و حتماً
باید پشت میز بنشینیم تا تحصیل کرده (!) و باسواد باشیم.
من جدّی میگویم, دوستی دارم که دیپلم ردی است ولی هرگاه او را میبینم و بحثی بین ما درمیگیرد
از بحر علوم و دانش او با ولع سرشار مشتی برمیگیرم و از غنائم بیکرانش بهره مند میشوم.
دریغا که ریش و سیبیل و موهای بلند ندارد..!
Catwoman: from here, Bane's men patrol the tunnels. And they're not your average brawlers
Batman: Neither am I