Dariush نوشته: شما هم که همچون همیشه چنان از گناهانِ ما سخن میگویید که پنداری چون حوا انسانها را از بهشتشان محروم کردهایم. تمامِ این گرفتاریهایی که فرمودید جمیعا مشمولِ 5 نفر هم نشدهاند و کسی چون شما که مدتی نسبتا دراز اینجا رفت و آمد داشته و دیدهاید که تقریبا تمامِ کاربرانِ فعالِ اینجا با هم ستیزهایی سخت داشتهاند(که این یعنی این رفتارِ ما هرگز منحصر به مسلمانان نبوده و دوستانِ قدیمی و صمیمی هم اینجا بسا که بیش از همه اینجا با هم ستیزیدهاند)، با این تکهپرانیهای گاه و بیگاهتان چهرهی کاربری همیشه نقنقو را تصویر میکنید که بی آنکه کمترین تاثیر مفیدی در فضایی که هست داشته باشد برای هر نقای به تنها چیزی که نیاز ندارد بهانه است. چیزی که هرگز تغییری نخواهد کرد حداقل همین رفتارِ من است. اگر قرار باشد اینجا به خاطرِ پررونق شدن مجبور شویم با ناز و نوازش ، پیش از هر انتقاد و پاسخی بگوییم «با عرض پوزشهای بسیار، خواهشمندم گناهِ کبیرهی اشکال گرفتن از فرمایشات دُروارانهتان را بر منِ بیمقدار ببخشایید و ...» حداقل من ترجیح میدهم اینجا مرده و خاموش شود تا به آن روز برسد. کسی که آنقدر شهامت ندارد که برای عقایدش واردِ چنین بحثهایی شود و یک «چرند نگو» بشنود، همان بهتر که آن بیرون بماند. خودِ من هم تا همین جا بیش از اندازهای که باید مراعاتِ برخی کسان را کردهام و دیگر اعتقادی به این کار ندارم.
و اینکه از سخن گفتن پیرامونِ اینکه اینجا فلانطور و بیسارطور است دیگر واقعا بدم میآید، 150،000 داستان و تفسیر برای سرجمع 15 کاربرِ فعالِ اینجا ساخته شده! بنابراین زین پس اگر خواستید از این چیزها بگویید، نیمنگاهی به امضای من داشته باشید.
البته صحبت شما بیشتر مهر تایید بر صحبت من بود و سپاس بخاطر این:)
من قبل از اینکه کلا دفترچه را بشناسم با کاربرانش تعامل داشتم و این سایت بواسطه ی یکی از همین دوستان به من معرفی شد(البته برای ثبت نام)
من با عقاید شما نا اشنا نبودم و همچنین نوع برخورد دوستان
پس رفتار شما برای من تازگی ندارد و صحبتم از سر نق زدن نبود
فرمایشات دُروارانه ی من
فقط بخاطر برخورد اولیه شما با کاربرین بود ولی شما ربطش دادید به هر انچه خود مایل بودید
این گناه کبیره را بر شما میبخشم و نیازی نمیبینم قبل از سخن گفتن نه به امضای شما نگاه کنم نه سخن فردی دیگر،چون طبق فرمایشات دوستان اینجا مکان ازادی هست برای سخن گفتن ...
++
روزی مردی که سیمایی نا زیبا داشت مردم شهر را دور میدان جمع کرد و با صدای بلند از بقیه خواست تا دلیل دوریشان از او را بداند
کسی سخنی نگفت جز تعریف از بازوان قدرمند مرد و جلالش
رهگذری که از شهر میگذشت نزدیک شد و گفت:تو با حالتی طلبکارانه از بقیه میخواهی معایبت را بگویند و تو تغییر کنی؟هر گاه فهمیدی عیبت همینی ست که میبینی رفتار بقیه با تو تغییر خواهد کرد
مرد عصبانی شد و با ضربه ای او را کشت
دوباره فریاد براورد:من همانی هستم که هستم هر کس دوست ندارد از من دوری کند همین سه یاری که به همراه دارم برایم بس است....
(با اندکی تغییر)
هنگامی که کسی آگاهانه افکار تو را نمی فهمد
خودت را برای توجیه خسته نکن . . .