09-16-2015, 12:29 PM
Dariush نوشته: در جایی که هنجارشکنی تبدیل به عادت میشود،
هنجارنشکستن خود تبدیل به نوعی هنجارشکنی
میشود.
این چه مشکلی برای تحلیل من میآفریند!؟ و من چگونه این را «نادیده» گرفتهام؟!
نقل قول:پس از مدت کوتاهی ولی، این یاغیگری اثر روانضربهای خود را از دست میدهد و عادی میشود و تازهگی خود را از دست میدهد، خوداراضایی در خلوت میشود نرم گروهی جدید، انجام آن شده مناسک سنتی بخشی از جامعه که درپی مرد هنجارشکن روانه شدند و از او کورکورانه یا آگاهانه، به هر دلیلی پیروی کردند. سرمشق او تکرار شده و از نو نوشتن آن درس جدیدی به ما نخواهد آموخت. اینست که آن مرد، یا مردانی که آرزومند دست یافتن به میوههایی به تازگی و خوشمزگی آن میوهی آغازین هستند چارهای بجز تداوم هنجارشکنی ندارند. پس خیلی زود گروه جدیدی پیدا میشوند که بجای خودشان برای یکدیگر جلق میزنند. گروه دیگری سر بر میآورد که کلا جلق زدن را ترک میکنند، «کفدستی چه کاریست؟ فقط کُس بازی» اینها میگویند. برخی یک گام فراتر میروند و میگویند اصلا هرکس جلق زد دست او را باید قطع کرد.. مردی میگوید چه خوب بود آن روزها که اینطور سر آداب جلقزنی به جان هم نمیپریدیم و جلقزنی دستهجمعی راهی برای استحکام روابط اجتماعی و نزدیکتر شدن به یکدیگر بود. مرد دیگری میگوید چه به آداب جلق زدن مشغولید که در سراشیبی سقوط نشستهایم و به زودی نه دستی باقی خواهد ماند و نه دولی ... خلاصه هر روز یک بدعت جدید لازم است زیرا هر بار اثر آن نخستین بدعت کمرنگتر میشود و سطح انتظارات بالاتر میرود، افراد این جامعه با یکدیگر در رقابتی به سوی اضمحلال میستیزند و همهی خلاقیت عمومی پای یافتن راههایی تازه برای بازنویسی آداب خودارضایی میشود.
این روند را در جوامع مدرن به سختی میتوان شناسایی کرد اما نتایج حرکت مذکور کاملا آشکار و هویداست. همین امروز کار در برخی نواحی تهران به جایی کشیده که یک دختر برای برآوردن حس استقلالطلبی، متفاوتنمایی و یاغیگری خود باید چادر به سر بکند، یا یک پسر باید به نماز جمعه برود! چیزهایی که دیروز نرم بودند امروز تابو شدهاند، چیزهایی که امروز تابو هستند فردا نرم میشوند، و همهی اینها یک بازی مبتذل، درست به ابتذال مثال بالای من است برای جمعآوری امتیازات اجتماعی و سرپوشیدن حقارتهای شخصی. ذرهای اصالت در اینها نیست، ذرهای صداقت در اینها نیست.
دلیل اصلی ناکارآمدی هنجارسازی از هنجارستیزی عدم ثبات اخلاقی و مرکزیت روحانی جامعهای هست که والاترین هدف کنش اجتماعی خود را نابود کردن ارزشهای جامعهی پیشین قرار داده. این خیلی زود به نسبیگرایی مبتذلی منتهی میشود که در آن پائینترین میزان از آگاهی غریزی میشود سیستم اخلاقی جامعه(جامعهی مدرن).
Dariush نوشته: البته که بسیار اهمیت دارد که بدانیم چرا هنجارشکنی
پدید میآید؛ بیشک یکی از مواردش ناتوانی سنت در پاسخگویی
به نیازهای نوی جامعه که در اثر دگرگونیهای گوناگون
رخ بوجود میآیند.
یک مورد خاصاش زن بدکاره است
که آلیس مثال آورده؛ در جامعهی امروزی زن ِ بدکاره
نمادیست تمامقد و بارز از محصولی پدیدآمده بر اساس نیازهای
زندگی مدرن.
هر نیازی شایستهی پاسخ دیدن نیست، بعضیها را حتی نمیتوان پاسخ داد. باید دید بهای پاسخ دادن به یک نیاز سنگینتر است یا بیپاسخ گذاشن آن، خصوصا که هیچ سیستمی نمیتواند وجود داشته باشد قادر به پاسخگویی به تمامی نیازهای فرد یا جامعهی انسانی، زیرا بسیاری از این نیازها با هم در تعارض هستند.
مشکل اصلی فعلا این نیست که برخی امور نابهنجار بدل به اصول جامعهی ما شدهاند، مشکل اینست که هنجارستیزی بدل به نرم شده. در چنین شرایطی هیچ میزانی از قطعیت و ثبات ممکن نیست و شاخص اعتماد عمومی به صفر نزدیک میشود. در جامعهای که میزان فاصلهی فرد از نرمهای اجتماعی معیار سنجش جایگاه اجتماعی اوست هر اندازه همکاری میان اعضا که نیاز به اعتماد متقابل دارد غیرممکن میشود(و نیازمند دخالت دولتی)، دولت در این جوامع نقش میانجی تضمین کننده را ایفا میکند که پلی باشد میان درهی عمیق اعضای جامعه. در جامعهای که ارزش فرد برآمده از میزان پایبندی او به دستگاه اخلاقی مستقر است و افراد به روی توافقات و تشابهاتشان تمرکز میکنند(نه اختلافات و تفاوتهایشان)، مرجعیت اخلاقی مشترک وجود دارد و بیاعتنایی به این مرجعیت باعث سقوط جایگاه اجتماعی، یعنی تحمیل هزینهی شخصی به فرد خطاکار میشود.
Dariush نوشته: بنابراین هنجارشکنی میتواند هدفی کاملا کارکردگرایانه
داشته باشد، نه صرفا میل به کسب اعتبار.
نتیجهی عملی داشتن برابر با نقش مثبتی ایفا کردن نیست.
وانگهی ما زمانی میتوانیم دربارهی این جزئیات صحبت بکنیم که معیارهای اخلاقی مشترکی داشته باشیم، برای من هنجار «ازدواج کن - طلاق بگیر» فروتر از هنجار «بسوز و بساز» است چون اولی به تضعیف نهاد خانواده که سنگ بنای تمدن است میانجامد و برای من تمدن مهمترین دارایی نوع بشر است. برای یک لیبرالدموکرات حق انتخاب دادن به آدمها حتی در شرایطی که انتخاب آنها خودویرانگریست دگم دینیست و تمدن پشیزی نمیارزد، اینست که مدل اول را بسیار اخلاقیتر تلقی میکند چون در آن به سوژه «حق انتخاب» داده شده(ولو موقتا).
فعلا شما همین عواقب مستقیم و درخود-محدود هنجارستیزی را توجیه بکنید، توجیه اینکه فاحشگی زن بهتر از مادر شدن اوست بماند. :e057:
زنده باد زندگی!