11-09-2014, 11:42 PM
در پاسخ شما آنچه بدرستی, و میتوان افزود هنرمندانه خودش را از چشمها دور میکند, همان دگرسانی در سود و زیان کس و همبود (شخص و اجتماع) میباشد.
شما نه تنها این دگرسانی و همستیزی را آن میان لاپوشاندهاید, بساکه بگونهای سخن را آوردهاید که این برداشت را میدهد که این دگرسانی تنها در "باور" و "پندار" ما باشنده است و از خود نمود بیرونی ندارد.
در نمونهیِ آورده شده, ما به این پرداختیم که سود یک ابرسازواره, بگوییم یک شرکت (کارانباز) که خود ساخته از کارمندان در جایگاه سازوارگان اش باشد,
با سود تک تک کارمندان اش همراستا نیست, ولی خب بایستی میافزودیم که با همهیِ آنان نیز رویهم در ستیز آنچنان نیست (دستکم تا جاییکه اندازهیِ ابرسازواره به یک "شرکت" مرزمند شده باشد).
ازینرو سخن شما سراسر درست است که از دیدگاه این شرکت ِ ابرسازواره, کار درست همان است که به گاه بدبیاری
کارمندان کمتر شایسته اش را بیرون بیاندازد, اگرنه کمی دورتر ناچار است همهیِ کارمندان را بیرون کند و
خب بروشنی, در اینجا کار درست همان است که سود بیشینگان و زیان کمینگان این شرکت را دربر داشته باشد.
در همهیِ اینها سخن بگونهای است که ولی:
سخن ما در اینجا بر این انگاشتها استوار است:
همهیِ اینها نگرش ما به بزرگی یا کوچکی یک گروه میباشد. برای نمونه یک گروه چندتنه (دوستان, همراهان), یا یک گروه چند هزار تنه (شرکت بازرگانی), یا یک گروه چند میلیون تنه (همبود, میهن), یا سرانجام یک گروه چند میلیارد تنه (دهکدهیِ جهانی).
کاستی ناگسستنیای که شهرمندیهایِ پیشرفته و همبودهایِ امروزین دارند این میباشد که بسیار بزرگ میباشند و این بزرگی, چنانکه
در انگاشتهایِ بالا آوردیم, مایهیِ پیدایش زابها و ویژگیهایی شده است که با سرشت و خواستِ آزاد هومنی
همخوانی و همگرایی ندارند و هتّا در ستیز با بسیاری از نیازهای نخستینی وی پیش میروند, و از همه مِهندتر, در ستیزی یکسره با «خواستِ آزاد» هومنی میباشند.
هنگامیکه اندازهیِ یک گروه همبودین از اندازهای فراتر میرود, به دنبال از سرنوشت و آزادی ِ کس گرفته شده و به گروه همبودین او واسپارده میشود.
درست بمانند نمونهیِ شرکت بالا, که در آنجا سرنوشت یک تن وابسته به شرکت شده است و جاییکه شرکت او را سودمند نیابد
با بیرون نمودن او را به گرفتاری و تباهی دچار خواهد نمود, در همبودهایِ امروزین نیز سرنوشت کس وابسته به همبود شده است, ولی
در ترازی بسیار ژرفتر, بگونهای که اگرچه در یک شرکتِ بفراخور کوچک بود و نبود هر کارمند تا اندازهیِ بالایی سُهیده میشود,
ولی در یک همبود چندسد میلیون تنه ارزش همان کس, در جایگاه یک شهروند, به چند میلیون اُم و بساکه کمتر کاسته میگردد.
بوارون, در گروهی کوچک چندسدتنه — که بخش بزرگ فرگشت هومنی در چُنین گروههایی سپری شده است —
کس هتّا اگر خود رهبر این گروه نیز نباشد, همواره دسترسی فیزیکی و نزدیکی به رهبر گروه دارد. او میتواند با
فرنودآوری, گفتگو, آوردن دیدگاههایش و بسیاری کنشهای ِ دیگر هُنایشی بساویدنی و ملموس بر رهبر گروه, و پس سرنوشت خویشتن داشته باشد.
او هتّا میتواند در بدترین چهره, رهبر گروه خود را به همآوردی فرابخواند و یا رهبری او را به چالش بکشد, و همهیِ اینها زمانی شدنیست که این گروه از یک اندازه و آستانهای بزرگتر نگردیده باشد.
هنگامیکه این رویداد رخمیدهد و گروه همبودین بزرگ میگردد, بگوییم در همبودی چندسدمیلیون تنه — که با دهکده شدن جهان به ترازهایِ چندمیلیارد تنه نیز
داریم نزدیک میشویم — کس دیگر هیچگونه دسترسی آسانی به این رهبران, تصمیمگیرندگان, گُزیرگـران و کسانیکه سامهها و پریستارهایِ زندگی او را پی میریزند نخواهد داشت و ازینرو, او نمیتواند در این فرایندها هُنایشی یکراست و بساویدنی
از خود داشته باشد و از اینرو, کنترل او بر سرنوشت و آیندهیِ خویشتن گرفته شده و به گروه همبودین او واسپارده شده است.
در گروههایِ بزرگ (ابرسازوارههایِ همبودین) سرنوشت یک تن را سیاستمداران, دیوانسالاران و فندسالاران
ناشناس و دور از دسترسی پی میریزند که کس نمیتواند هرگز در فرآیند کار آنان هُنایندگی و اثرگذاریِ
بساویدنی و سزامندی از خود داشته باشد و تنها گزینهیِ عملی او, در پیروی و سازواری دادن سرسپارانه خود کوتاه میشود.
در اینجا شاید کسی درآید که "مردمسالاری" درست از همینرو درست شده است که کس در برابر همبود توان هُنایندگی اش را از دست
ندهد, ولی ما اینجا میگوییم که مردمسالاری هیچگونه پیوندی به آزادی یا "کنترل بر سرنوشت خویشتن" ندارد و این کاستی,
نه از روی دروغینی بودن یا در کار نبودن مردمسالاری راستین, بساکه از ساختار ِ سرشتین و مِهادین خود سامانهیِ مردمسالاری ریشهمیگیرد.
مردمسالاری در چهرهیِ فرزام و آرمانیِ خود بر این نگاه استوار است که هرکس با در دست داشتن یک رآی,
در گُزیدمانها انباز گشته و از این راه, به نایکراستی در چرخهیِ گُزیرشها (decision-makings) از خود هُنایندگی/اثرگذاری داشته باشد.
همچنانکه بالا افزودیم, ما از این گیر که برخی از روی توانگری و دسترسی به رَسانهها و داراییهایِ کلان بآسانی این
رآیگیریها را به سود خود دستکاری میکنند چشممیپوشیم و میانگاریم که مردمسالاری در چهرهیِ فرزام و آرمانی
خود باشنده است, ولی هتّا در این چهره نیز مردمسالاری در راستای «خواست آزاد» شهروندان خود پیش نمیرود,
چرا که بسادگی و مزدائیکانه, یک رآی دربرابر میلیونها رآی هُنایشی بسیار ناچیز و در کُنش, پوچ و بیهودهای دارد:
به دیگر زبان, در اینجا نیز میتوان این الگو را نگریست که هر چه یک گروه بزرگتر, سامانمندتر و
پیشرفتهتر میشود, بهمان فراخور از آزادی و توان کس در راستادهی به سرنوشت اش کاسته میگردد.
ما این از میان رفتگی «خواست آزاد» و «وابستگی کمابیش و در کنش (برای کس) یکسویه به ابرسازواره» را همان ناهماهنگی میان سود سازواره و ابرسازواره میابیم.
پ.ن.
در پیک "فاکتورهای objective" به این خواهیم پرداخت که مردمسالاری از روی چه انگیزههایی پدید آمده است و چرا بر پاد باورهای ِهام, پیوندی به خواسته و آرزوهایِ هومنی نداشته و بساکه تنها فرآوردهیِ قانونهایِ فیزیک و فاکتورهای objective بوده است.
بیرنگ
پارسیگر
شما نه تنها این دگرسانی و همستیزی را آن میان لاپوشاندهاید, بساکه بگونهای سخن را آوردهاید که این برداشت را میدهد که این دگرسانی تنها در "باور" و "پندار" ما باشنده است و از خود نمود بیرونی ندارد.
در نمونهیِ آورده شده, ما به این پرداختیم که سود یک ابرسازواره, بگوییم یک شرکت (کارانباز) که خود ساخته از کارمندان در جایگاه سازوارگان اش باشد,
با سود تک تک کارمندان اش همراستا نیست, ولی خب بایستی میافزودیم که با همهیِ آنان نیز رویهم در ستیز آنچنان نیست (دستکم تا جاییکه اندازهیِ ابرسازواره به یک "شرکت" مرزمند شده باشد).
ازینرو سخن شما سراسر درست است که از دیدگاه این شرکت ِ ابرسازواره, کار درست همان است که به گاه بدبیاری
کارمندان کمتر شایسته اش را بیرون بیاندازد, اگرنه کمی دورتر ناچار است همهیِ کارمندان را بیرون کند و
خب بروشنی, در اینجا کار درست همان است که سود بیشینگان و زیان کمینگان این شرکت را دربر داشته باشد.
در همهیِ اینها سخن بگونهای است که ولی:
١- وابسته شدن سرنوشت کارمندان به این شرکت از روی «خواست آزاد» خود ایشان بوده است.
٢- شرکت در جایگاه ابرسازوارهای که سرنوشت کارمندان به او وابسته شده است, همواره در راستای سود و خواهشهایِ آنان پیش میرود و از خود هیچ آماجی ندارد (شرکت نه همچون یک هستنده, بساکه چون یک ساختار ناب و بیآماج بازشناخته شده است)
(به هر دوی اینها ژرفتر خواهیم پرداخت).
٢- شرکت در جایگاه ابرسازوارهای که سرنوشت کارمندان به او وابسته شده است, همواره در راستای سود و خواهشهایِ آنان پیش میرود و از خود هیچ آماجی ندارد (شرکت نه همچون یک هستنده, بساکه چون یک ساختار ناب و بیآماج بازشناخته شده است)
(به هر دوی اینها ژرفتر خواهیم پرداخت).
سخن ما در اینجا بر این انگاشتها استوار است:
١- با دگرسانی در اندازهیِ (بزرگی) یک ابرسازوارهیِ, ویژگیهایِ آن هودادانه (qualitatively) خواهند دگریست (همانندِ مولکولهایِ آب که با افزایش شمار و اندرکنش میان آنها, ویژگی ِ پیشتر نادیدهیِ آبسانی فرامیروید).
٢- هومنی در زیستبومی زیسته و فرگشته است که اندازهیِ ابرسازوارهها همواره مرزمند و در تراز "گروههای کوچک چند سد تنه" بوده است.
٣- با هموندی در هر گروهی, سرنوشت کس به سرنوشت گروه و سرنوشت گروه تا اندازهای به سرنوشت کس وابسته میگردد (ولی این وابستگی یکسنج نمیباشد).
٢- هومنی در زیستبومی زیسته و فرگشته است که اندازهیِ ابرسازوارهها همواره مرزمند و در تراز "گروههای کوچک چند سد تنه" بوده است.
٣- با هموندی در هر گروهی, سرنوشت کس به سرنوشت گروه و سرنوشت گروه تا اندازهای به سرنوشت کس وابسته میگردد (ولی این وابستگی یکسنج نمیباشد).
همهیِ اینها نگرش ما به بزرگی یا کوچکی یک گروه میباشد. برای نمونه یک گروه چندتنه (دوستان, همراهان), یا یک گروه چند هزار تنه (شرکت بازرگانی), یا یک گروه چند میلیون تنه (همبود, میهن), یا سرانجام یک گروه چند میلیارد تنه (دهکدهیِ جهانی).
کاستی ناگسستنیای که شهرمندیهایِ پیشرفته و همبودهایِ امروزین دارند این میباشد که بسیار بزرگ میباشند و این بزرگی, چنانکه
در انگاشتهایِ بالا آوردیم, مایهیِ پیدایش زابها و ویژگیهایی شده است که با سرشت و خواستِ آزاد هومنی
همخوانی و همگرایی ندارند و هتّا در ستیز با بسیاری از نیازهای نخستینی وی پیش میروند, و از همه مِهندتر, در ستیزی یکسره با «خواستِ آزاد» هومنی میباشند.
هنگامیکه اندازهیِ یک گروه همبودین از اندازهای فراتر میرود, به دنبال از سرنوشت و آزادی ِ کس گرفته شده و به گروه همبودین او واسپارده میشود.
درست بمانند نمونهیِ شرکت بالا, که در آنجا سرنوشت یک تن وابسته به شرکت شده است و جاییکه شرکت او را سودمند نیابد
با بیرون نمودن او را به گرفتاری و تباهی دچار خواهد نمود, در همبودهایِ امروزین نیز سرنوشت کس وابسته به همبود شده است, ولی
در ترازی بسیار ژرفتر, بگونهای که اگرچه در یک شرکتِ بفراخور کوچک بود و نبود هر کارمند تا اندازهیِ بالایی سُهیده میشود,
ولی در یک همبود چندسد میلیون تنه ارزش همان کس, در جایگاه یک شهروند, به چند میلیون اُم و بساکه کمتر کاسته میگردد.
بوارون, در گروهی کوچک چندسدتنه — که بخش بزرگ فرگشت هومنی در چُنین گروههایی سپری شده است —
کس هتّا اگر خود رهبر این گروه نیز نباشد, همواره دسترسی فیزیکی و نزدیکی به رهبر گروه دارد. او میتواند با
فرنودآوری, گفتگو, آوردن دیدگاههایش و بسیاری کنشهای ِ دیگر هُنایشی بساویدنی و ملموس بر رهبر گروه, و پس سرنوشت خویشتن داشته باشد.
او هتّا میتواند در بدترین چهره, رهبر گروه خود را به همآوردی فرابخواند و یا رهبری او را به چالش بکشد, و همهیِ اینها زمانی شدنیست که این گروه از یک اندازه و آستانهای بزرگتر نگردیده باشد.
هنگامیکه این رویداد رخمیدهد و گروه همبودین بزرگ میگردد, بگوییم در همبودی چندسدمیلیون تنه — که با دهکده شدن جهان به ترازهایِ چندمیلیارد تنه نیز
داریم نزدیک میشویم — کس دیگر هیچگونه دسترسی آسانی به این رهبران, تصمیمگیرندگان, گُزیرگـران و کسانیکه سامهها و پریستارهایِ زندگی او را پی میریزند نخواهد داشت و ازینرو, او نمیتواند در این فرایندها هُنایشی یکراست و بساویدنی
از خود داشته باشد و از اینرو, کنترل او بر سرنوشت و آیندهیِ خویشتن گرفته شده و به گروه همبودین او واسپارده شده است.
در گروههایِ بزرگ (ابرسازوارههایِ همبودین) سرنوشت یک تن را سیاستمداران, دیوانسالاران و فندسالاران
ناشناس و دور از دسترسی پی میریزند که کس نمیتواند هرگز در فرآیند کار آنان هُنایندگی و اثرگذاریِ
بساویدنی و سزامندی از خود داشته باشد و تنها گزینهیِ عملی او, در پیروی و سازواری دادن سرسپارانه خود کوتاه میشود.
در اینجا شاید کسی درآید که "مردمسالاری" درست از همینرو درست شده است که کس در برابر همبود توان هُنایندگی اش را از دست
ندهد, ولی ما اینجا میگوییم که مردمسالاری هیچگونه پیوندی به آزادی یا "کنترل بر سرنوشت خویشتن" ندارد و این کاستی,
نه از روی دروغینی بودن یا در کار نبودن مردمسالاری راستین, بساکه از ساختار ِ سرشتین و مِهادین خود سامانهیِ مردمسالاری ریشهمیگیرد.
مردمسالاری در چهرهیِ فرزام و آرمانیِ خود بر این نگاه استوار است که هرکس با در دست داشتن یک رآی,
در گُزیدمانها انباز گشته و از این راه, به نایکراستی در چرخهیِ گُزیرشها (decision-makings) از خود هُنایندگی/اثرگذاری داشته باشد.
همچنانکه بالا افزودیم, ما از این گیر که برخی از روی توانگری و دسترسی به رَسانهها و داراییهایِ کلان بآسانی این
رآیگیریها را به سود خود دستکاری میکنند چشممیپوشیم و میانگاریم که مردمسالاری در چهرهیِ فرزام و آرمانی
خود باشنده است, ولی هتّا در این چهره نیز مردمسالاری در راستای «خواست آزاد» شهروندان خود پیش نمیرود,
چرا که بسادگی و مزدائیکانه, یک رآی دربرابر میلیونها رآی هُنایشی بسیار ناچیز و در کُنش, پوچ و بیهودهای دارد:
در مردمسالاری کشوری با ١٠٠ میلیون شهروند بزرگسال, رآی هر کس به اندازهیِ ١٠٠ میلیونوم, یا 1:100000000 ارزش و توان ِ راستابخشی دارد.
به دیگر زبان, در اینجا نیز میتوان این الگو را نگریست که هر چه یک گروه بزرگتر, سامانمندتر و
پیشرفتهتر میشود, بهمان فراخور از آزادی و توان کس در راستادهی به سرنوشت اش کاسته میگردد.
ما این از میان رفتگی «خواست آزاد» و «وابستگی کمابیش و در کنش (برای کس) یکسویه به ابرسازواره» را همان ناهماهنگی میان سود سازواره و ابرسازواره میابیم.
پ.ن.
در پیک "فاکتورهای objective" به این خواهیم پرداخت که مردمسالاری از روی چه انگیزههایی پدید آمده است و چرا بر پاد باورهای ِهام, پیوندی به خواسته و آرزوهایِ هومنی نداشته و بساکه تنها فرآوردهیِ قانونهایِ فیزیک و فاکتورهای objective بوده است.
بیرنگ
پارسیگر
.Unexpected places give you unexpected returns