mahtab71 نوشته: به نظر من این افتخارکردن خیلی بی معنیه.
بالیدن به چیزهایی که در پدیداومدنشون نقشی نداشتیم و بر حسب تصادف بوده امرفاقد ارزشیه.
برای نازش (نازیدن) به یک چیز نیازی به بدست آوردن آن نیست.
نازیدن = پربـها و پاارزش دیدن یک چیز؛
پس شما میتوانید به:
همسایهها
خانه
خودتان
رنگ چشمتان
خانوادهاتان
هوشتان
زنده بودتنان
آدم بودنتان
جوانیاتان
زیبا بودنتان
میهنتان
نیاکانتان
...
بنازید و اینها را باارزش و پربها ببینید، میتوانید هم نبینید.
در سوی دیگر میان همه اینها پیوندی فیزیکیای نیز داریم که همان «نزدیکی - closeness» باشد.
تا زمانیکه نزدیکی فیزیکی یک فاکتور ارزشدهی باشد، پس میهندوستی هم سراسر منطقی و خواستنی است.
به سخن دیگر، یک خانواده یکدیگر را دوست دارند چرا که به یکدیگر «نزدیک» آنهم فیزیکی هستند و این نزدیک بودن آنها سودشان را در برابر
دیگر خانوادهها بالا میبرد.
پس اگر ما میتوانستیم:
1. سود را میان همگان جوری بپخشانیم که سراسر همگِن باشد، "نزدیکی" دیگر اثر نداشته و میهندوستی بد میشد.
2. سود [همهجور سودی] را جوری بپخشانیم که دورا (distance) و "نزدیکی" فاکتورهای مَهندی (مهمی) در بهرهپذیری از سود نباشند، پس میهندوستی از روی نزدیکی دیگر اثری نداشته و بد میشود.
تا زمانیکه این دو را نداریم - که در آینده پیش رو نمیتوان دید - خانوادهدوستی، نزدیکاندوستی، هممیهندوستی و ... همگی
بایسته و خواستنی هستند.
کسانی هم که میگویند اینها را نباید داشت چون تصادفی و .. هستند در دام باورهای بیجای چپ افتادهاند، چرا که چه بخواهید چه نه
در هر کجای این گویال خاکی که زندگی کنید، نزدیکی دیگران به شما
مهم است و این پیرامونیان شما در تراز هوتادین (کیفی)
زندگیاتان و همه کارهایی که میانجامید هنایش (تاثیر) دارند، پس خودبهخود یک پیوند منطقی میان شما و نزدیکانتان ساخته میشود.