08-07-2014, 05:31 PM
به نظر من باورها، و از آنهم مهمتر هستههای تشکیلدهندهی آنها یعنی «ایدهها» هیچ ارزشی به نحوی مستقل از نمود عینی و بیرونی خودشان ندارند. من میتوانم ادعای باورمندی داشته باشم اما تا وقتی سبک زندگی من با «باورهایم» انطباق نیافته، به راستی نمیتوان گفت که به آن چیز باورمندم. آلتوسر دربارهی ایدئولوژی و کارکردهای آن که مینوشت به چیزی مشابه اشاره میکرد. او پرسید چرا این کسانی که ادعا میکنند به نظم موجود پایبند نیستند هر روز صبح از خواب بر میخیزند و به نهادهایی میرند که با باورهایشان در تعارض قرار میگیرد(در این مورد او مارکسیستها را مد نظر داشت). چرا شما به دانشگاه میروید؟ چرا در این معنی که چه چیزی باعث میشود شما به رغم باورهایتان که دانشگاه نهادیست سرکوبگر و سریساز و تحت سلطه ... چرا در آن مشارکت میکنید. نتیجهای که او ارائه کرد این بود که اتفاقا همین باورها هستند که عمل ِ متعارض با منافع شخصی و گروهی را ممکن میکنند، یعنی شما نه به رغم مخالفتتان با یک نهاد، که دقیقا «به دلیل» آن مخالفت است که به آن خدمت میکنید! امنیت و آسایش روانی که منتج است از فراموشی ناعادلانه بودن فرضی نهاد مذکور به نحوی ذهنی از طریق اعتقاد به ناعادلانه بودن، سقوط عنقریب و ... آن، تنها روشیست که سوژه با ذهنی سالم میتواند آنرا تحمل بکند.
خلاصه: باورها کارکردی بجز مجموعهای با ظرافت تنظیم شده از ابزارهای خودفریبی برای فرار از عینیت زندگیای بیارزش، ناخواستنی و رقتانگیز ندارند، اینکه آیا «چیز» بجز اینهم هستند یا نه به نظرم چندان مهم نباشد.
خلاصه: باورها کارکردی بجز مجموعهای با ظرافت تنظیم شده از ابزارهای خودفریبی برای فرار از عینیت زندگیای بیارزش، ناخواستنی و رقتانگیز ندارند، اینکه آیا «چیز» بجز اینهم هستند یا نه به نظرم چندان مهم نباشد.
زنده باد زندگی!