Alice نوشته: * در حوزهی ادبیات فارسی آثار چه سبک و کسانی را میپسندید؟
از ادبیات کلاسیک :
فردوسی- نثر عصر سامانی- حافظ - خیام - عراقی- باباطاهر - سعدی- معیری- عبید زاکانی- کلیله و دمنه-ایرجمیرزا و چندتایی دیگر...
از ادبیات نوین:
شاملو - اسماعیل خوئی- سیمین بهبهانی - نادر نادرپور- هوشنگ گلشیری - اخوان ثالث- سایه و چندتایی دیگر
از ادبیات داستانی:
با داستاننویسهای معاصر و نوین ایرانی که ماشاالاسباغتی رشد کیفی و کمی خوبی داشتهاند آشنایی زیادی ندارم، اما بیشک صادق هدایت، صادق چوبک، سیمین دانشور، بزرگ علوی، احمد محمود، جمالزاده در لیست مورد علاقههای من هستند.
Alice نوشته: * معمولا چه تیپی دارید؟ شلوار جین یا پارچهای؟ سادهپوش هستید یا کج و معوج و...؟
تیپم معمولا عادیست، شلوار هم جین میپوشم و زیاد عجقوجقپوش نیستم!!! به آراستگی اما اهمیت زیادی میدهم.
Alice نوشته: * آخرین قلیانی که دود کردهاید چه طعمی بوده است؟ میتوانید حلقه بدهید؟
یادم نیست حقیقتاش، چون من از قلیان شدیدا متنفر هستم و آخرین قلیانی که کشیدم فکر کنم به حداقل یکسال پیش باز میگردد که در جمع دوستان بودم. اما از آنجا که دوستان بیشتر دوسیب میکشند، منم احتمالا همان را کشیده باشم. حلقه هم نمیتوانم بدهم، تازه یک برادر دارم که او هم نمیتواند حلقه بدهد!
Alice نوشته: * پرفشارترین دوران زندگیتان کی و چگونه بوده است؟
15 تا 20 سالگی: بلوغ، سرگشتگی، بدبختی، مثل سگ کار کردن، آوارگی و ....
Alice نوشته: * به زعم شما «فلسفه» میتواند دلیل یا توجیه مناسبی برای خودکشی باشد؟
چرا که نه؟ بله میتواند باشد. به نظر من یک مرگ انتخابی و از روی آگاهی به شرطی که کاملا در موردش تعقل شده باشد خیلی جالبتر از این است که مثلا از بلندی بیوفتید یا در پیادهرو مصالح ساختمانی بریزد روی سرتان و ...
Alice نوشته: * تاکنون به افسردگی و انزوای شدید دچار شدهاید؟ چرا و چطور؟ اندکی توضیح بفرمائید.
بله؛ همین الان هم آدمی نسبتا منزوی هستم و کمتر در جمع ظاهر میشوم. من زمانی استهالهای طولانی را تجربه کردم و در مرزی بس باریک میانِ مرگ و زندگی گام برمیداشتم. آن زمانی بود که در ژرفای فقدانِ فلسفی دست و پا میزدم. مدتها بود که در دین و ایدهئولوژی خود احساس تناقض با خویشتنِ خویش را داشتم اما چون شهامت نداشتم آنها را نادیده میگرفتم، تا اینکه در نهایت به تاریکی فرصت دادم که خود را به من نشان دهد؛ در تاریکی بلعیده شدم اما میدانستم که تاریکی راستین بسیار اصیلتر از روشنایی دروغین است. پس از این تا سالها من یک سوپرنیهیلیست بودم و این کاملا طبیعی و منطقی بود؛ این سیریست که باید از آن میگذشتم. در این چندسال گاه میشد خود را در جایی میافتم که هیچ نمیدانستم کجاست، گاه میشد چند روز بیغذا بودم، بیخوابیهای طولانیمدت داشتم و...؛ من هیچ نمیدانستم کیستم و چرا چنین و چنان میکنم، شدیدا منزوی بودم. کم کم اما دانستم که من نمیخواهم همیشه اینطور باشم و این روندی نیست که قرار باشد تا آخر بر آن ثابتقدم باشم. این بود که شروع کردم به مطالعه پیرامون خردگرایی و فلسفه. اینبار اما میاندیشم که نوری راستین را یافتهام که اگرچه نوسان دارد اما همیشه هست و واقعیست.
Alice نوشته: * دوست دارید تشکیل خانواده دهید و پدر بشوید؟
راستاش اکنون بلی! الان دوست دارم خانوادهای داشته باشم، به ویژه دلم میخواهد فرزندانی داشته باشم :دو پسر و دو دختر! راستش برای خودم هم باورش عجیب است که دقیقا چه شده که احساسم کاملا متضاد شده، اما دیدنِ این افق برایم بسیار جذاب است. گویا این هورمونهای لعنتی به دقت سر ساعت خویش بکار میافتند چنانکه هرچه بیشتر به میانسالی نزدیک میشوم بیشتر به فکر خانواده و فرزند میافتم...
Alice نوشته: * اگر ببینید دوست دخترتان بدون مقدمه و ناگهانی به شما خیانت کرده است چکار میکنید؟
واقعا نمیدانم. بستگی به میزان وابستگی عاطفی میان ما دارد. احتمال دارد واکنشی غیرقابلپیشبینی داشته باشم اما در نهایت با موضوع کنار میآیم. اما تکلیف دختر مربوطه کاملا روشن است، جایی که من باشم او نباید باشد و جایی که او باشد من نباید باشم. . .میدانم رفتارم چندان منطقی نخواهد بود و متحجرانه است، اما هر آدمی یکسری از این گرفتاریها دارد دیگر... شما هم با این پرسشتان آبروی ما را در جمع بردید:e058:
===========
باقی پرسشهایتان بمانند یکی دو روز دیگر پاسخ خواهم داد. سپاس از شما.