نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

موضوع بسته شده
رتبه موضوع:
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صندلی داغ - Dariush

نه. نوشته هاتو میخوندم. نظرمو دادم. پاکش کن اگر اسپم هست

فرودگاه ها بوسه های بیشتری از سالن عروسی به خود دیده اند و
دیوارهای بیمارستان بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!


اگر من سوالی فرضی و تخیلی ازت بپرسم، تو جواب میدی یا مثل میلاد رفتار میکنی؟ صندلی داغ میلاد رو بخون.. متوجه منظورم میشی

فرودگاه ها بوسه های بیشتری از سالن عروسی به خود دیده اند و
دیوارهای بیمارستان بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!


یه نفر نوشته: نه. نوشته هاتو میخوندم. نظرمو دادم. پاکش کن اگر اسپم هست
موردی ندارد، ما به «یه نفر» خو گرفته‌ایم...

یه نفر نوشته: اگر من سوالی فرضی و تخیلی ازت بپرسم، تو جواب میدی یا مثل میلاد رفتار میکنی؟ صندلی داغ میلاد رو بخون.. متوجه منظورم میشی
بپرسید. ولی شرایط پرسش یک سوال فرضی و تخیلی این است که امکانش به نوعی وجود داشته باشد، وگرنه پرسشی مثل اینکه «فرض کن از سفر کرده‌ای به منظومه‌ای دیگر و در آنجا میان موجوداتی عجیب و غریب که زبان‌شان را نمی‌فهمی و می‌خواهند به تو تجاوز گروهی کنند گیر افتاده‌ای، چه می‌کنی؟» پاسخ درخوری نخواهد داشت، جز چیزهایی مثلِ این :سعی می‌کنم لذت ببرم!E404E40fE10cE107:e108:E207

کسشر هم تعاونی؟!

با پوزش از اینکه برخی از سوالات سری قبلی من تکراری بود(بعد از دیدن پاسخ‌ها یادم افتاد که اینها را خوانده‌ام)؛ امیدوارم این‌ سری دیگر تکراری نباشد.

دوست دارم نظرت را بطور خاص درباره‌یِ لنین و تروتسکی بدانم، و در کل درباره‌یِ انقلابی‌گری. همچنین خمینی و نقش او در تاریخ معاصر ایران را چطور می‌بینی؟ و بنظرت خمینی در تمام راه میدانست چه می‌کتد یا بعد از انقلاب فرصت را مهیا دید و از آن استفاده کرد؟

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پوزش سه‌باره از دوستان!
@Russell
تروتسکی مسخِ دراماتیزه شده‌ای از لنینِ پساانقلاب به لنینِ پیشاانقلاب بود با سحطی بالاتر از هوشمندیِ ادبی-انقلابی و نازلتر در بازی‌های سیاسی که پایبندی بیشتری به آرمانهای انقلابی داشت! اگر قرار می‌بود در یک خط از تروتسکی بگویم، این را می‌گفتم. اما خب خیالِ انسان است و افسانه‌سازی‌هایش. اندیشه‌های تروتسکی چیزی افزون بر لنین-مارکس نبود جز زاویه‌های جزئی‌ای که او در موردِ انقلاب و انقلابی‌گری داشت. اخراجِ او از حزبِ کمونیست و تبعیدش شاید مهمترین تاثیر را بر اندیشه‌های او داشتند، چنانکه او معنای سرکوب و سانسور را اینبار به شکل عملی از همانی چشید که سالها برایش جنگیده بود، اشک و خون ریخته بود و روزگاری نقطه‌ی اوجِ آمال و آرزوهای کمونیستی‌اش بود و این بود که حدیث‌هایش پیرامونِ لزومِ بازگشتِ روندهای دموکراتیک به احزاب کمونیستی، آزادی بیان و حقوق بشر اینبار از ایده‌هایش پیرامون انترناسیونالیسم و انقلابِ همیشه‌ برقرار و زنده پررنگ‌تر شدند. این اما همان تروتسکی سالهای 1920 و 21 بود؟

از نگاهی دیگر تروتسکی خود را سدی می‌دید در برابر خاموشی و فراموشیِ ایده‌های ِ اصیلِ کمونیسم پشت فشارِ فرسایش و رکودِ انقلاب پس از فراز و فرودهای بسیارش. او خود را میراث‌دارِ و نگهبانِ جریانِ انقلابی‌ای می‌دانست که داشت پشت مدرنیسم و صنعتی شدنِ شوروی و بروکراتیزه شدنِ دولتِ انقلابیِ گم می‌شد. اگر انقلابی‌گری و انقلابی بودن به معنای جنگیدن برای آرمان‌های نو باشد، او یک همیشه‌انقلابی‌ست و از این جهت می‌توان او را شریف‌ترین انقلابیِ کمونیست دید که تبعید و سرکوبش بزرگترین لطف و موهبت برای معصومیتِ مبهم‌اش بودند!

من تروتسکی را یک سوءتفاهم از لنینِِ پس از انقلاب می‌بینم که خود را نمی‌تواند از چهارچوب‌های آرمانی‌اش که طبیعتا تحتِ تاثیرِ انقلابی‌گری‌اش محصور به دگماتیسمِ مشهود در همه‌ی انقلابی‌های «اصیل» شده بود، خارج کند. این ناتوانی نه از ترس یا عدمِ صداقت که همانطور که گفتم از فقدانِ توانِ تحلیلِ شرایط سیاسی-اجتماعی و دینامیکِ انقلاب بود. انقلاب نمی‌تواند همیشه انقلاب باشد! این شاید هولناک‌ترین واقعیت برای تروتسکی بود که می‌توان در پسِ انبوهِ نوشته‌هایش ترس از باورِ چنین چیزی را به روشنی دید.

از اینها گذشته، در یک نگاهِ بی‌طرفانه، او کسی‌ست که نامش نه با ایده‌ها و آرمانهایش (که چیز حقیقتا نابی در آنها یافت نمی‌شود)، که با روحیه‌ی انقلابی‌گری‌ِ نیمه‌رادیکالِ خستگی‌ناپذیرش جاودانه شد. پشتکارِ او در این مورد انسان را براستی به حیرت وا می‌دارد. من پس از اینکه قدری با زندگی شخصی او آشنا شدم، شهامتم برای انقلابی دانستنِ خودم دچار خدشه‌های جدی‌ای شد!

در مورد انقلاب:
انقلاب حاصلِ انفجارِ خواسته‌های انباشته شده‌ی ملتی‌ست که فشار و مقاومت را در برابر اراده‌شان نسبت به تغییر در عرصه‌هایی از اقتصاد، سیاست و اجتماع مدتها تحمل کرده‌اند و اکنون به استیصال رسیده‌اند. انقلاب از نگاهِ من بیش از آنکه از علت مردمی نشات گرفته باشد از حماقتِ حکومتی آغاز می‌شود. هیچ مردمی به انقلاب کردن علاقه‌ای ندارند و همیشه به دنبال راهی برای سازش هستند که یکجوری خود را با شرایط دولتی تطبیق دهند و در همه‌ی اوقات به دنبالِ راهی برای دوری از انقلاب هستند ، این حماقت ، انعطاف‌ناپذیری و جنونِ دولتی‌ست که او را به مرزی می‌کشاند که دیگر راهی جز انقلاب باقی نمی‌ماند.

انقلاب در مفهومِ مارکسیستی‌اش، حاصلِ تضاد دیرپای اجتماعی‌ست میانِ هرم‌های پرقدرت و طبقاتِ بالادستِ سنتی جامعه و طبقاتِ فرودست یا نومتوسطی که در سازوکارهای سیاسی-اقتصادی جامعه کمترین سهم‌ها را دارند. انقلاب در دیدگاه‌های دیگر خواسته‌ایست در سطح ملی تنها برای «دگرگونی». این دگرگونی می‌تواند عرصه‌های گوناگون جامعه را دربرگیرد. با این تعریف ما انقلاب‌هایی چون انقلابِ ایران را بهتر درک می‌کنیم. دگرگونی برای اقتصاد شاید بدترین نوع انگیزه‌ی انقلابی باشد که البته شایع‌ترین نوع نیز هست و این به خودی خود توضیح شکستِ تمامِ انقلاب‌ها را توضیح می‌دهد. انقلابِ اقتصادی از این جهت نوعی کوری و عوام‌زدگی سیاسی را به همراه دارد که در آن انقلاب عرصه‌‌ای می‌شود بسیار مستعد برای ظهور دیکتاتورها و موج‌سوارانِ سیاسی؛ روال، به شکلی عمیقا شگفت‌آور بسیار روتین و از پیش روشن است: حزب، گروه یا فردی که قدرت را در گیر و دارهای انقلاب به چنگ آورده، نخست به آرامی و در سایه، آنگاه که جامعه در انتظار ارزیابی و بازبینی‌ست، رقبای سیاسی خود را یک به یک سر به نیست می‌کند، بعدها کم کم با ایجادِ نهادهای امنیتی و تقویتِ قوای نظامی خویش پایه‌های حکومت را مستحکم کرده و ملت را با دسته‌بندی کردن به گروه‌های مختلف (معاند، دشمن توده و... )دسته‌بندی کرده و جامعه را در بند کرده و زندانها یک به یک پر می‌شوند و... . انقلاب سیاسی نیز از نظر من چیزی نیست «تعویضِ پالان» . در این مورد آنچه معمولا دیده می‌شود، نه گامی برای تغییر اساسی در شکل حکومت، که تلاشی‌ست برای دادنِ قدرت به کسانی که از طرفِ حزبِ حاکم از قدرت بیرون رانده شده‌اند. این است که معمولا مردم فریب بازی‌ای سیاسی که تنها جنگی‌ست برای قدرت را می‌خورند. نوعِ دیگری از این انقلاب نیز هست که البته شاید بهترین نوع انقلاب است: انقلابی برای تعدیل و در هم شکستنِ نهادهای اقتدار و سرکوب. این نوع انقلاب‌ها، بسیار چابک و فوری بوده و اگرچه تغییراتی همه‌جانبه و سرتاسری را دنبال نمی‌کنند اما اغلب به سببِ عدم وجود رادیکالیسمِ افراطی (هجو زائد!) امکانِ بالاتری برای رسیدن به اهدافِ انقلابی در آنها هست؛ در این نوع انقلاب‌ها معمولا اقشار روشن‌فکر و باسوادِ جامعه انقلاب را رهبری و جهت‌دهی می‌کنند، به همین خاطر اطمینانِ بیشتری به آنهاست؛اما انچه این نوع از انقلابها را تهدید می‌کند، نامانایی‌شان است، چراییِ این نامانایی خود جای بحث فراوان دارد. اما سیاه‌ترین و شوم‌ترین انقلاب‌ها انقلابِ ایده‌ئولوژیک است! ملتی که موفق به چنین انقلابی می‌شوند، تا انقلابِ بعدی که معمولا به اندازه‌ی تباهی چند نسل طول می‌کشد، به روزِ سیاه می‌افتند و به چنان فلاکتی دچار می‌شوند که به آینه‌ی عبرتِ مللِ دیگر بدل می‌شوند!

انقلاب از منظر فرهنگی نیز قابلِ تعمق است. در لحظاتِ نزدیک به انقلاب تب و تابی عجیب در جامعه برقرار است؛ گویی جامعه را نوعی بی‌قراری مبتلا کرده چنانکه هیجان در آن موج می‌زند. مردم به هم احساسِ همدلی و نزدیکی بسیار بیشتری دارند، گویی همگی همرزم بوده و در یک سنگر هستند. خبرها به سرعتِ نور در سطح جامعه منتشر می‌شود که بیشترشان شایعه و دروغ هستند. آثار ادبی و هنری بی‌بدیلی در این دوره زاده می‌شود که شاید بعدها هرگز در تاریخ آن ملت تکرار نشوند. گوش و چشمِ مردم تقریبا از کار می‌افتند و تنها تحرک‌های انقلابی را می‌پویند. کار وقتی به اینجا رسید، طوفانی عظیم در انتظار کشور خواهد بود که در آن یا دولت با کشت و کشتارهای فراوان دوباره و با ترس و لرز به تختِ قدرتِ خویش بازمی‌گردد تا چالش بعدی، یا اینکه انقلاب پیروز می‌شود و این یعنی همانکه چه‌گوارا گفت: یک انقلابی یا کشته می‌شود یا پیروز می‌شود.


در موردِ خمینی:
خمینی یک آخوندِ دیوانه‌ی تاریخیِ باشهامتِ (یا کله‌خر) خونخوارِ فرصت‌طلب بیش نبود. آنچه او را خمینی کرد، نه آینده‌نگری و برنامه‌ی از پیش تعیین شده‌اش، که فضایی بود که او توانست از آن آب گل‌آلود ماهی بگیرد. خمینی تبلور صدها سال( از صفویه به اینطرف) حسرت و به دنبالِ فرصت بودنِ نهادی دیرپا در ایران به نامِ روحانیت بود. در ایده‌ئولوژی شیعه، مساله حکومت به دو شکل حل شده است: یک آنکه تنها و تنها خود مهدی‌ست که حق حکومت دارد و تا زمانِ ظهورِ او کسی حق حکومت نداشته و تمامِ دیگرِ حاکمان همگی قاصب هستند؛ دیگری که نظریه‌ای جدیدتر است، بر این است که تنها فقیهان و نمایندگانِ دینی و روحانی حق حاکمیت دارند تا پرچم را به دستِ مهدی عج برسانند. از همین جهت، روحانیتِ شیعه یکبار که چنین فرصتی برایش پیش آمد، با تمام توان کوشید از آن نهایتِ استفاده را بکند. اینکه خمینی توانست از آن وضع بیرون بجهد و بر مردم سوار شود، نتیجه‌ی نوعی آشفتگیِ اوضاع، عوام‌زدگی، قحط‌الرجال و گیجی روشنفکرانِ آن عصر بود. وگرنه کسانِ بسیاری بودند که تحرک‌های سیاسی‌ چشمگیری در آن دوره داشتند و اعتبارِ مردمی بالایی هم داشتند، اما خمینی با اندکی فرصت‌طلبی بیشتر از حماقتِ مردم توانست به شرایط چیره شود و خودش را تحمیل کند.



کسشر هم تعاونی؟!

داریوش درود ...

این دو جمله ی زیر واقعن متعلق به نیچه هست یا جعلیست؟![عکس: 22.gif]

همیشه بعد از ارتباط با فرد مذهبی احساس می کنم که باید دستانم را بشویم.

آنچه را که محمد به عنوان دین و آیین به پیروان خود داده و به جهانیان پیشکش نموده اگر نام دین را بر آن نمی گذاشتند آدمی چنین می پنداشت که این گفتار مشتی وحشیان جنگل نشین است که به شهر نشینان پیشنهاد کرده اند. زیرا که دین نمی تواند چنین خشن و دور از انسانیت باشد.

دینی که پر از فرمان کشتن و بریدن دست و پا و ربودن و تصاحب زنان مردم باشد و یا دستور غارت دارایی و هستی مردم را بدهد دین نیست، بلکه فرمانی برای نابودی اندیشه و روان و جسم ِ آدمی است. من دینی این چنین بیدادگر و ستم پیشه ندیده ام.

راست است که این دین از بیابان آمده، بنابراین درخور همان بیابان نشین هاست و جایی در میان مردم متمدن ندارد و نمی تواند داشته باشد

یک روزی ملت ما آزاد می شود و این روز زیاد دور نیست. فرهنگ همیشه غالب می شود بر زور و ستم و قلدری!

"فریدون فرخزاد"

کافر_مقدس نوشته: داریوش درود ...
درود کافر جان؛ نبودی دلمان برایت تنگ شده بود برادر...

کافر_مقدس نوشته: این دو جمله ی زیر واقعن متعلق به نیچه هست یا جعلیست؟!
من اینها را تا کنون در نوشته‌های نیچه ندیده‌ام. تنها اولی را به گمانم در اراده‌ی معطوف به قدرت دیده‌ام که آن هم اصالت‌اش زیر سوال است. تقریبا مطمئن هستم که هیچکدام از اینها را نیچه نگفته. نظر او در مورد اسلام مثبت نیست و البته همچون برتراند راسل و دیگران آنچنان منفی هم نیست. او محمد را می‌ستود چرا که او را نمودی از نبوغ والا می‌دید! راست‌اش محمد با مشخصاتِ ابرمردِ نیچه خوانایی تطبیق‌های زیادی دارد:e108:

کسشر هم تعاونی؟!

با سپاس فراوان از دوستانی که در جستارِ من شرکت کردند. من این جستار و جستارِ میلادِ گرانقدر را فعلا می‌بندم و مدتی حضور نخواهم داشت، پس از آن صندلی داغ را به شکلی جدید اجرا خواهیم کرد. تا آنوقت ( که احتمالا امیر و مهربد هم برگشته‌اند) جای ما را خالی بکنید. بدرود دوستانِ عزیز....E306

کسشر هم تعاونی؟!
موضوع بسته شده


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان