Dariush نوشته: آه؛ اینطور اگر باشد، خود «آزادی یواشکی» بهترین مثال برای بازی با لغات است، چیزی در حدِ «مثلث چهارضلعی». برخلافِ شما من تصور میکنم آزادی تنها دارای وجه روانی و ذهنی نیست و وجوهی از عینیت را نیز داراست
من نگفتم که آزادی «تنها» دارای جنبههای ذهنیست، گفتم جنبههای ذهنی هم دارد که به اندازههای جنبههای عینی آن معتبر و مهم و برای عینیت یافتن آن ضروری هستند و برخلاف تصور شما «محدود» به نمود عینی آن نیست. من منکر وجوه عینی نیستم، شما منکر وجوه ذهنی یا ارزش آن هستید.
Dariush نوشته: اتفاقا شاید قابلِ اندازهگیری هم باشد
شاید نه، قطعا هست اما معیارهای ما برای این اندازهگیری عینی نیستند. منظورم چیزی از این دست نیست که «آدمی که در زندان زندگی میکند شاید خیلی آزادی بیشتری احساس بکند نسبت به کسی که در بیرون از آن مشغول به زندگیست»، منظورم اینست که معیار ما برای سنجیدن آزادی زندانی و شهروند عادی همیشه در تناسب به چیزی بیرونی معنا پیدا میکند که در خود آزادی نیست. همان مثال آدم پایبند به حجاب خیلی خوب است: آیا به نظر شما سوژهای که به حجاب پایبند نیست اما بدلیل هزینهی شخصی سنگین نمیتواند این عدم پایبندی را نمایش بدهد و میرود در پستوهای بازار تهران از لحظهای موی بیروسری عکس میگیرد آزادتر است یا سوژهای که به حجاب پایبند است به رغم عدم وجود هزینهی شخصی و در خیابانهای پاریس با روبنده راه میرود؟
آزادی هم مراحل و وجوه گوناگونی دارد، این نمایش آزادی زن ایرانی از بند روانیست که حجاب اجباری بر او تحمیل کرده، آزادی او از بند قانونی و ... هم هست که ما تنها میتوانیم امیدوار باشیم روزی فرا خواهد رسید. منهم البته با شما موافقم که شاید راه رسیدن به آن رهایی همه جانبه عبور از این مسیر نباشد، اما برخلاف شما گمان میکنم برای رسیدن به آن، عبور از این مسیر ضروریست.
پ.ن: پنهان و آشکار و عینی و ذهنی بازی با کلمات هستند چون این آزادی یواشکی واقعا یواشکی نیست وقتی در محضر صدها هزار نفر به نمایش در میآید. مفاهیم خصوصی و عمومی و... دیگر معانی سابق و پر رنگ سابق را ندارند.