04-18-2013, 06:45 PM
خب من دوست دارم از آخر شروع کنم.یعنی از زمان شروع شدن جنبش های حقوق زنان و بعد هم جنبش های فمنیستی.
فارق از اینکه عوامل سیاسی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی گسترش و عمیق شدن آگاهی زنان(که مرتبط با آموزش و درگیری بیشتر با جامعه و محیط بیرون بود) چی بوده،زنان تا حدی با دنیای غریبه ای رو به رو شدند،شاید یک بحران هویت.
دانش و فلسفه که مردان مهمترین نقش در گسترش و پیشرفتش رو داشتند به زنان آگاهی داد و همین آگاهی باعث شد تردیدهایی به ماهیت و کارکردش پیدا کنند.(که البته در مواردی از دید من درسته)از سیاست و قانون گذاری گرفته تا زبان و فلسفه حوزه هایی تلقی شدند که بعضی زنان تلاش کردند جایگاه دیدگاه زنانه در این قلمرو ساخته مردان پیدا کنند.پرسش هایی شناخت شناسانه مثل "آیا راه شناختی زنانه وجود داره" شاید ابتدایی به نظر برسه ولی ناشی از تلاش های صادقانه هست(خب البته من مدافع خوبی برای این یکی نیستم)
زنان به دنبال جایگاه اخلاقی و فلسفی و اجتماعی جدیدی بودند و من واکنش هاشون رو چندان بی شباهت به وضعیت سیاه پوستان بعد از الغای بردگی نمیبینم.
در هر حال از دید من بیش از اینکه فیلسوفان زن مهم باشند(که در دوران مدرن حتما در موردشون صحبت میکنیم)میشه از زنانه تر شدن فلسفه یا جریان های فلسفی حرف زد.زنانه نه لزوما به معنای بیولوژیک بلکه به معنای نرم های اجتماعی و فرهنگی که زنانگی رو تعریف میکنند.
حداقل در فلسفه غرب میشه نوعی دوگانگی پیش از عصر روشنگری و تا حدی در دوران روشنگری بین ذهن و بدن دید و اینکه مرد بیشتر با روح،روان و ذهن تصور میشه و زن به صورت بدن و حس.
به نظر میاد نقش های فرهنگی-اجتماعی به همراه ویژگی های فرگشتیک در ایجاد این تصویر موثر باشند
در این دیدگاه زمانی که بدنی بودن، زمینی بودن، حسی بودن مثبت انگاشته شده دیدگاه های فلسفی به سمت زنانگی رفته و حتی وضع زنان هم در اجتماع بهتر شده ولی زمانی که این زمینی بودن منفی به نظر رسیده زنان هم جایگاه پایین تری پیدا کردند.
منفی انگاشته شدن زنانگی رو به نوعی میشه منفی دیدن بدن تفسیر کرد که به خوبی در مسیحیت و فلاسفه مسیحی دیده میشه.
جنگجو بودن و مسئولیت های اجتماعی بیشتر در عوض جایگاه مردان رو به عنوان عامل اخلاقی، هوش و خرد تثبیت کرده و امنیت بیشت رو انفعال زنان رو به سمت شی انگاری سوق داده.
در این مود در آینده بیشتر توضیح میدم.
فارق از اینکه عوامل سیاسی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی گسترش و عمیق شدن آگاهی زنان(که مرتبط با آموزش و درگیری بیشتر با جامعه و محیط بیرون بود) چی بوده،زنان تا حدی با دنیای غریبه ای رو به رو شدند،شاید یک بحران هویت.
دانش و فلسفه که مردان مهمترین نقش در گسترش و پیشرفتش رو داشتند به زنان آگاهی داد و همین آگاهی باعث شد تردیدهایی به ماهیت و کارکردش پیدا کنند.(که البته در مواردی از دید من درسته)از سیاست و قانون گذاری گرفته تا زبان و فلسفه حوزه هایی تلقی شدند که بعضی زنان تلاش کردند جایگاه دیدگاه زنانه در این قلمرو ساخته مردان پیدا کنند.پرسش هایی شناخت شناسانه مثل "آیا راه شناختی زنانه وجود داره" شاید ابتدایی به نظر برسه ولی ناشی از تلاش های صادقانه هست(خب البته من مدافع خوبی برای این یکی نیستم)
زنان به دنبال جایگاه اخلاقی و فلسفی و اجتماعی جدیدی بودند و من واکنش هاشون رو چندان بی شباهت به وضعیت سیاه پوستان بعد از الغای بردگی نمیبینم.
در هر حال از دید من بیش از اینکه فیلسوفان زن مهم باشند(که در دوران مدرن حتما در موردشون صحبت میکنیم)میشه از زنانه تر شدن فلسفه یا جریان های فلسفی حرف زد.زنانه نه لزوما به معنای بیولوژیک بلکه به معنای نرم های اجتماعی و فرهنگی که زنانگی رو تعریف میکنند.
حداقل در فلسفه غرب میشه نوعی دوگانگی پیش از عصر روشنگری و تا حدی در دوران روشنگری بین ذهن و بدن دید و اینکه مرد بیشتر با روح،روان و ذهن تصور میشه و زن به صورت بدن و حس.
به نظر میاد نقش های فرهنگی-اجتماعی به همراه ویژگی های فرگشتیک در ایجاد این تصویر موثر باشند
در این دیدگاه زمانی که بدنی بودن، زمینی بودن، حسی بودن مثبت انگاشته شده دیدگاه های فلسفی به سمت زنانگی رفته و حتی وضع زنان هم در اجتماع بهتر شده ولی زمانی که این زمینی بودن منفی به نظر رسیده زنان هم جایگاه پایین تری پیدا کردند.
منفی انگاشته شدن زنانگی رو به نوعی میشه منفی دیدن بدن تفسیر کرد که به خوبی در مسیحیت و فلاسفه مسیحی دیده میشه.
جنگجو بودن و مسئولیت های اجتماعی بیشتر در عوض جایگاه مردان رو به عنوان عامل اخلاقی، هوش و خرد تثبیت کرده و امنیت بیشت رو انفعال زنان رو به سمت شی انگاری سوق داده.
در این مود در آینده بیشتر توضیح میدم.
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
Tacitus-