07-31-2013, 12:16 PM
خرامان، اما شتابان به سوی مرگیدن
آنجا که تختیست آماده برای همخوابگی با خود
با جامی لبریز از مازوخیسمِ 48 درصد
و ساعتی که آفند میزند خوابِ نیامدهی «حیوان»ِ خودسوخته در تخت را
خاطرهای که خطخطی میشود با «خاطره»ای
لمسی که جرقهای میشود به وسعتِ هیروشیما
خندهای که گریه است از انتها
و اندوهی که کمی شاد میشود با اندوهی رقیقتر از حشیش و سقوط
حشری که به خودارضایی میکشاند شوالیه را در آغوشِ مادرِ باکره
مسیحی که گِی شد از بیکُسی
دامانی که دستِ آخر خایههایی آویزان برایمان وانهاد
و فریادهای یهودا که قطع و وصل میشود از آنسوی هدفونِ نیمهخراب شده
این چشمها، جفت نیست
این گوشها، جفت نیست
یکیش ودیعهی شیطان است، یکیش ودیعهی خدا
و خوشا به حالِ تک چشمها
دستِ آخر، تنها زاده میشوی
دستِ آخر، تنها مرده میشوی
دستِ آخر، دستِ آخر میشوی
و دستی دستی در عمقِ سرآبها رها میشوی
یکسو آرامشی ناشی از جنونِ در راه
یکسو بالهایی که پرهایشان ناقص درآمدند
یکسو دیواری که کشیده شد تا ثریا کج
و اینسو شمعی که تمام بسوخت و پروانه هم به تخمش حساب نکرد
***
بگذار یکبار هم که شده بیدروغ بیراست بگویم
یکبار هم که شده به زوزههایِ چینخوردهی منِ منعکسِ در قابِ آینه گوش بده
یکبار هم که شده با من از آخرین روزنه نگو
و دیباچه را نخوانده به متن برو
چشمانت غزل غزل رباعی
لبانت ویولون است و پیانو
دستانت خوشههای انگورِ پیشاشراب
و نبضات فرکانسِ کاینات
هنوز نمیتوانم شرتات را دربیاورم؟
پستانبندت را چطور؟
آن هم نه؟!
پس بگذار یکبار دیگر بگویم
به آن ستارهای که آرام میگیرد در نجوایت و آن ابری که بیدار میشوی در چشماناش
به آن ماهی که در سیاهیِ شبِ گیسوانت، جزر و مد میدهد قلبِ عشاقِ شهر را
به آن دو ترنجی که میرقصند از آفاق، در آهنگِ پرسوزِ دلسوختگان
رایحهای از آغوشت رها کن به سویم، تا که سجده کنم بر آن قبله
به آن غربتی که در بنبستِ روزهای بی تو بودنم فهمیدم
به آن بوسهای که باد از تو برایم آورد
به آن مستی که از هماغوشیِ تو با خیالم، شبم را سحر میکرد
که من از تو دریا دریا تشنگیام
نه، صبر کن هنوز مانده
آنگه که خاک، فرشته میزاید وانگه که چاه، چشمه میشود
آنگه که جنگل میرقصد طربانگیز، وانگه که گل غنچه میشود از بهار
دلِ من زنده می نشود، جز به جادوی گیسوی تو
حالا چی؟ بازم نه؟!
چی؟آخه پریودی؟!
لامصب، میمردی از اول میگفتی؟ این همه شعر گفتم، الکی؟
اَاااه، تقصیرِ تو نیست، تو پریود نیستی، شانسِ منه که همیشه پریوده...
آنجا که تختیست آماده برای همخوابگی با خود
با جامی لبریز از مازوخیسمِ 48 درصد
و ساعتی که آفند میزند خوابِ نیامدهی «حیوان»ِ خودسوخته در تخت را
خاطرهای که خطخطی میشود با «خاطره»ای
لمسی که جرقهای میشود به وسعتِ هیروشیما
خندهای که گریه است از انتها
و اندوهی که کمی شاد میشود با اندوهی رقیقتر از حشیش و سقوط
حشری که به خودارضایی میکشاند شوالیه را در آغوشِ مادرِ باکره
مسیحی که گِی شد از بیکُسی
دامانی که دستِ آخر خایههایی آویزان برایمان وانهاد
و فریادهای یهودا که قطع و وصل میشود از آنسوی هدفونِ نیمهخراب شده
این چشمها، جفت نیست
این گوشها، جفت نیست
یکیش ودیعهی شیطان است، یکیش ودیعهی خدا
و خوشا به حالِ تک چشمها
دستِ آخر، تنها زاده میشوی
دستِ آخر، تنها مرده میشوی
دستِ آخر، دستِ آخر میشوی
و دستی دستی در عمقِ سرآبها رها میشوی
یکسو آرامشی ناشی از جنونِ در راه
یکسو بالهایی که پرهایشان ناقص درآمدند
یکسو دیواری که کشیده شد تا ثریا کج
و اینسو شمعی که تمام بسوخت و پروانه هم به تخمش حساب نکرد
***
بگذار یکبار هم که شده بیدروغ بیراست بگویم
یکبار هم که شده به زوزههایِ چینخوردهی منِ منعکسِ در قابِ آینه گوش بده
یکبار هم که شده با من از آخرین روزنه نگو
و دیباچه را نخوانده به متن برو
چشمانت غزل غزل رباعی
لبانت ویولون است و پیانو
دستانت خوشههای انگورِ پیشاشراب
و نبضات فرکانسِ کاینات
هنوز نمیتوانم شرتات را دربیاورم؟
پستانبندت را چطور؟
آن هم نه؟!
پس بگذار یکبار دیگر بگویم
به آن ستارهای که آرام میگیرد در نجوایت و آن ابری که بیدار میشوی در چشماناش
به آن ماهی که در سیاهیِ شبِ گیسوانت، جزر و مد میدهد قلبِ عشاقِ شهر را
به آن دو ترنجی که میرقصند از آفاق، در آهنگِ پرسوزِ دلسوختگان
رایحهای از آغوشت رها کن به سویم، تا که سجده کنم بر آن قبله
به آن غربتی که در بنبستِ روزهای بی تو بودنم فهمیدم
به آن بوسهای که باد از تو برایم آورد
به آن مستی که از هماغوشیِ تو با خیالم، شبم را سحر میکرد
که من از تو دریا دریا تشنگیام
نه، صبر کن هنوز مانده
آنگه که خاک، فرشته میزاید وانگه که چاه، چشمه میشود
آنگه که جنگل میرقصد طربانگیز، وانگه که گل غنچه میشود از بهار
دلِ من زنده می نشود، جز به جادوی گیسوی تو
حالا چی؟ بازم نه؟!
چی؟آخه پریودی؟!
لامصب، میمردی از اول میگفتی؟ این همه شعر گفتم، الکی؟
اَاااه، تقصیرِ تو نیست، تو پریود نیستی، شانسِ منه که همیشه پریوده...
کسشر هم تعاونی؟!