01-01-2016, 12:27 PM
آواره و سایهاش
- اهل کجایی؟
- نمیدونم.
- نمیدونی یا نمیخای بگی؟
- نه واقعن نمیدونم.
- مگه میشه آدم ندونه اهل کجاست!؟
- آره میشه.
- کجا بدنیا اومدی؟
- ماداگاسکار.
- خب پس قضیه حل شد، ماداگاسکاری هستی.
- نه نیستم، کل زمانی که من تو ماداگاسکار زندگی کردم شش ماه بوده.
- خب منظورم اینه که شناسنامهات تو ماداگاسکار نوشته شده، پس یعنی از لحاظ قانونی ماداگاسکاری هستی.
- شناسنامه ندارم.
- شناسنامه نداری؟ یعنی چی؟ مگه میشه؟ کولیها شناسنامه ندارن، مگه تو کولی هستی؟
- هم آره هم نه.
- یعنی چی هم آره هم نه؟
- خب من از لحاظ نژادی (اگه کولیها رو یک نژاد بدونیم) کولی نیستم اما از لحاظ ویژگی (یعنی خونه بدوشی) میشه گفت آره کولیام. در ضمن من با کولی ها هیچ مشکلی ندارم بنظرم آدمای جالبین، از فلسفه ی زندگیشون خوشم میاد.
- سکوت.
- خونه بدوشی؟ یعنی مسافرت زیاد میری؟
- آره مسافرت زیاد میرم، در واقع آوارهام، نمیتونم برای مدت طولانی یکجا بمونم.
- کجاها بودی تابحال؟
- ده سال اول زندگیمو تو مکزیک بودم، بعدش رفتیم استرالیا و تا هیجده سالگیمو اونجا بودم...
- قبل از اینکه ادامهاش رو بگین؟ میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
- بله بفرمایید.
- بدون شناسنامه و مدارک چطور از مرزها رد میشدین؟
- اغلب به مشکلی بر نمیخوردیم چون اصلن کسی جلومون رو نمیگرفت، اما اگه کسی هم جلومون رو میگرفت پدرم جاعل اسناد خوبی بود. پدرم حشرهشناس بود، یکی از دلایل کولیوار زندگی کردن ما هم همین بود، جاهای مختلف میرفتیم، حشرههای کمیاب رو پیدا میکرد، خشک میکرد و به دانشگاهها میفروخت – شکارچی حشره بود!
- پدرتم شناسنامه نداشت؟
- نه نداشت، مادرمم همینطور.
- از پدر مادرت خبر نداری؟
- نه، آدرسی ازشون ندارم، اونام آدرسی از من ندارن. ولی فکر میکنم تا بحال باید خودشونو کشته باشن.
- کشته باشن!؟؟؟؟ یعنی چی؟؟
- این مهمترین اصل زندگی ماست. وقتی نتونیم در حرکت باشیم، وقتی بدلیلی غیر از خواست درونیمون مجبور به موندن بشیم، مرگ رو به زندگی ترجیح میدیم.
- تو هم میخای خودتو بکشی؟
- تا وقتی که بتونم مسافرت کنم نه.
- تا کی میتونی مسافرت کنی؟
- تا وقتی بدنم اجازه بده راه برم.
- چند ساله از پدر مادرت خبر نداری؟
- از وقتی ازشون جدا شدم، از هیجده سالگیم.
- خودتم بچه داری؟
- نه من ازدواج نکردم، هیچ وقت دلم نخواسته کسی رو بوجود بیارم.
کمی میرم تو فکر و بعد از چند دقیقه میپرسم: کارت چیه؟ چطور پول در میاری؟
- عکاسم، هر جا میرم نمایشگاه عکس برگزار میکنم.
- موضوع عکسات چیه؟
- آدما، آدمای جاهای مختلف.
- بجز استرالیا و مکزیک دیگه کجاها رفتی.
- اروپا رو تقریبن کامل گشتم، خاورمیانه، شمال آفریقا و آمریکای جنوبی رو هم رفتم. الان سی و هشت سالمه امیدوارم تو سالهای آینده بتونم آسیای دور، آمریکای شمالی و یکی از قطب ها رو هم برم.
- مشکل زبان رو چیکار میکنی؟
- مشکل خاصی ندارم. من آدم اجتماعی نیستم، نیاز خاص مادی هم ندارم که بخاطرش با مردم ارتباط بگیرم، با همین انگلیسی راحتم معمولن.
پ.ن: بعد از نیم ساعت گفتگوی اینترنتی (چت) با این شخص ناشناس، اینترنتم قطع شد و دیگه هیچ وقت نتونستم پیداش کنم ولی خاطرهی این گفتگوی کوتاه و تاثیر عمیقی که این گفتگو روی دید من از زندگی گذاشت هیچ وقت از ذهنم پاک نشد.
سه شنبه 18 فروردین 94
پ.ن: تقدیم به طغیانگری مهربد.
- اهل کجایی؟
- نمیدونم.
- نمیدونی یا نمیخای بگی؟
- نه واقعن نمیدونم.
- مگه میشه آدم ندونه اهل کجاست!؟
- آره میشه.
- کجا بدنیا اومدی؟
- ماداگاسکار.
- خب پس قضیه حل شد، ماداگاسکاری هستی.
- نه نیستم، کل زمانی که من تو ماداگاسکار زندگی کردم شش ماه بوده.
- خب منظورم اینه که شناسنامهات تو ماداگاسکار نوشته شده، پس یعنی از لحاظ قانونی ماداگاسکاری هستی.
- شناسنامه ندارم.
- شناسنامه نداری؟ یعنی چی؟ مگه میشه؟ کولیها شناسنامه ندارن، مگه تو کولی هستی؟
- هم آره هم نه.
- یعنی چی هم آره هم نه؟
- خب من از لحاظ نژادی (اگه کولیها رو یک نژاد بدونیم) کولی نیستم اما از لحاظ ویژگی (یعنی خونه بدوشی) میشه گفت آره کولیام. در ضمن من با کولی ها هیچ مشکلی ندارم بنظرم آدمای جالبین، از فلسفه ی زندگیشون خوشم میاد.
- سکوت.
- خونه بدوشی؟ یعنی مسافرت زیاد میری؟
- آره مسافرت زیاد میرم، در واقع آوارهام، نمیتونم برای مدت طولانی یکجا بمونم.
- کجاها بودی تابحال؟
- ده سال اول زندگیمو تو مکزیک بودم، بعدش رفتیم استرالیا و تا هیجده سالگیمو اونجا بودم...
- قبل از اینکه ادامهاش رو بگین؟ میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
- بله بفرمایید.
- بدون شناسنامه و مدارک چطور از مرزها رد میشدین؟
- اغلب به مشکلی بر نمیخوردیم چون اصلن کسی جلومون رو نمیگرفت، اما اگه کسی هم جلومون رو میگرفت پدرم جاعل اسناد خوبی بود. پدرم حشرهشناس بود، یکی از دلایل کولیوار زندگی کردن ما هم همین بود، جاهای مختلف میرفتیم، حشرههای کمیاب رو پیدا میکرد، خشک میکرد و به دانشگاهها میفروخت – شکارچی حشره بود!
- پدرتم شناسنامه نداشت؟
- نه نداشت، مادرمم همینطور.
- از پدر مادرت خبر نداری؟
- نه، آدرسی ازشون ندارم، اونام آدرسی از من ندارن. ولی فکر میکنم تا بحال باید خودشونو کشته باشن.
- کشته باشن!؟؟؟؟ یعنی چی؟؟
- این مهمترین اصل زندگی ماست. وقتی نتونیم در حرکت باشیم، وقتی بدلیلی غیر از خواست درونیمون مجبور به موندن بشیم، مرگ رو به زندگی ترجیح میدیم.
- تو هم میخای خودتو بکشی؟
- تا وقتی که بتونم مسافرت کنم نه.
- تا کی میتونی مسافرت کنی؟
- تا وقتی بدنم اجازه بده راه برم.
- چند ساله از پدر مادرت خبر نداری؟
- از وقتی ازشون جدا شدم، از هیجده سالگیم.
- خودتم بچه داری؟
- نه من ازدواج نکردم، هیچ وقت دلم نخواسته کسی رو بوجود بیارم.
کمی میرم تو فکر و بعد از چند دقیقه میپرسم: کارت چیه؟ چطور پول در میاری؟
- عکاسم، هر جا میرم نمایشگاه عکس برگزار میکنم.
- موضوع عکسات چیه؟
- آدما، آدمای جاهای مختلف.
- بجز استرالیا و مکزیک دیگه کجاها رفتی.
- اروپا رو تقریبن کامل گشتم، خاورمیانه، شمال آفریقا و آمریکای جنوبی رو هم رفتم. الان سی و هشت سالمه امیدوارم تو سالهای آینده بتونم آسیای دور، آمریکای شمالی و یکی از قطب ها رو هم برم.
- مشکل زبان رو چیکار میکنی؟
- مشکل خاصی ندارم. من آدم اجتماعی نیستم، نیاز خاص مادی هم ندارم که بخاطرش با مردم ارتباط بگیرم، با همین انگلیسی راحتم معمولن.
پ.ن: بعد از نیم ساعت گفتگوی اینترنتی (چت) با این شخص ناشناس، اینترنتم قطع شد و دیگه هیچ وقت نتونستم پیداش کنم ولی خاطرهی این گفتگوی کوتاه و تاثیر عمیقی که این گفتگو روی دید من از زندگی گذاشت هیچ وقت از ذهنم پاک نشد.
سه شنبه 18 فروردین 94
پ.ن: تقدیم به طغیانگری مهربد.