01-17-2014, 08:20 AM
وقتی به فهرست علاقهمندیهایم توی فیسبوک نگاه کردم فقط یک واژه توی ذهنم آمد: «شلختگی».
یک لحظه گمان کردم وارد اتاقی بزرگ شدهام که همهی علاقهمندیهایم را تویش تلنبار کردهاند. از «صادق هدایت» و «گونترگراس» و «فرهاد مهراد» گرفته تا «باستر کیتون» و «چارلیز ترون» و «رضا کیانیان»؛ همهیشان را میشد توی اتاق دید.
یک طرف «بارباپاپا» روی پاهای «باستر کیتون» افتاده بود و طرفی دیگر «فروغ فرخزاد» زیر چرخ «آئودی» داشت له میشد. «استیون هاوکینگ» عصای «چاپلین» را برداشته بود و داشت خودش را جر میداد تا از روی صندلی چرخدارش که «رینگ اسپرت» و «لاستیکهای پهن» داشت بلند شود و به «مالنا» سلامی عرض کند.
«پنوگوئن» داشت «اسپرسو» دم میکرد و «عبدالله اسکندری» هم داشت «آدریانا لیما» را برای یکی از فیلمهای «وودی آلن» گریم میکرد. «والتر زنگا» رفته بود کنج «دروازه قرآن شیراز» کز کرده بود و «جانی دپ» هم سعی داشت «ابراهیم حاتمیکیا» را راضی کند که دو نفری بروند و شیشههای «آژانس شیشهای» را با «تفنگ پینت بال» بریزند پایین.
«موراکامی» و «ایشی گورو» سرشان به «پلیاستیشن» گرم بود و «مورتال کامبت» بازی میکردند و سر اینکه کدامشان «نویسنده»ی بهتریست کل میانداختند. «هاینریش بل» با صدای بلند «کمکم کن» را جلوی خود «گوگوش» اجرا میکرد و آن سوتر هم «ابی» داشت برای «فردینان سلین» از محسنات «سارا برایتمن» سخن میراند.
«پروست» «ایکسباکس» را روشن کرده بود و «در جست و جوی زمان از دست رفته»اش دست به دامان «کال اف دیوتی» شده بود تا بلکه چیزهایی که از یادش رفته بودند را بازیابد. «مهدی سحابی» با آن عینکِ «ریبن»اش هم کنارش نشسته بود و مدام به بازی ضعیفش فحش میداد. «ناتالی پورتمن» «کبابترش» میخورد و «ایتالو کالوینو» هم داشت راجع به انواع و اقسام «پنیر»های معرکهای که توی اتاق بود برای «خیام» سخرانی میکرد.
راستش آنقدر «خوردنی» و «نوشیدنی» و «دیدنی» توی اتاق بود که همهی وجودم پر از وحشت شد، حتی وقتی «عزتالله انتظامی» سوار بر «ترن هوایی» با سرعت از کنارم گذشت باعث نشد تا «فرار» را بر قرار ترجیح ندهم و پابندِ «مملکت» جلوی چشمانم شوم. همهی آن علاقهمندیها با آن حالتِ شلختهوارشان مرا ترساندند. چون هر چه چشم دواندم «تو» را، «لبخندت» را و «ترقوهات» را آنجا نیافتم. ترسیدم که نکند «تو» در فهرست علاقهمندیهای کسی دیگر رفته باشی؟ راستی «آناکارنینا» چرا اینطوری نگاهم میکند؟
یک لحظه گمان کردم وارد اتاقی بزرگ شدهام که همهی علاقهمندیهایم را تویش تلنبار کردهاند. از «صادق هدایت» و «گونترگراس» و «فرهاد مهراد» گرفته تا «باستر کیتون» و «چارلیز ترون» و «رضا کیانیان»؛ همهیشان را میشد توی اتاق دید.
یک طرف «بارباپاپا» روی پاهای «باستر کیتون» افتاده بود و طرفی دیگر «فروغ فرخزاد» زیر چرخ «آئودی» داشت له میشد. «استیون هاوکینگ» عصای «چاپلین» را برداشته بود و داشت خودش را جر میداد تا از روی صندلی چرخدارش که «رینگ اسپرت» و «لاستیکهای پهن» داشت بلند شود و به «مالنا» سلامی عرض کند.
«پنوگوئن» داشت «اسپرسو» دم میکرد و «عبدالله اسکندری» هم داشت «آدریانا لیما» را برای یکی از فیلمهای «وودی آلن» گریم میکرد. «والتر زنگا» رفته بود کنج «دروازه قرآن شیراز» کز کرده بود و «جانی دپ» هم سعی داشت «ابراهیم حاتمیکیا» را راضی کند که دو نفری بروند و شیشههای «آژانس شیشهای» را با «تفنگ پینت بال» بریزند پایین.
«موراکامی» و «ایشی گورو» سرشان به «پلیاستیشن» گرم بود و «مورتال کامبت» بازی میکردند و سر اینکه کدامشان «نویسنده»ی بهتریست کل میانداختند. «هاینریش بل» با صدای بلند «کمکم کن» را جلوی خود «گوگوش» اجرا میکرد و آن سوتر هم «ابی» داشت برای «فردینان سلین» از محسنات «سارا برایتمن» سخن میراند.
«پروست» «ایکسباکس» را روشن کرده بود و «در جست و جوی زمان از دست رفته»اش دست به دامان «کال اف دیوتی» شده بود تا بلکه چیزهایی که از یادش رفته بودند را بازیابد. «مهدی سحابی» با آن عینکِ «ریبن»اش هم کنارش نشسته بود و مدام به بازی ضعیفش فحش میداد. «ناتالی پورتمن» «کبابترش» میخورد و «ایتالو کالوینو» هم داشت راجع به انواع و اقسام «پنیر»های معرکهای که توی اتاق بود برای «خیام» سخرانی میکرد.
راستش آنقدر «خوردنی» و «نوشیدنی» و «دیدنی» توی اتاق بود که همهی وجودم پر از وحشت شد، حتی وقتی «عزتالله انتظامی» سوار بر «ترن هوایی» با سرعت از کنارم گذشت باعث نشد تا «فرار» را بر قرار ترجیح ندهم و پابندِ «مملکت» جلوی چشمانم شوم. همهی آن علاقهمندیها با آن حالتِ شلختهوارشان مرا ترساندند. چون هر چه چشم دواندم «تو» را، «لبخندت» را و «ترقوهات» را آنجا نیافتم. ترسیدم که نکند «تو» در فهرست علاقهمندیهای کسی دیگر رفته باشی؟ راستی «آناکارنینا» چرا اینطوری نگاهم میکند؟
فرودگاه ها بوسه های بیشتری از سالن عروسی به خود دیده اند و
دیوارهای بیمارستان بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!
دیوارهای بیمارستان بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!