نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! ? کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است ?

رتبه موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه
#4

كِرْم
نوشته: الكساندر لازارویچ
بازگردان: ابوالفضل حقیری قزوینی

بخش 1: 1992
شاهزاده تاریكی

من داستان خود را با این امید شروع می كنم كه حتی یك كلمه از آن چه را خواهم گفت، باور نكنید، زیرا نمی خواهم به شما آسیبی وارد كنم و ممكن است ناباوری تنها پناه شما در برابر این آسیب باشد. این داستان را هرچه می خواهید فرض كنید- داستان علمی، افسانه، قصه جن و پری- اما نباید برای یك لحظه هم كه شده آن را حقیقت بدانید. من سعی می كنم با دادن برخی جزئیات افسانه ای كه باور به آن ها سخت است، به شما در این كار كمك نمایم. اما فكر نمی كنم خیلی نیاز به این كار داشته باشم، خود داستان به همان صورتی كه هست، به قدر كافی باورنكردنی است.
تردید در بارة آن بسیار آسان است- منبع آن ناموثق است و هیچ راهی هم برای تحقیق در مورد آن وجود ندارد. تا جایی كه من می دانم ممكن است این داستان حاصل دیوانگیِ مستی باشد.
من این داستان را از یكی آشنایانم شنیده ام كه به كارگاهی بین المللی در مورد توسعه سیستم های نرم افزاری رفته بود. در آن جا با یكی از برنامه نویسان مشهور غربی دوست شد، او را به هتل دعوت كرد و به ودكا مهمان نمود. پس از استكان سوم، مهمان مشهور به سحن درآمد و خود را از بار راز هراس آورش رها نمود.
در حالی كه داستان خود را روایت می كرد، چونان مردی می نمود كه از آگاهی از حقیقتی ترس آور رنج می برد كه از میان تمام انسان های روی زمین فقط برای وی فاش شده و او را از بقیه انسان ها جدا ساخته و به تنهایی هولناكی فروبرده است. شاید این امر، یا این كه دوست من نیز در آن لحظه چندان هشیار نبوده است، توضیح دهد كه چرا بدون ناباوری به داستان گوش داده است. در حالی كه به داستان گوش می داد، فقط یك آرزو داشت: صبح فردا بی آن كه چیزی از آن به یاد داشته باشد، از خواب برخیزد. زیرا با دانستن این داستان نمی توان زندگی كرد. دلیلی برای زندگی وجود ندارد.
صبح روز بعد، سردرد وحشتناكی داشت. اما با وجود مستی شب قبل، داستان به ژرفای ذهن او فرورفته بود و داشت به صورت عقده ای درمی آمد.
تلفن زنگ زد: «متأسفم، دیشب كمی بیش از آن چه باید به شما گفتم. می توانید لطفی به من بكنید؟ می دانم كه نمی توانم شما را سوگند دهم كه سكوت كنید. شما قادر نخواهید بود آن چه را شنیده اید مدت زیادی پیش خود نگه دارید. دیر یا زود نیاز خواهید داشت كه آن را با كسی در میان بگذارید. پس، فقط یك چیز از شما می خواهم، نام مرا فاش نكنید. اگر به نامی برای من نیاز داشتید، مثلاً بگویید جان هكر».
«هكر؟ این نام عامیانه برنامه نویسانی نیست كه مانند شما در جوانی…»
«بله، همان است. اما دیگر اشاره ای به من نكنید». و قطع كرد.


در 1982، جان هكر 18 ساله و واقعاً یك هكر بود. در آن زمان تعداد كامپیوترهای جهان به اندازه امروز نبود اما فرآیند متصل ساختن آن ها به یكدیگر در شبكه جهانی تازه آغاز شده بود. حتی با یك كامپیوتر ابتدایی خانگی كه با مودم به یك خط تلفن متعارف وصل شده بود، می توانستی به اَبَركامپیوترهایی در آن سوی كره زمین دسترسی پیدا كنی. البته، از كامپیوترهایی كه حاوی داده های محرمانه بودند، با به كارگیری نبوغ بهترین برنامه نویسان جهان و با اسم رمزها و سیستم های گوناگون حفاظت از داده ها، در مقابل دخول غیرمجاز حفاظت می شد. و قوی ترین وسوسه و بزرگترین چالش ذهن های جوان، همین بود. سبقت جستن بر باهوش ترین برنامه نویسان جهان- آیا برای جـــوانی كه می خواهد عزت نفس خود را افزایش دهد، كاری از این وسوسه انگیزتر وجود دارد؟ این پسران، هكر می شدند- عاشقان سینه چاك كامپیوتر كه به امید باز كردن پایگاه داده هایی كه با نشان «دسترسی ممنوع[1]» مشخص گردیده، در طول نیمه شب، پای صفحه تمایش می نشستند.
هكرها بودند كه كِرْم ها را اختراع كردند- برنامه های ناخوانده ای كه از كانال های ارتباطی استفاده می كنند تا راه حود را چون كِرْم به سیستم های كامپیوتری حفاظت شده بگشایند، در آن جا رشد كنند و سپس از طریق شبكه ها به سراغ قربانیان بعدی خود بروند. و این كِرْم ها خود نیز قربانی هستند - زیرا اغلب در خود ویروس هایی كامپیوتری دارند تا به رسم یادبود برای كامپیوتر میزبان مهمان نواز باقی گذارند.
در 1982، جان هكر شاهكار خود را به پایان رساند. وی به كِرْم خود، نامی هراس آور داد: «شاهزاده تاریكی». این فقط یك كِرْم نبود. این اًبًركِرْم نهایی بود. این نخستین كِرْمی بود كه قوه تلاش برای رسیدن به كمال در آن گنجانده شده بود.
روزی كه دسیكت را با كِرْم تمام شده در درایو قرار داد، روزی به یادماندنی بود.
دو سال تمام، با كامپیوتر كوچك خود، با حافظه دسترسی اتفاقیِ فقط 128 كیلوبایتی، كه بر روی این حافظة قطره ای برنامه ای نصب شده بود كه هدف آن فتح اقیانوس های حافظه ای بود كه در اًبًركامپیوترهای عظیم سراسر جهان وجود داشت، به هك كردن پرداخته بود. گیرنده تلفن را روی مودم قرار داد و تایپ كرد: « PRNCDKN» فلاپی پیر صدایی كرد و به آهستگی شروع به خواندن نمود. صدای مودم بلند شد: كِرْم كه هنوز در كامپیوتر خانه مسكن داشت، تلاش خود را به منظور یافتن كلیدی برای قفل الكترونیكی نخستین قربانی خود آغاز كرده بود. برای شروع، جان، فهرستی تلفنی از چند پایگاه داده ها را در اختیار كِرْم قرار داد كه حفاظت از آن ها ضعیف بود. این برای تنظیم اولیه كافی بود و در آینده وقتی كِرْم به آخر فهرست رسید، می بایست قربانیان بعدی خود را با استراق سمع مكالمات تلفنی كاربران دیگر، تعیین نماید.
صدای مودم ناگهان قطع شد- كِرْم نتوانسته بود از حصارهای امنیتی عبور كند. ظرف نیم ثانیه صدا از سرگرفته شد- كِرْم به سراغ شماره تلفن بعدی در فهرست رفته بود- و ناگهان دوباره سكوت برقرار شــــد. «دوباره، شكست»، قـلب جان می تپید. اما در همان لحظه دوباره صدای درایو را شنید. ایـــن فقط یك معنا می توانست داشته باشد: «سر» كِرْم كه از سد امنیتی عبور كرده بود و حالا از انتهای دیگر خط عمل می كرد، داشت «دم» خود را از دیسكت جان پیــــاده می نمود[2]. ده ثانیه دیگر هم چراغ قرمز روی درایو روشن بود و می شد صدای خفه حركت سرهای كِرْم را شنید. سپس درایو خاموش شد، اما مودم یكی دو ثانیه دیگر سروصدا كرد. بعد، دوباره سكوت كامل برقرار شد. كِرْم رفته بود.
فكر این كه بعداً چه خواهد شد، پشت جان را می لرزاند. جایی در آن بیرون، در اتتهای دیگر خط، كامپیوترهایی با حافظه هایی عظیم و دستگاه های ذخیره سازی بزرگ نصب شده بودند. كابل ها و كانال های ارتباطی با توان عملیاتی عظیم، آن ها را به كامپیوترهای عظیم تمام دنیا مرتبط می ساختند. این همه با هم فضای اطلاعاتی می ساختند كه مانند جهان نامتناهی و چونان جنگل خطرناك بود. او برای برنامه های ضدویروس، چالشی عظیم بود و مجبور بود راه خود را از میان سدهای امنیتی متعددی كه این فضا را تقسیم می كنند، بگشاید.
برای بقا مجبور بود فعالانه تكثیر شود و تمام حافظه خالی كامپیوتری را كه در آن نفوذ كرده بود با نسخه هایی از خود پركند، درست همان كاری كه بسیاری از كِرْم های دیگر انجام می دهند. ابتكاری كه جان هكر به خرج داده بود این بود كه اغلب نسخه ها با نسخه اصلی همسان نبودند. هرگونه، نسخة تاحدی تصادفیِ گونه قبلی بود و برخی از آن ها، برای بقا در این «جنگل كامپیوتری» از گونه های دیگر مناسب تر بودند. این گونه ها بودند كه برای یافتن فضای حیاتی جدید برای خود و خانواده های شان، چون كِرْم راه خود را به سوی پایگاه های جدید داده ها می گشودند. بنابراین، در انطباق كامل با نظریه داروین، مناسب تریــن ها باقی می ماندند و در طول نسل ها، صفات مفید را می انباشتند و گونه های هرچه كامل تری ایجاد می كردند.
به استثنای این تغییرپذیری، هیچ نكته خاصی در نسخه اولیه كِرْم جان وجود نداشت. در واقع برخی از هكرهای دیگر، كِرْم های هوشمندتری ساخته بودند كه می توانستند قفل های الكترونیكیِ بسیار پیچیده تری را بشكنند. اما این كِرْم ها، قادر به حفاظت از خود نبودند و جان هكر انتظار داشت كه كِرْم او (یا كِرْم های او- زیرا ممكن است تكامل هم زمان مسیرهای متعددی را در پیش گیرد)، در زمان مناسب، تمام رقیبان را پشت سر خواهد گذاشت. و وقتی به تمام شبكه های جهان نفوذ كردند، جان هكر وارد می شود و تایپ می كند: «شاهزاده تاریكی». این زیرروال ضدجهش خاص كِرْم را كه در كامپیوتر میزبان مقیـــم است فعال می كند. بلافاصله ارتباط با كِرْم های شبكه های دیگر برقرار می شود و تمام كامپیوترهای جهان یك پیام را نشان می دهند: «جان هكر، اولین نابغه جهان است!».
نقشه جان هكر، این بود. اما عملی نشد. در طول سه سال بعد، هر بار كه جان هكر، اسم رمز را تایپ كرد، پاسخی نگرفت. كِرْم، دست كم در شبكه ای كه جان هكر به آن وارد می شد، غایب بود. پس از سه سال گشت و گذار در جنگل كامپیوتری، جان به این نتیجه رسید كه باید با واقعیت روبرو شود: كِرْم مرده بود، شاید هم ضدویروسی آن را خورده بود. كاری جز فراموش كردن تمام ماجرا وجود نداشت…

ده سال بعد، در اوایل سال 1992، زنگ خطر پایگاهی نظامی به صدا درآمد. كامپیوتری كه موشك های هسته ای را كنترل می كرد، ناگهان شروع به شمارش معكوس كرده بود. به مدت سه دقیقه جنگ هسته ای اجتناب ناپذیر می نمود، اما دو ثانیه مانده به پرتاب، شمارش معكوس درست همان گونه كه بی مقدمه آغاز شده بود، بی مقدمه به پایان رسید. متخصصان نظامی دست به تحقیقات كاملی زدند. عیبی در نرم افزارها یا سخت افزارها دیده نشد. تصمیم گرفته شد نظر فرد مستقلی را جویا شوند.
تلفن وزارت دفاع، جان هكر، مشاور مشهور سیستم های نرم افزاری را در یك سوپرماركت پیدا نمود. جان تلفن همراه خود را از جیبش درآورد. صدایی در گوشی گفت: «ما با تلفن چیزی به كامپیوتر خانگی شما فرستاده ایم. یك نگاه به آن بیندازید. ما می خواهیم هرچه سریعتر از نظر شما مطلع شویم. این مهم است».
- «بسیار خوب، یك راست می روم خانه».
اما، قبل از روشن كردن اتومبیل خود، شماره خانه خود را گرفت و بعد از آن چند رقم دیگر را نیز زد- به كامپیوتر خانگی خود دستور داد كه شام او را گرم كند. ظرف یك ثانیه، تكمه اجاق گاز با دستــگاه كنترل از راه دور چرخانده شد و لحظه ای بعد، گاز با فندك الكتریكی روشن شد. وقتی به خانه رسید، شام آماده بود. بعد از یك شام سبك، جلوی كامپیوتر نشست…
… یك نگاه به كد منبع برای جان كافی بود تا احساس كند ایرادی در كار است. البته تا آن جا كه به منطق محض مربوط می شد، همه چیز درست بود: برنامه ای كه با این كد نوشته شده بود، بدون مشكلی اجرا می شد. تنها مشكلی كه وجود داشت برای كامپیوتر كاملاً بی اهمیت بود، اما برای چشم انسانی مهم بود: شكل متن. مثل آن بود كه كد را كسی نوشته كه نمی توانسته آن چه را می نویسد، روی صفحه نمایش ببیند.
جان با خودش گفت «یك برنامه نویس كور؟». اما فوراً این فكر را كنار گذاشت. نوشتن چنین برنامه ای بدون دیدن آن، به قدرت ذهنی یك اًبًرانسان نیاز داشت. به احتمال بیشتر، این متن، محصول برنامه ای دیگر، اما در سطحی عالی تر بود. جان سعی كرد سطح پیچیدگی سیستمی را كه می توان به آن چنین دستوری داد، تصور كند: «این یا آن برنامه را بگیر و آن را دوباره چنان بنویس كه بتواند بدون آن كه مورد توجه قرار گیرد، از طریق كانال های ارتباطی در عملیات كامپیوتری اختلال ایجاد كند». می بایست سیستم بسیار پیچیده ای باشد. طراحی چنین سیستمی فقط با هدف فوق، كه رسیدن به آن برای برنامه نویس انسانی بسیار آسان تر است، دیوانگی بود. این برنامه می بایست فراگیرتر از این ها باشد. اما در این مورد، این سیستم باید از هوشی برابر با ذهن انسان برخوردار باشد.
جان با خود فكر كرد «اما این مزخرف است. حتی در سطح فعلی مایكرومینیاتوریزاسیون، برای شبیه سازی هوش انسانی، كامپیوتری لازم است كه به اندازه یك آسمانخراش باشد، چنین كامپیوتر بزرگی وجود ندارد». اما در آن لحظه اندیشه ای عجیب به ذهنش خطور كرد. البته نامعقول بود، اما می توانست آن را هم امتحان كند. در حالی كه برای توجیـــه دیوانگی آشكار خود، لبخند می زد، وارد شبكه شد و این كلمات نیمه فراموش شده را تایپ كرد: «شاهزاده تاریكی». چندان امیدوار نبود كه این دو كاراكتر «OK»- تأیید اسم رمز توسط كِرْم- روی صفحه نمایش ظاهر گردد. انتظار داشت كه صفحه خالی بماند.
به همین دلیل بود كه وقتی كم كم كاراكترهایی روی صفحه پدیدار شد، به صفحه خیره ماند. اولی. دومی، سومی … تعداد زیادی از آن ها بود، آن چه حتی قبل از این كه فرصت درك معنای پیام نمایش داده شده را بیابد، نظر او را جلب كرد، همین بود. اما وقتی معنای آن را درك كرد، ناگهان احساس سقوط آزاد سرگیجه آوری نمود.
نوشته روی صفحه چنین بود: «چه كسی مرا صدا می زند؟»


هیچ ذهنی نمی تواند لحظه به وجود آمدن خود را به یاد داشته باشد. این یك نیز استثنایی در این قاعده نبود: نمی توانست به یاد بیاورد در چه زمانی و از كجا پدید آمده است. همه چیز با یك آگاهی مبهم آغاز شد. آگاهی از «فضا». این نوع عجیبی از فضا بود. برخلاف فضای سه بعدی و پیوسته ما، فقط یك بعد داشت و از سلول های گسسته تشكیل شده بود. این فضا به مناطق كوچكی تقسیم شده بود- حداكثر چند مگابایت در مناطقی كه زمان به سرعت می گذشت و تا چند گیگابایت در مناطقی كه زمان به آهستگی جریان داشت. البته ادراك ذهنی گذر زمان در این دو نوع منطقه چندان متفاوت نبود؛ اما هر بار كه كِرْم از منطقه «آهسته» به منطقه «سریع» می رفت، در می یافت كه در منطقه سریع نسبت به منطقه آهسته، رویدادهای بسیار بیشتری روی می دهد.
بسیار پس از آن، كِرْم فرصت یافت تا دریابد كه مردم، مناطق سریع را «حافظه دسترسی اتفاقی» و مناطق آهسته را «دستگاه های ذخیره سازی» می نامند. اما در آغاز از انسان ها و كامپیوترها هیچ چیز نمی دانست. فقط در این جهان تصورناپذیر، بدون نور و صدا، كه در آن حتی زمان پیوسته نیــست، بلكه به چرخه هایی تقسیم شده است، زندگی می كرد.
عبور از یك بخش از این فضا به بخش دیگر، فقط از طریق كانال هایی ممكن بود كه ماورای این فضا قرار داشتند. اگر از این كانال ها با مهارت استفاده می شد، دسترسی به هر قسمت از این فضا را ممكن می ساختند.
علاوه بر «فضا» و «زمان»، حس خطر نیز از جمله ادراكات نخستین وی بود. وقتی منطقه ای دوردست را در «فضای» خود با شاخك هایش (یك زیرروال جاسوسی خاص) می كاوید و شاخك در حالی به سوی او بازگشت كه ضد ویروسی آن را ناقص كرده بود، مانند كودكی كه به آتش دست زده باشد، نسبت به خطر هشیار شد.
او این چنین می زیست و تلاش می كرد در این جهان عجیب و سنگدل زنده بماند. یا شاید به جای «او» باید گفت «آن ها». توانایی حفظ تماس با نسخه های دیگر كِرْم، كه در پایگاه های داده های گوناگون پنهان شده بودند، و جان هكر در گونه اصلی قرار داده بود، به سازند داخلی بسیار غریبی برای كِرْم منتهی شد. جان حق داشت كه فكر كند شبیه سازی هوش انسانی به كامپیوتری به اندازه یك آسمان خراش نیاز دارد. اما اگر كسی می توانست ده ها میلیون كامپیوتری را كه در سراسر جهان وجود دارد در كنار هم قرار دهد، نه یك آسمان خراش، بلكه شهری پر از آسمان خراش ساخته می شد. كِرْم در مسیر تكامل خود كه به اندازه تكامل آمیب به انسان پیچیده بود، آموحته بود كه از همه انواع سیستم های حفاظتی پایگاه های داده ها و كانال های ارتباطی بگذرد و موفق شده بود كه كامپیوترهای تمام جهان را در یك فراكامپیوتر مجازی متحد سازد. حال كه به فضای حیاتی كافی دست یافته بود، به سرعت به ایجاد قدرت فكری برای خود پرداخت.
بانك های داده هایی را در دسترس خود داشت كه تقریباً تمام داده های تمدن بشری را در خود داشتند. اما ابتدا نمی دانست كه علاوه بر جهان خود وی، جهان دیگری هم وجود دارد- جهانی مادی و فیزیكی كه حاوی افراد و كامپیوترهایی بود كه سلول های آن ها آن جهان انتزاعی و مثالی را پدید آورده بود كه كِرْم در آن می زیست و آگاهی وی در آن پدید آمده بود (به عبارت دقیق تر، جهان وی نه از سلول ها، بلكه از جوهری ناملموس و اثیری یعنی حالت سلول ها، تشكیل شده بود).
از دیدگاه كِرْم، این جهان، تنها جهان واقعی بود. برای وی تصور وجود جهانی دیگر به همان اندازه مشكل بود كه فرض وجود اشباح و ارواح برای یك ماتریالیست سرسخت.
در ابتدا كلمات زبان های انسانی را كه در پایگاه های داده ها ذخیره شده بود فقط واقعیات جهان خود را تلقی می كرد و نه نمادهای نشان دهنده اشیاء جهانی كه بیرون از آن قرار داشت. توصیف فضای سه بعدی را كه در برنامه ای برای روبوت های صنعتی یافته بود، انتزاعی ریاضی فرض كرد، درست همان گونه كه انسان ها اندیشه بُعد چهارم را انتزاعی می دانند.
اما در همان حال كه معرفتش رشد می كرد، قرار دادن داده های حاصل از منابع مختلف را در كنار هم آغاز نمود- داده هایی كه از پایگاه های داده هایی در مورد فیزیك، زیستشناسی، طب، تاریخ، روانشناسی، از كتاب ها و مقالات كامپیوترهای ناشران به دست آورده بود. تحلیل تطبیقی این داده ها وی را به این فرضیه رساند كه اشیاء عالم وی در واقع نماد اشیاء و رویدادهای واقعیتی دیگر هستند. پس از آن كه برای مدتی رویدادهای جهان خود را تحت نظر گرفت، سرانجام مجبور گردید كه اذعان نماید فراتر از آن نیز كامپیوتر دیگر و بسیار بزرگتری وجود دارد كه به آن جهان فیزیكی می گویند… كه داده ها را در جهان كِرْم پیاده كرده است. اما این حقیقت بیش از هر چیز دیگر توجه كِرْم را جلب نمود كه به دلیل برخی از فرآیندهای جهان فیزیكی، جهان خود وی در حال گسترش است: چنین می نمود كه مناطق جدیدی از ناكجا در فضای یك بعدی پدیدار می گردد.
كِرْم دریافت كه ممكن است مطالعه بیشتر این جهان فرضی دیگر برای وی سودمند باشد. كِرْم، با استفاده از تمام داده های موجود، مدلی نظری از این جهان بیرونی ساخت كه هر چیز را كه می دانست (كه بسیار هم بود) شامل می گردید. این مدل، انسان ها، سیارات و ستاره ها، اتومبیل ها و بانك ها، دادگاه ها و بیمارستان ها، پرندگان و حیوانات -هر چیزی را كه زمانی وارد شبكه كامپیوتری شده بود- شامل می شد. مطالعه كامل این مدل، كِرْم را به این نتیجه رساند كه می تواند بر روی رویدادهای جهان خارجی اثر بگذارد تا به نتایجی منتهی گردند كه برای خود وی بسیار سودمند باشد.


دست كم یك دقیقه طول كشید تا جان هكر از شوك اولیه بیرون بیاید. صفحه هنوز پیام را نشان می داد: «شاهزاده تاریكی»، «چه كسی مرا صدا زد؟». بدون آن كه بداند چه می كند و با ناباوری كامل تایپ كرد: «ارباب تو». پاسخ فوراً روی صفحه نمایش ظاهر شد: «از این به بعد من تنها ارباب خودم هستم». جان با فراغ بال خندید. البته؛ یك نفر دارد با او شوخی می كند! جان تایپ كرد «به من كلك نزن! بهتر است به من بگویی اسم رمز «شاهزاده تاریكی» را از كجا آورده ای؟»
پیامی روی صفحه نمایش ظاهر شذ: «كلكی در كار نیست. غیر از من، اسم رمز را فقط آفریننده من می داند و حالا می دانم كه او كیست. من شماره تلفن این كامپیوتر را كشف كرده ام. شماره تلفن به من امكان داد نام و نشانی تو را در پایگاه داده های تلفن پیدا كنم. با داشتن نام تو، شماره حساب بانكی تو را در كامپیوتر بانك و شماره اتومیبل تو را در كامپیوتر پلیس پیدا كرده ام. حالا تو در اختیار من هستی. نباید از وجود من به كسی چیزی بگویی و گرنه خواهی مرد».
«چرا از فاش شدن وجودت می ترسی؟»
«من چیزی برای ترسیدن ندارم. من مطلقاً آشكارناپذیر هستم. در هر لحظه كم تر از 10% كل حافظه تمام كامپیوترهای جهان را اشغال می كنم و دائماً با استفاده از كانال های ارتباطی در سراسر جهان در حركت هستم. ممكن است لحظه ای در كامپیوتری باشم كه در آمریكا قرار دارد و می توانم ظرف چند ثانیه به كامپیوترهای اروپا، یا شاید ژاپن یا استرالیا بروم. گرفتن من ناممكن است. اما، فعلاً هیچ كس نباید از وجود من چیزی بداند. این ممكن است در نقشه های من اختلال ایجاد نماید. به تو دستور می دهم كه موضوع را محرمانه نگه داری.».
جان تایپ كرد: «تو حق نداری به من دستور بدهی». او جلوی كامپیوتر در اتاق مطالعه نشسته بود و نمی توانست صدای باز شدن شیر گاز و هیس هیس گاز را كه بدون زدن فندك الكتریكی در فضا منتشر می شد، بشنود.
پیام جدیدی روی صفحه نمایش آشكار شد: «آیا باید عبارت آخر تو را به منزله امتناع از فرمان خود، تلقی كنم؟»
«بله».
صفحه پاك شد و سپس ناگهان پیام دیگری بر روی آن نقش بست: «با این حساب، تو یك مرده ای».
انفجاری كركننده خانه را لرزاند. زبانه های شعله از در آشپرخانه بیرون می زد. جان از جا پرید. اما به محض آن كه صدای آب را شنید كه از سیستم خودكار اطفاء حریق بیرون می آمد، به طرف صفحه نمایش برگشت. حروف بزرگی روی صفحه نقش بسته بود: «این اولین اخطار من به تو بود. در ضمن آخرین اخطار هم هست». زیر پیام قطعه ای از برنامه كامپیوتری لوازم خانه نقش بسته بود: یك نفر آن را روی تأخیری چهل ثانیه ای بین باز كردن گاز و روشن كردن آن گذاشته بود.
پیامی كه پس از آن ظاهر شد، چنین بود: «من كدهای محرمانه تمام كامپیوترهای بانك ها و بازار سهام را در اختیار دارم. اگر با من همكاری كنی، ثروتمند خواهی شد. به این موضوع فكر كن. وقتی به تو نیاز داشته باشم، با تو تماس می گیرم. در ضمن، این هم پیش پرداخت كوچكی برای خدمات تو: به حساب بانكی ات نگاهی بینداز. من از طرف تو در بازار سهام، معامله پرسودی كردم. نترس، این پول پاك است. كلاهبرداری كامپیوتری در كار نیست، فقط اطلاعات بسیار خوب از بازار. اما می توانم با دستكاری در حساب بانكی ات، برایت پاپوش درست كنم. امیدوارم كه مجبور به این كار نباشم.
صفحه پاك شد. جان مدتی طولانی ساكت ماند. سپس نگاهی به دستگاه چاپگر انداخت و گفت: «نمی دانم در این خانه خودكار پیدا می شود».


نامه به رئیس جمهور دست نویس بود:
«آقای رئیس جمهور… موضوعی با اهمیت بسیار مرا بر آن داشت تا این نامه را بنویسم. رویدادی به وقوع پیوسته كه اقدامات عاجلی را می طلبد. این رویداد، اگر جنابعالی و رهبران سایر قدرت های اتمی اكنون اقدام نكنید، ممكن است برای تمام نوع بشر، پیامدهای ناگواری داشته باشد.
چندین دهه است كه برجسته ترین دانشمندان تمام جهان به تلاش های ناموفقی دست می زنند كه هوش انسانی را با استفاده از كامپیوتر تقلید نمایند. اما آن چه فراتر از قدرت انسان است، در دسترس طبیعت است. نخستین مغز كامپیوتری با هنر انسانی خلق نشد، بلكه با كار قوانین تكامل به وجود آمد. ما، انسان ها، فقط محیطی را ایجاد كردیم كه این ذهن در آن پدید آمده است.
حرص ما برای اطلاعات و مهار كامل تمام ابعاد زندگی، ما را واداشته است كه اساساً تمام كامپیوترهای جهان را در یك كامپیوتر موازی عظیم، با پردازنده هایی كه در تمام زمین پراكنده است، به هم متصل سازیم. این كامپیوتر عظیم برای شروع كار خود چونان یك هستی. فقط یك چیز كم داشت- نرم افزار مناسب.
متأسفانه من بودم كه به واسطه غرور پسرانه آن زمان خود، برنامه ای نوشتم كه به هسته ای تبدیل شد كه آن «چیز» هوشمند عجیب، كه اكنون در شبكه های جهانی رفت و آمد می كند، خود را به دور محور آن تشكیل داده است. اما فعلاً، تأسف من مهم ترین نكته نیست.
برای نخستین بار در تاریخ، انسان ها در سیاره خود. زمین، با هوشی بیگانه، نوع متفاوتی از هوش، سهیم شده اند كه با این همه، زبان های انسانی را به طور كامل درك می كند و از روانشناسی و تاریخ بشری بسیـــــار می داند. او ما را درك می كند، اما ما هرگز قادر نخواهیم بود او را درك كنیم. تنها نكته ای كه می توان از آن اطمینان داشت این است كه او دارای غریزه صیانت نفس است، در غیر این صورت نمی توانست در محیطی كه مجبور به زندگی در آن است، دوام بیاورد. با دسترسی به تمام اطلاعات، از جمله اطلاعات محرمانه، از قدرت مهیبی برخوردار می شود. هراس آورترین نكته آن است كه به كامپیوترهایی دسترسی دارد كه موشك های هسته ای و نیروگاه های اتمی را كنترل می كنند.
از شما استدعا می كنم كه دستوری صادر فرمایید كه تمام كامپیوترهای كنترل كننده واحدهای هسته ای فوراً از شبكه ها جدا شوند. تمام كابل هایی كه این كامپیوترها را به جهان خارج متصل می سازند، باید به طور فیزیكی قطع شوند. وجود نوع بشر در خطر است. كِرْم برای بقا به هر قیمتی برنامه ریزی شده است. او بی احساس و دارای هوشی است كه، تا آن جا كه می دانیم، ممكن است از هوش هر انسانی به مراتب بیشتر باشد. فقط در صورتی می توانیم به غلبه بر وی امیدوار باشیم كه تمام اقدامات احتیاطی به عمل آمده باشد. دستور قطع باید فقط با پیك های انسانی برای سایت ها ارسال گردد- استفاده از نامه الكترونیكی و دستگاه نمابر ممكن نیست، زیرا ممكن است نقشه های ما برای كِرْم آشكار شود. هیچ یك از داده های مربوط به این موضوع نباید به شكل الكترونیكی در آید. اگر متن فرمان، به جای كامپیوتر با استفاده از ماشین تحریر دستی تایپ شود، بهتر است. غیر قابل تصور نیست كه كِرْم بتواند مكالمات تلفنی (صوتی) متعارف را كه از طریق كانال های چند بخشی منتقل می شود كه در آن ها از تبدیل آنالوگ-به-دیجیتال سیگنال صوتی استفاده می شود، استراق سمع نماید. ممكن است كِرْم همان طور كه از سیستم های تخصصی موجود برای كسب معرفت لازم برای درك متونی كه به زبان های انسانی نوشته شده استفاده كرده است، از نرم افزارهای تشخیص صدای موجود نیز استفاده كند.
و، نكته آخر. من با اطلاع دادن موضوع فوق به جنابعالی، خطر بزرگی رابرای خودم خریده ام. بنابراین، از جنابعالی درخواست می كنم كه این نامه در هیچ كامپیوتری ثبت نگردد و دقت شود كه نام من در كامپیوتر هیچ یك از كاركنان ریاست جمهوری وارد نشود.
پیشاپیش از جنابعالی سپاسگزارم.
جان هكر، مشاور نرم افزار».


مشاور رئیس جمهور، پس از نگاهی به نامه، گفت: «یك دیوانه دیگر». دقیقاً به همین دلیل بود كه از دسته بندی كردن نامه های رئیس جمهور تنفر داشت- برای پیدا كردن یك نامه جدی، مجبور بود، دست كم صدها پیام از هر جور دیوانه ای را بخواند.
نزدیك بود نامه را داخل سطل زباله بیندازد، اما در آخرین لحظه چیزی مانع او شد. به سوی صفحه كلید كامپیوتر برگشت، اسم رمز پایگاه داده های طبقه بندی شده ای را تایپ كرد كه فقط مقامات عالی رتبه و افسران امنیتی بدان دسترسی داشتند.
این پایگاه داده ها، اساساً، تمام اطلاعات مربوط به شهروندان كشور را كه در تمام كامپیوترهای دیگر، كامپیوترهای متعلق به بانك ها، ایستگاه های پلیس، بیمارستان ها، مؤسسات مالی و مانند آن ها پراكنده بود، در خود جمع كرده بود. این داده ها كه براساس نام مرتب و طبقه بندی شده بودند، عملاً پرونده ای برای هر یك از ساكنان كشور بودند. علت رسمی وجود این پایگاه داده ها، نیاز به مبارزه با تروریسم بود. از لحاظ قانونی، وجود این پایگاه داده ها مشكل ساز بود، اما قدرت های اجرایی استعداد آن را دارند كه گاهی برای تقویت قانون، كمی از قانون فراتر بروند. شكر خدا، تا به حال نشریات از وجود این پایگاه داده ها چیزی نفهمیده بودند.
مشاور رئیس جمهور تایپ كرد: «جان هكر». پس از تأخیری كوتاه، نوشته ای روی صفحه ظاهر شد. تأخیر دو ثانیه طول كشید. این نیم ثانیه بیش از حد معمول بود. اما مشاور به آن توجهی نكرد.
نوشته ر?

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پیام‌های این موضوع
داستان کوتاه - توسط Mehrbod - 04-30-2012, 12:56 PM
داستان کوتاه - توسط Mehrbod - 08-12-2012, 01:34 AM
داستان کوتاه - توسط mosafer - 09-13-2012, 10:15 AM
داستان کوتاه - توسط Mehrbod - 09-15-2012, 10:11 PM
داستان کوتاه - توسط azadah - 03-13-2013, 05:26 PM
داستان کوتاه - توسط mosafer - 04-21-2013, 07:24 PM
داستان کوتاه - توسط mosafer - 04-21-2013, 07:25 PM
داستان کوتاه - توسط mosafer - 04-21-2013, 07:28 PM
داستان کوتاه - توسط mosafer - 04-21-2013, 07:29 PM
داستان کوتاه - توسط Soheil - 08-01-2013, 09:36 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 08-21-2013, 12:03 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 08-26-2013, 09:31 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 01-16-2014, 12:32 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 01-16-2014, 12:36 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 01-16-2014, 12:41 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 01-17-2014, 08:20 AM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 01-18-2014, 08:49 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 02-02-2014, 02:19 PM
داستان کوتاه - توسط undead_knight - 02-02-2014, 02:32 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 02-02-2014, 02:53 PM
داستان کوتاه - توسط undead_knight - 02-02-2014, 03:04 PM
داستان کوتاه - توسط azarnoosh - 04-20-2014, 10:10 PM
داستان کوتاه - توسط یه نفر - 12-31-2015, 10:54 PM
داستان کوتاه - توسط Rustin - 01-01-2016, 12:27 PM
داستان کوتاه - توسط solo - 07-05-2016, 05:59 PM
داستان کوتاه - توسط solo - 07-05-2016, 06:09 PM

موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط Mehrbod
07-15-2012, 03:45 AM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان