10-05-2014, 12:07 AM
ریسونالیست...
از نظر ظاهری به گمانِ من او شخصیست لاغر، قدبلند،با چهرهای عبوس و سرشار از جدیت، دستانی بلند، صورتی استخوانی، چشمانی نافذ، سری بزرگ و دهانی کوچک. هنگامِ پیادهروی گامهایش سبک اما مطمئن است، هنگامِ سخن گفتن همچون من برای هر واژهای که از ذهناش به سوی زبانش یورش میبرد حتما حسابی کرده و لختی پیراموناش اندیشیده است، این است که نمیتواند بیش از یک یا دو دقیقه بطور مداوم سخن براند، از همین جهت همچون برتراند راسل همیشه میکوشد بیشترین مفاهیم و ایدهها را در کوچکترین جملهها و عبارات و کمترین واژگان بیان کند. بسیار مواقع در حین سخن گفتن با دیگران (اگر دیگران آنقدر برایش ارزشممند جلوه کنند!) در پاان جملاتِ خویش چنین میگوید: «منظورم از به کار بردن واژهی ... این معناست ... ». تمام این رنجها (یافتنِ شخصی که درخورد سخند گفتن پیرامون موضوعاتِ «مهند» باشد، باریک و نکتهسنجانه سخن گفتن، توضیحاتِ بسیط ارائهدادن، پروسهی واژهگزینیهایی که اغلب جانکاه است و... ) سبب شده که او در سخن گفتن با دیگران بسیار محتاط باشد.
اما این تنها علتِ کمگویی او نیست! او نیز همچون دیگر کاربرانِ شاخصِ این سایت روزگاری در جامعه آدمِ بسیار صریحی بوده و بیهیچ ملاحظهای نظراتِ خویش را بیان میداشته! مطمئنم که او بارها و بارها صادقانه به اطرافیانِ خویش این چیزها را گفته : احمق، ابله، کودن، مفتخور و ... و از این جهت بارها و بارها از جمعها بیرون انداخته شده و گاهی هتا با دیگران دست به یقه نیز شده است! تمام ِ اینها به این خاطر است که برای او معنای واژگان دقیقا همانیست که بطور خالص در فرهنگنامهها آمده است و کمترین اعتباری برای آن معنایی که جامعه به واژگان داده قائل نیست! او بارها با خود اندیشیده که چرا وقتی که کسی احمق است از شنیدنِ این نسبت به خود باید ناراحت بشود؟!
این یک مکالمهی عادی میانِ او و یکی از دخترانِ همدانشگاهی اوست:
دختر: سلام، ببخشید جزوهی شما کامله؟
(خردگرا هندزفری را از گوشِ خویش درمیآورد، موزیک را قطع میکند تا بعدا ادامهاش را گوش بکند، چند ثانیه با چشمانِ تنگشده به سرتاپای دختر مینگرد تا بتواند او را به جا آورد، پس از آنکه اندکی تصویر غبارآلود از چهرهی دختر در ذهناش شکل گرفت، دختر مربوطه میفهمد که باید پرسشاش را دوباره تکرار کند).
خردگرا: سلام، منظورتون از کامل چیه؟
دختر: یعنی همهی چیزهایی که استاد سر کلاس گفتن رو نوشتین؟
خردگرا: نه، من دو جلسه غایب بوده، یک جلسه 15 دقیقه دیر به کلاس رسیدم، یک بار هم استاد منو از کلاس انداخت بیرون، یه بار دیگه هم باز 18 دقیقه دیر رسیدم، بعدشم من کلا جزوه نمینویسم ، یعنی اصلا حرفای استادو نمینویسم، هرچی که خودم فهمیدم رو خیلی خلاصه یادداشت میکنم!
دختر (در حالی که این پا آن پا میکند و کمی سرخ شده پس از مکثی کوتاه): اوممممم، آخه من نتونستم هیچ جزوهای گیر بیارم، میشه همون جزوهی شما رو قرض بگیرم هر چی که می فهمم رو واسه امتحان خوبه رو یاد بگیرم؟
خردگرا (با نگاهی عاقل اندر سفیه و در حالی که چند صندلی آنطرفتر پسرها منتظر قهوهای شدنِ دختر توسط او هستند) : فکر نکنم شما بتونید چیزی ازش بفهمید ( خندهی چندتا از پسرهای انتهای کلاس منفجر میشود).
دختر: میشه یه نگاهی بکنم؟
خردگرا (دیگر حوصلهاش دارد سر میرود): بفرمائید...
دختر ( بدونِ انکه نگاهی به مطالبِ جزوه بیاندازد فقط آن را چند با از عقب به جلو و از جلو به عقب ورق میزند): خوبه که، فقط یه ذره خطتون [آااااا] یه کم سخت خونده میشه، ولی مشکلی نیست...
خردگرا دفتر را به تندی از دست دخترک میکشد و آن را 30 صفحه به جلو ورق میزند: جزوهی این درس اینجاست خانوم، اون واسه یه درس دیگهست....
دختر :باشه میشه چند دقیقه ببرمش از روش یه کپی بزنم بعد براتون بیارماش؟
خردگرا: باشه...
بعد از چند دقیقه :
دختر: ببخشید واقعا، زحمتتون شد، خیلی ممنون از لطفی که کردید، مرسی از شما، امیدوارم جبران کن....همینجا خردگرا حرفاش را قطع میکند با این امید که بالاخره از این ملال رها شود و ادامهی موزیکاش را بتواند گوش بدهد: خواهش میکنم...
دختر: ببخشیدا، من میتونم شمارهی داشته باشم که اگه یه وقت به مشکلی برخوردم باهاتون تماس بگیرم؟ ببخشیدا ...
خردگرا ( با همان نگاه سرد، لحظهای به او خیره میشود، دختر نگاهش را میدزدد): یادداشت کنید، ولی فکر نکنم حتا با کمکای منم چیزی بتونید بفهمید! (انتهای کلاس دوباره منفجر میشود.)
باریکاندیشی افراطی خردگرا موجب شده که قلم او بسیار قویتر از تکلم او باشد. بنابراین دفترچه از دو جهت برای او بهشت محسوب میشود: یک آنکه اینجا او میتواند تا بیانتها اندیشهاش را جولان دهد و با قلم خویش دیگران را به تحسین وادارد و دیگر اینکه اینجا تنها جاییست که او صمیمانه میتواند به دیگران بگوید نفهم، احمق کسشر نگو، هیچی نفهمیدی واقعا .... . از این جهت او پیرامونِ این جامعهی کوچک اندکی دلواپس نیز هست! از اینکه اینجا جنده شود و همهمه برپا شود و پای هر ننهقمری به اینجا باز شود سخت بیزار است و هم اینکه هر گونه زوالِ کاربرانِ اینجا و گفتگوهایشان پیرامون موضوعاتِ سخیف (همچون زنان!) او را به حسرت وامیدارد و گاه هتا او را آشفته میکند!
مثلا من وقتی آن شب این پستِ او را دیدم داشتم از خنده خودم را خیس میکردم:
او از جهاتِ زیادی به من شباهت دارد و دقیقا به همین خاطر است که بیش از دیگران همه جا به دنبالِ من است که به کمترین چرندگویی من سخت تاخته و تودهنی به سویم روانه سازد.
من بعید نمیدانم که زندگی او تقریبا بیحساب و کتاب میگذرد چرا که او امور روزمره و وقت گذاشتن برای آنها را عامیانه و بیارزش میشمارد. چندان برایش مهم نیست که چه غذایی میخورد، لباسهایش اتو دارند یا خیر و ... اما پیرامون یکسری چیزها بسیار دقیق عمل میکند: او هر کتابی را نمیخواند و من مطمئن هستم که دهها کتاب بوده که ده برگ خوانده و بعد با عصابنیت آنها را به گوشهای پرت کرده، لعنتی به نویسندهاش حواله داده و دیگر هرگز نه آن کتاب را خوانده و نه از آن نویسنده کتابی، هر موسیقیای گوش نمیدهد و در این مورد اصلا به توصیهی دوستان توجهی ندارد ، موسیقی محبوبِ او خاص است و شدیدا به سبکهایی خاص از موسیقی وفادار است و ترجیح میدهد که به جای موسیقی جدید چرند به همان موسیقی متعالی و محبوب اما تکراری خودش گوش بدهد، از هر صد فیلمی که به دستاش را میرسد شاید یکی را تا انتها ببینید و اگر فیلمی را تا انتها ببیند چندبار آن را دوباره از نو میبیند و مدتها فکرش پیرامونِ آن فیلم مشغول است.
از جهتی دیگر او آدمیست بسیار سختکوش. برای رسیدن به اهدافِ خویش لازم باشد از هفت کوه و هفت دریا هم میگذرد. خصلتِ دیگرِ او به نظرم کلهشق بودنِ او است. من مطمئنم که او در کودکی بارها از بچههای محل و مدرسه کتک خورده و در دبیرستان و دانشگاه بارها با استادهایش واردِ جدلهای لفظی طولانی شده. برای او اصلا مهم نیست که اطرافیاناش چه فکری نسبت به او میکنند، مهم این است که آنچه که از نظر او درست و اصیل است نمایانده است.
جزمیتِ او خصلتِ دیگر او است که خب این همان خصلتِ کلهشقی او است که از محیطِ اجتماعی و فردی به عرصهی اندیشههایش سرایت کرده! او هرگز نمیتواند با تردید سر کند! تردید او را بیمار کرده و از پا میاندازد. شده به هر قیمتی حتما باید به یقین دست یابد حتا اگر قرار باشد روزهای پیاپی مطالعه و تحقیق کند. از همین چهت از نظر او چیزی مثل تاریخ از نظر او به کلی بیآبرو و رسواست! یا مثلا او اگر همهی پستهای یک تاپیک را در اینجا نخواند ابدا پاسخی بدان نخواهد نوشت.
در خانواده او پسر بزرگ بوده به همراه یک برادرِ و یک خواهر کوچکتر از خودش و همین فرزندانِ کوچکتر باعث شده که او از جمعِ پدر و مادر خویش دور شود و با خشمی مقدس خودش را درونِ اتاقِ خویش با درس و مشق و کتاب و چیزهای «مهند» مشغول سازد!
شمارِ دوستانِ او بسیار محدود است چرا که او نیازی به دوست و همنشین در خود نمیبیند! بیرون از اینجا مردم حقیقتا بیشتر از دقایقی چند نمیتوانند آدمهای بسیار عجیبی مثل او را به عنوانِ همنشین و همسخن تحمل بکنند و تازه اگر هم آنها بتوانند خردگرا را تحمل بکنند، او نمیتواند عوام را تحمل بکند! یکی از جهاتی که او شبیه من است همین است. اما تفاوتِ او با من در این است که او دارای اعتماد به نفسی عمیق، جدیت و صلابتی خللناپذیر و عزمی سنگین است و همین است که او هرگز به این سرافتی که بخواهد همرنگِ جماعت شود نیافتاده و من اما مدتیست دراز که تسلیم شده و دیگر تابِ انزوا را ندارم! مدتی پیش زمانی که دوستی از من پول میخواست، من نیز همچون خردگرا چنین پاسخ میدادم:
پول دارم ولی به تو اعتماد ندارد، چون اون دفعه که بهت قرض دادم با قباحتِ تمام خودتو زدی به اون راه و دیگه پساش ندادی!
الان اما میگویم: ببخشید بخدا، الان واقعا دستم خالیه، به جان عزیز خودت، تا همین دو سه روز پیش اگه بهم میگفتی حتما بهت میدادم، الان هرچی داشتم دادم به این مکانیکِ بیانصاف واسه تعمیر ماشینام!
خردگرا خوابهایی سنگین اما دارد اما شاید 2 سال کمبود خواب داشته باشد، کم بیمار میشود و اگر بیمار شود خودش خودش را معالجه میکند، نه اینکه از دکتر بیزار باشد یا به علم پزشکی بیاعتماد باشد، بلکه حوصله دکتر رفتن و در صف ماندن را ندارد، مصرف قرصاش بالاست، از قلیان و الکل بیزار است تقریبا اما روزی چند نخ سیگار میکشد، از مواد مخدر به مشتقاتِ تریاک علاقهی ندارد اما به ماریجوانا و حشیش علاقهی زیادی دارد، هرگز ساعت دستاش نمیکند، گوشی بسیار سادهای دارد که تنها قابلیتِ افزون بر توانایی تماس ، پخش موزیک است و از اس ام اس هفتهای شاید دو سه بار استفاده کند، مطالعه کردن، فیلم دیدن و موسیقی گوش دادناش همراه با مناسک خاصیست چنانکه در حین انجامِ این کارها به کلی از جهانِ بیرون کنده میشود و هر عامل مزاحمی میتواند او را خشمگین کند و ...
جدا از اینها او آدمیست مهربان و خوشقلب. اگرچه هرگز دلتنگِ کسی نمیشود اما وقتی کنارِ دیگران است از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمیکند. کینهجو و تندخو است، اهل مدارا و سازش با شیادان نیز نیست. او نیز همچون من بارها با فروشندگان درگیر شده و از بازاریها بیزار است....
پیرامون دلبستگی او با خردگرایی در پستی دیگر خواهم نوشت. فعلا بیش از این گفتن جایز نیست.
از نظر ظاهری به گمانِ من او شخصیست لاغر، قدبلند،با چهرهای عبوس و سرشار از جدیت، دستانی بلند، صورتی استخوانی، چشمانی نافذ، سری بزرگ و دهانی کوچک. هنگامِ پیادهروی گامهایش سبک اما مطمئن است، هنگامِ سخن گفتن همچون من برای هر واژهای که از ذهناش به سوی زبانش یورش میبرد حتما حسابی کرده و لختی پیراموناش اندیشیده است، این است که نمیتواند بیش از یک یا دو دقیقه بطور مداوم سخن براند، از همین جهت همچون برتراند راسل همیشه میکوشد بیشترین مفاهیم و ایدهها را در کوچکترین جملهها و عبارات و کمترین واژگان بیان کند. بسیار مواقع در حین سخن گفتن با دیگران (اگر دیگران آنقدر برایش ارزشممند جلوه کنند!) در پاان جملاتِ خویش چنین میگوید: «منظورم از به کار بردن واژهی ... این معناست ... ». تمام این رنجها (یافتنِ شخصی که درخورد سخند گفتن پیرامون موضوعاتِ «مهند» باشد، باریک و نکتهسنجانه سخن گفتن، توضیحاتِ بسیط ارائهدادن، پروسهی واژهگزینیهایی که اغلب جانکاه است و... ) سبب شده که او در سخن گفتن با دیگران بسیار محتاط باشد.
اما این تنها علتِ کمگویی او نیست! او نیز همچون دیگر کاربرانِ شاخصِ این سایت روزگاری در جامعه آدمِ بسیار صریحی بوده و بیهیچ ملاحظهای نظراتِ خویش را بیان میداشته! مطمئنم که او بارها و بارها صادقانه به اطرافیانِ خویش این چیزها را گفته : احمق، ابله، کودن، مفتخور و ... و از این جهت بارها و بارها از جمعها بیرون انداخته شده و گاهی هتا با دیگران دست به یقه نیز شده است! تمام ِ اینها به این خاطر است که برای او معنای واژگان دقیقا همانیست که بطور خالص در فرهنگنامهها آمده است و کمترین اعتباری برای آن معنایی که جامعه به واژگان داده قائل نیست! او بارها با خود اندیشیده که چرا وقتی که کسی احمق است از شنیدنِ این نسبت به خود باید ناراحت بشود؟!
این یک مکالمهی عادی میانِ او و یکی از دخترانِ همدانشگاهی اوست:
دختر: سلام، ببخشید جزوهی شما کامله؟
(خردگرا هندزفری را از گوشِ خویش درمیآورد، موزیک را قطع میکند تا بعدا ادامهاش را گوش بکند، چند ثانیه با چشمانِ تنگشده به سرتاپای دختر مینگرد تا بتواند او را به جا آورد، پس از آنکه اندکی تصویر غبارآلود از چهرهی دختر در ذهناش شکل گرفت، دختر مربوطه میفهمد که باید پرسشاش را دوباره تکرار کند).
خردگرا: سلام، منظورتون از کامل چیه؟
دختر: یعنی همهی چیزهایی که استاد سر کلاس گفتن رو نوشتین؟
خردگرا: نه، من دو جلسه غایب بوده، یک جلسه 15 دقیقه دیر به کلاس رسیدم، یک بار هم استاد منو از کلاس انداخت بیرون، یه بار دیگه هم باز 18 دقیقه دیر رسیدم، بعدشم من کلا جزوه نمینویسم ، یعنی اصلا حرفای استادو نمینویسم، هرچی که خودم فهمیدم رو خیلی خلاصه یادداشت میکنم!
دختر (در حالی که این پا آن پا میکند و کمی سرخ شده پس از مکثی کوتاه): اوممممم، آخه من نتونستم هیچ جزوهای گیر بیارم، میشه همون جزوهی شما رو قرض بگیرم هر چی که می فهمم رو واسه امتحان خوبه رو یاد بگیرم؟
خردگرا (با نگاهی عاقل اندر سفیه و در حالی که چند صندلی آنطرفتر پسرها منتظر قهوهای شدنِ دختر توسط او هستند) : فکر نکنم شما بتونید چیزی ازش بفهمید ( خندهی چندتا از پسرهای انتهای کلاس منفجر میشود).
دختر: میشه یه نگاهی بکنم؟
خردگرا (دیگر حوصلهاش دارد سر میرود): بفرمائید...
دختر ( بدونِ انکه نگاهی به مطالبِ جزوه بیاندازد فقط آن را چند با از عقب به جلو و از جلو به عقب ورق میزند): خوبه که، فقط یه ذره خطتون [آااااا] یه کم سخت خونده میشه، ولی مشکلی نیست...
خردگرا دفتر را به تندی از دست دخترک میکشد و آن را 30 صفحه به جلو ورق میزند: جزوهی این درس اینجاست خانوم، اون واسه یه درس دیگهست....
دختر :باشه میشه چند دقیقه ببرمش از روش یه کپی بزنم بعد براتون بیارماش؟
خردگرا: باشه...
بعد از چند دقیقه :
دختر: ببخشید واقعا، زحمتتون شد، خیلی ممنون از لطفی که کردید، مرسی از شما، امیدوارم جبران کن....همینجا خردگرا حرفاش را قطع میکند با این امید که بالاخره از این ملال رها شود و ادامهی موزیکاش را بتواند گوش بدهد: خواهش میکنم...
دختر: ببخشیدا، من میتونم شمارهی داشته باشم که اگه یه وقت به مشکلی برخوردم باهاتون تماس بگیرم؟ ببخشیدا ...
خردگرا ( با همان نگاه سرد، لحظهای به او خیره میشود، دختر نگاهش را میدزدد): یادداشت کنید، ولی فکر نکنم حتا با کمکای منم چیزی بتونید بفهمید! (انتهای کلاس دوباره منفجر میشود.)
باریکاندیشی افراطی خردگرا موجب شده که قلم او بسیار قویتر از تکلم او باشد. بنابراین دفترچه از دو جهت برای او بهشت محسوب میشود: یک آنکه اینجا او میتواند تا بیانتها اندیشهاش را جولان دهد و با قلم خویش دیگران را به تحسین وادارد و دیگر اینکه اینجا تنها جاییست که او صمیمانه میتواند به دیگران بگوید نفهم، احمق کسشر نگو، هیچی نفهمیدی واقعا .... . از این جهت او پیرامونِ این جامعهی کوچک اندکی دلواپس نیز هست! از اینکه اینجا جنده شود و همهمه برپا شود و پای هر ننهقمری به اینجا باز شود سخت بیزار است و هم اینکه هر گونه زوالِ کاربرانِ اینجا و گفتگوهایشان پیرامون موضوعاتِ سخیف (همچون زنان!) او را به حسرت وامیدارد و گاه هتا او را آشفته میکند!
مثلا من وقتی آن شب این پستِ او را دیدم داشتم از خنده خودم را خیس میکردم:
Rationalist نوشته: اگر پرداختن تان به یک بحث جدی با من، به مودِ لحظه ای شما بستگی دارد؛ پیشنهاد می کنم خودتان را با خانم ها سرگرم کنید...حال مگر در بیرون از اینجا چند نفر پیدا میشوند که به این چنین سخنی اینگونه منطقی پاسخ دهند؟ :
undead_knight نوشته: رشنالیست عزیز ناراحت نشید،من واقعا الان نمیتونم تمرکز کنم شاید فردا شاید هم تا اخر هفته تمرکز کافی رو پیدا کنم،شما که دوست ندارید چرت و پرت تحویلتون بدم:))
او از جهاتِ زیادی به من شباهت دارد و دقیقا به همین خاطر است که بیش از دیگران همه جا به دنبالِ من است که به کمترین چرندگویی من سخت تاخته و تودهنی به سویم روانه سازد.
من بعید نمیدانم که زندگی او تقریبا بیحساب و کتاب میگذرد چرا که او امور روزمره و وقت گذاشتن برای آنها را عامیانه و بیارزش میشمارد. چندان برایش مهم نیست که چه غذایی میخورد، لباسهایش اتو دارند یا خیر و ... اما پیرامون یکسری چیزها بسیار دقیق عمل میکند: او هر کتابی را نمیخواند و من مطمئن هستم که دهها کتاب بوده که ده برگ خوانده و بعد با عصابنیت آنها را به گوشهای پرت کرده، لعنتی به نویسندهاش حواله داده و دیگر هرگز نه آن کتاب را خوانده و نه از آن نویسنده کتابی، هر موسیقیای گوش نمیدهد و در این مورد اصلا به توصیهی دوستان توجهی ندارد ، موسیقی محبوبِ او خاص است و شدیدا به سبکهایی خاص از موسیقی وفادار است و ترجیح میدهد که به جای موسیقی جدید چرند به همان موسیقی متعالی و محبوب اما تکراری خودش گوش بدهد، از هر صد فیلمی که به دستاش را میرسد شاید یکی را تا انتها ببینید و اگر فیلمی را تا انتها ببیند چندبار آن را دوباره از نو میبیند و مدتها فکرش پیرامونِ آن فیلم مشغول است.
از جهتی دیگر او آدمیست بسیار سختکوش. برای رسیدن به اهدافِ خویش لازم باشد از هفت کوه و هفت دریا هم میگذرد. خصلتِ دیگرِ او به نظرم کلهشق بودنِ او است. من مطمئنم که او در کودکی بارها از بچههای محل و مدرسه کتک خورده و در دبیرستان و دانشگاه بارها با استادهایش واردِ جدلهای لفظی طولانی شده. برای او اصلا مهم نیست که اطرافیاناش چه فکری نسبت به او میکنند، مهم این است که آنچه که از نظر او درست و اصیل است نمایانده است.
جزمیتِ او خصلتِ دیگر او است که خب این همان خصلتِ کلهشقی او است که از محیطِ اجتماعی و فردی به عرصهی اندیشههایش سرایت کرده! او هرگز نمیتواند با تردید سر کند! تردید او را بیمار کرده و از پا میاندازد. شده به هر قیمتی حتما باید به یقین دست یابد حتا اگر قرار باشد روزهای پیاپی مطالعه و تحقیق کند. از همین چهت از نظر او چیزی مثل تاریخ از نظر او به کلی بیآبرو و رسواست! یا مثلا او اگر همهی پستهای یک تاپیک را در اینجا نخواند ابدا پاسخی بدان نخواهد نوشت.
در خانواده او پسر بزرگ بوده به همراه یک برادرِ و یک خواهر کوچکتر از خودش و همین فرزندانِ کوچکتر باعث شده که او از جمعِ پدر و مادر خویش دور شود و با خشمی مقدس خودش را درونِ اتاقِ خویش با درس و مشق و کتاب و چیزهای «مهند» مشغول سازد!
شمارِ دوستانِ او بسیار محدود است چرا که او نیازی به دوست و همنشین در خود نمیبیند! بیرون از اینجا مردم حقیقتا بیشتر از دقایقی چند نمیتوانند آدمهای بسیار عجیبی مثل او را به عنوانِ همنشین و همسخن تحمل بکنند و تازه اگر هم آنها بتوانند خردگرا را تحمل بکنند، او نمیتواند عوام را تحمل بکند! یکی از جهاتی که او شبیه من است همین است. اما تفاوتِ او با من در این است که او دارای اعتماد به نفسی عمیق، جدیت و صلابتی خللناپذیر و عزمی سنگین است و همین است که او هرگز به این سرافتی که بخواهد همرنگِ جماعت شود نیافتاده و من اما مدتیست دراز که تسلیم شده و دیگر تابِ انزوا را ندارم! مدتی پیش زمانی که دوستی از من پول میخواست، من نیز همچون خردگرا چنین پاسخ میدادم:
پول دارم ولی به تو اعتماد ندارد، چون اون دفعه که بهت قرض دادم با قباحتِ تمام خودتو زدی به اون راه و دیگه پساش ندادی!
الان اما میگویم: ببخشید بخدا، الان واقعا دستم خالیه، به جان عزیز خودت، تا همین دو سه روز پیش اگه بهم میگفتی حتما بهت میدادم، الان هرچی داشتم دادم به این مکانیکِ بیانصاف واسه تعمیر ماشینام!
خردگرا خوابهایی سنگین اما دارد اما شاید 2 سال کمبود خواب داشته باشد، کم بیمار میشود و اگر بیمار شود خودش خودش را معالجه میکند، نه اینکه از دکتر بیزار باشد یا به علم پزشکی بیاعتماد باشد، بلکه حوصله دکتر رفتن و در صف ماندن را ندارد، مصرف قرصاش بالاست، از قلیان و الکل بیزار است تقریبا اما روزی چند نخ سیگار میکشد، از مواد مخدر به مشتقاتِ تریاک علاقهی ندارد اما به ماریجوانا و حشیش علاقهی زیادی دارد، هرگز ساعت دستاش نمیکند، گوشی بسیار سادهای دارد که تنها قابلیتِ افزون بر توانایی تماس ، پخش موزیک است و از اس ام اس هفتهای شاید دو سه بار استفاده کند، مطالعه کردن، فیلم دیدن و موسیقی گوش دادناش همراه با مناسک خاصیست چنانکه در حین انجامِ این کارها به کلی از جهانِ بیرون کنده میشود و هر عامل مزاحمی میتواند او را خشمگین کند و ...
جدا از اینها او آدمیست مهربان و خوشقلب. اگرچه هرگز دلتنگِ کسی نمیشود اما وقتی کنارِ دیگران است از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمیکند. کینهجو و تندخو است، اهل مدارا و سازش با شیادان نیز نیست. او نیز همچون من بارها با فروشندگان درگیر شده و از بازاریها بیزار است....
پیرامون دلبستگی او با خردگرایی در پستی دیگر خواهم نوشت. فعلا بیش از این گفتن جایز نیست.
کسشر هم تعاونی؟!