سلام و روز بخیر (حداقل اون موقعی که اینو نوشتم روز بود:) )
راستش وقتی پست قبلیمُ در پاسخ ارسال کردم (که البته چیزهایی در پاسخ به شما جا افتاده بود و عذر میخوام بابتش و علّت گستردگی موضوعات و کمی وقت بود) با خودم فکر کردم که آیا از اساس موضوع دور نیفتادم؟ فکر میکنم از احساس یک شخص خداناباور رسیدیم به دلایل وجود اون احساس و بعد هم تغییر جهت دادیم به سمت اینکه اصلاً وجود خدا لازمه یا خیر. ولی این واقعیتُ باید در نظر بگیریم که ذات سوال همچین چیزی رُ طلب میکرد. چون در توضیح سوال, سوالات دیگری پرسیده شده بود راجع به موقعیتهایی که یک شخص در طول زندگیش ممکنه با اونها رو به رو بشه و لازم بحثی اتفاق بیوفته تا سوال اولیه واضحتر و قابل پاسخ داده شدن بشه.
مثلاً اگر سوال "بیخدا بودن چه حسی داره؟" به صورت دقیقتری مثل "آیا یک خداناباور احساس آویزون بودن و رها شدگی نمیکنه؟" پرسیده بشه بهتر میشه بهش پاسخ داد. من اول سعی میکنم به مباحثی که گشوده شدن بپردازم بعد به این سوال دوم پاسخ خواهم داد.
سارا نوشته: مثل گفته های پیامبر و امام که این مطالب عرفانی هم در آن بوده. وقتی شما می گویید "در قرنهای اولیه بعد از ظهور اسلام" صحبتی از مباحث عرفانی نبوده خب این در تناقض قرار می گیرد با وجود افرادی چون کمیل ، حسن بصری و ابراهیم ادهم و رابعه و.......... خودِ همین حسن بصری چقدر شاگر داشت که هر کدامشان سر حلقه ی صوفیان بوده اند.
من عرض نکردم "صحبتی از مباحث عرفانی نبوده" گفته من این بود که: در قرون اولیه صفاتی مثل مهربانی و زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر پرهیز از گناه و زهد تاکید میشده.
این خیلی تفاوت میکنه با چیزی که شما برداشت کردید. ما عرفان مبتنی بر ترس از خدا رُ داشتیم و کسانی که شب و روز از "خوف" گریه میکردن و پس از اون بود که صفات دیگر خدا "بیشتر" مورد توجه واقع شد.
سارا نوشته: خب این بستگی دارد نقطه ای که شخص شما آن را ابتدای تاریخ در نظر گرفته اید در کجا قرار گرفته باشد و الزاما قرار هم نیست درست باشد چون شخصی انگارانه است.
تاریخ منظور تسلسل وقایع و ثبت اونهاست. صحبت من در اینجا هم اینه که ما انسان قرن هفده میلادی رُ در همه وجوه نمیتونیم به جای انسان هزار سال قبل از میلاد تصور کنیم. به عنوان مثال شما نمیتونید خودتونُ با عرب بادیه نشین نوعی که پذیرای اسلام شد یا حتی یک کشاورز ایرانی که اسلام پذیرفت یکی تصور کنید. یا حتی اگر از این نوع مثال نزنیم, زن قرن بیست و یک نمیتونه تجربه بارداری و بچه دار شدنش رُ با یک زن نوعی قرن سیزده میلادی یکسان بدونه.
سارا نوشته: بشر اصولا دوست دارد چیزی را ببنید تا باور کند. باور نا دینی ها برایش سخت است. پرستش نا دیدنی ها برایش سخت است. بت در حقیقت تجسمی از خدا بوده نمادی از خدا بوده.
این تئوری اگر نخوایم بگیم سادهانگارانه است باید گفت که ناقصه. صرف دیدن باعث پرستش نمیشه. چطور یک شیئ نماد خدا قرار میگرفته؟ چه چیزی باعث میشده بین یک شیئ و خدا ارتباط برقرار بشه؟
سارا نوشته: مثل گفته های پیامبر و امام که این مطالب عرفانی هم در آن بوده. وقتی شما می گویید "در قرنهای اولیه بعد از ظهور اسلام" صحبتی از مباحث عرفانی نبوده خب این در تناقض قرار می گیرد با وجود افرادی چون کمیل ، حسن بصری و ابراهیم ادهم و رابعه و.......... خودِ همین حسن بصری چقدر شاگر داشت که هر کدامشان سر حلقه ی صوفیان بوده اند.
من عرض نکردم "صحبتی از مباحث عرفانی نبوده" گفته من این بود که: در قرون اولیه صفاتی مثل مهربانی و زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر پرهیز از گناه و زهد تاکید میشده.
این خیلی تفاوت میکنه با چیزی که شما برداشت کردید. ما عرفان مبتنی بر ترس از خدا رُ داشتیم و عدهایی که شب و روز از "خوف" گریه میکردن و پس از اون بود که صفات دیگر خدا "بیشتر" مورد توجه واقع شد.
سارا نوشته: بشر اصولا دوست دارد چیزی را ببنید تا باور کند. باور نا دینی ها برایش سخت است. پرستش نا دیدنی ها برایش سخت است. بت در حقیقت تجسمی از خدا بوده نمادی از خدا بوده.
این تئوری اگر نخوایم بگیم سادهانگارانه است باید گفت که ناقصه. صرف دیدن باعث پرستش نمیشه. چطور یک شیئ نماد خدا قرار میگرفته؟ چه چیزی باعث میشده بین یک شیئ و خدا ارتباط برقرار بشه؟
نقل قول:جالب است که شما همچنان اصرار دارید که بگید قرن ها بعد از طهور اسلام تصوف بوجود آمده است!!!!
تصوف هم تا به شکل مسلک در نیومده بود و آداب و رسومی براش نساخته بودن در شکل ابتدایی خودش به همون محدوده های مذهب محدود میشده. در غیر این صورت باید بپذیریم که مسلکهای عرفانی مبتنی بر اسلام چیزی غیر از اسلام هستن. و اشخاصی که شما نام بردید به طور مشخص جدای از عابدان و زهّاد همدوره خودشون نمیایستن. اینها تنها زمانی از لحاظ عرفانی برجسته میشن که در دورههای بعد مورد استناد تصوفِ داری ساختار قرار میگیرن.
نقل قول:خی در مود این معبد حرف و حدیث زیاد است ولی بعضی از کاهنانش واقعا شهود می کردند و شهودهایشان هم درست بوده مثل اینکه در همان شهود سقراط را داناترین فرد دیده بودند...
در مورد این موضوع تنها به این جنبهاش میپردازم که احتمالاً شما شهود رو به عنوان یک قضیه مذهبی فرض کردید در حالی که من توضیح دادم که تجربه معنوی بدون مذهب هم اتفاق میافته و مذهب تنها مفاهیم خودش رو به این تجربه ضمیمه میکنه. با فرض قبول این مسئله که همچین تجربهایی قابل حصوله به چه صورت میشه گفت که علتش وجود خداست؟ تنها میتونیم به این موضوع اشاره کنیم که چیزی هست که فراتر از فهم ماست. اما اون چیز لزوماً خدا و قابل پرستش نیست.
سارا نوشته: خود این عدالت بسیار مبحث عظیمی است و فلاسفه ی اسلامی نظیر ابن سینا و ملاصدرا به بحث در آن بطور مبسوط پرداخته اند... پس شما پذیرفته اید که در این دنیا عدالتی وجود ندارد؟ اگر چنین است پس تکلیف تلاشها چه می شود؟ در این دنیای ظالمانه چگونه می توان به همنوع خود بیاندیشیم؟ چگونه خودخواه نباشیم ؟ و..
لا
بله صحبت من هم همین بود. عدالت یکی از مفاهیم مورد بحث و ساخته انسانه. چیزی که از پیش وجود داشته باشه نیست یک چیز مصنوعی ولی تا حدی ضروری برای اداره یک جامعه است. میخوام در این مورد با همدلی بیشتری با شما صحبت کنم. حتماً این قول معروف رُ شنیدید از امام علی که "لا یدرک الحق الا بالجد" یا همون برگردان فارسی که "حق دادنی نیست, گرفتنیه"
و این رو در ادامه این مطلب گفته که "افراد ناتوان و ضعیف قادر به درآمدن از زیر بار ستم نیستند"
آیا این صحبت چیزی جز تصریح وجود ظلم همهگیریه که در دنیا وجود داره؟
و در جای دیگری از پیامبر اسلام نقل شده که "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم". یعنی مملکت با کفر باقی و پاینده میمونه و با ظلم نه. که به طور تلویحی عدم نیاز به وجود خدا برای اداره حکومتُ تصریح کرده.
اگر به این باور برسید که ما انسانها نیازمند همدیگه هستیم و زندگی بدون دیگران بیمعنی و خالیه اونوقت میتونیم به راحتی به همنوع خودمون بیاندیشیم. اگر دستاوردهای علم روانشناسی رُ بپذیریم که گفته تمرکز بیش از حد بر روی "من" باعث افسردگی میشه و اضطراب و کمک کردن به دیگران به ما احساس بهتری میده و خودمونُ مفید و در ارتباط با بقیه احساس میکنیم, اونوقت برای حفظ تعادل روانی خودمون هم که شده به همنوعمون کمک میکنیم.
ما هر کاری که بکنیم خودخواهانه است, حتی اگر پرستش خدا باشه. و اگر تا به حال به این نکته نرسیده باشید, باید بگم ثابت کردنش کار بسیار راحتیه. پس بهترین حالتش اینه که خودخواهی ما به بقیه آدما آسیب نرسونه و در صورت امکان بهشون کمک هم بکنه.
اگر خدا نباشه, شما دست از تلاش میکشید و یک جا بی حرکت دراز میکشید تا بمیرید؟ یا خودکشی میکنید؟
اینقدر از خودتون نترسید, از آدمهای دیگه هراسان نباشید.
فکر نکنید اگر به این باور برسید که خدایی اونچنان وجود نداره قادرید دست به هر جنایتی بزنید یا مرتکب هر عملی بشید. در مورد دیگران هم اینطور فکر نکنید.
اسلام یا هر مذهب دیگهایی چیزی جز دست آوردهای دست بشر نیستن و وقتی به عنوان دستاورد ازشون یاد میکنم معنیش اینه که بهشون احترام میذارم. شما هیچ چیزی در اسلام یا مذهب دیگهایی نمیبینید مگر اینکه در قرنهای قبل از اون وجود داشته.
این حدیث که بین فرقه های عرفانی طرفدار زیاد داره و هم بین غیر اون رو حتماً شنیدید : "من عرف نفسه فقد عرف ربه" کسی که خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است.
و قرنها پیش از اون بر ورودی معبد دلفی نوشته شده بود: خودت را بشناس!
و در آخر پاسخ به این سوال که به عنوان جایگزین سوال اصلی انتخابش کردم: "آیا انسان خداناباور احساس رها شدگی نمیکنه؟"
جواب منفیه.دنیای آدمای خداناباور هم مثل دنیای آدمای خداباوره. برای بعضیا کسل کننده و حوصله سر بر, برای بعضیا هیجان انگیز و پر از فرصت و برای عده قشنگ و خواستنی و برای تعدادی هم زشت و متعفن. در واقع دنیای همه آدمها, یعنی اون احساس کلی که نسبت به دنیا دارن, بازتاب احساسات و باورهای درونی شده خودشونه.
احساس پوچی هیچ ربطی به باور مذهبی نداره. کسی که این احساس رُ داره اونو به به همه جوانب زندگی مرتبط میکنه و اتفاقاً وجود چیزی به اسم خدا مثل مُسکّن جلوی شناسایی دردُ میگیره. احساس پوچی و رها شدگی, از ناتوانی در ارتباط برقرار کردن با دیگر انسانها و مشکلات حل نشده زندگی میاد.
انسانهای خداباور هم این احساساتُ تجربه میکنن. تجربه پوچی به مقدار زیاد و در دفعات نشانه خشم فرو خورده است. یکی دیگه از نشونههای این خشم احساساتی شدن در دفعات زیاد, ذوق زدگی, اشک در چشم حلقه زدن و خندههای غیر قابل کنترله.