11-28-2015, 09:20 PM
Mehrbod نوشته: برای دانش به درستی یک چیز, نیازی به شناخت گویندهیِ آن نیست. این سخن همان «سفستهیِ
ارجاع به آتوریته» است, چُنانکه نمونهوار اگر اینشتن بگوید ماست سیاه است, سیاه میشود, که روشن است, نمیشود.
قربان آخر این دانش که شبیه دیگر دانش ها نیست و مشکل هم همینجاست که علمِ عشق در دفتر نباشد! نمی شود این علم را در کتاب و دفتر یافت! بقول حضرت شمس این علم در هیچ کتابی یافت نمی شود و بخاطر همین او تمام کتاب های مولانا را به درون حوض انداخت و سالها بعد از این ماجرا حضرت حافظ چه خوب آن را توصیف کرد که :
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
به همین علت باید برای شناخت این علم دست به دامانِ عالمانِ این علم که همانا عرفا هستند شد چرا که آنها براستی عالمان عشقند و زندگینامه هایشان سراسر پر از عشق و شور و راز و رمز هستی است. در حقیقت زندگینامه های آنها تئوری علم عشق است!که علم عشق در دفتر نباشد
Mehrbod نوشته: درست است, جایی هم گفته نشد این دو یکیاند.
حرف ِ بنده این بود:
سارا نوشته: در همان داستان غار ِ افلاطون هم این سخن گفته شده است که آنهایی که به بیرون غار می روند وقتی برمی گردند تا آنچه را که دیده اند برای بقیه بازگویند متهم به دیوانگی و جنون می گردند و اگر زیاد اصرار ورزند دیگران دست و پایشان را غل و زنجیر کرده تا دیگر نتوانند حرکت کرده و به بیرون غار بروند.
پس در ابتدای طریقت آنچه که سالک باید بداند آنست که سکوت کند و خویشتندار باشد و راز و احوالاتش را برِ غیر نگوید.
--->
[/QUOTE]
Mehrbod نوشته: بیجاست, در تاریکی هم میشود فیل را لمس نمود و هرکس میتواند یک برداشت دگرسانی از خرطوم یا دم او بکند,:)
ولی در هر چهرهای این تعریفها خردپذیر میباشند و میتوان آنها را همواره به بوتهیِ آزمایش و سنجش نهاد.
و بهمین علت بنده هم با شما کاملا هم عقیده ام که
Mehrbod نوشته: زمختی در دریافت بوده است.
Mehrbod نوشته: بوارونه, این شمایید که به این سخنگاه درون آمدهاید و سخن از راه طریقت و حضرت
حق و درستی اسلام زدهاید, اگر نه ما یا نمونهوار من, با باورهای شما کاری نداشتهام,
پس آغازگر و فراخواننده به این آئین خود شما بودهاید
ارباب!
بنده کی و کجا آمدم و باشما شروع به صحبت از اسلام و عرفان کردم؟ در کجا بنده آغلز گر بودم؟ کی و کجا به شما گفته ام که بگذارید از عرفان و اسلام بگویم؟ خوب است که هنوز پست ها هستند و خوب است که آنکه به مسلمانی من گیر داد و به طرز صحبت کردن و خداباوری ام گیر داد شما بودید بنده که اصلا با شما در مورد اسلام حرف نزدم حتی در این فروم با هیچکس شروع کننده نبودم یعنی هیچ جستاری را در مورد اسلام و عرفان آغاز نکردم و می دانم که شما هم به خوبی این را می دانید.
نکند خیال می کنید بنده آمد ام در این فروم که شما و دوستانتان را به آیین مسلمانی فراخوانم؟!!! بنده اطرافم اینقدر غیر مسلمان هست که اگر بخواهم چنین کنم ترجیح می دهم از آنان شروع کنم و آنان را به آیینی که دوستش می دارم دعوت کنم و نه شما را! چرا که آنان نرمند و مهربان و مرا دشمن خودشان نمی دانند و حرفم را اگر درست باشد رد نمی کنند و اشتباهشان را براحتی قبول می کنند و.. یعنی دقیقا برعکسِ شما!
اصلا براستی فکر می کنید برای چه بنده عضو اینجا شدم؟ برای دعوت به اسلام و گسترش آیین مسلمانی؟ اگر می توانید پاسخ این پرسشم را بدهید!!
Mehrbod نوشته: و چُنانکه نیز میبینیم,
هنگامیکه سخن از "اثبات" این ادعاها میرسد کمابیش تنها از چند شیوه برای گریز از پاسخ [کژ]بهره میگیرید:١- سفستهیِ پرداختن به سخنگو بجای سخن: مهربد آدم کینهتوز و بهمان و بیساریست و آشنایی ندارد.
٢- سفستهیِ ارجاع به مرجعیت: بهمان و بیسار کس نامی هم این را گفتهاند, پس درسته.
٣- سفستهیِ تو نمیدانی: شما درک بسنده ندارید, اگر نه میدانستید.
٤- سفستهیِ چامه: با سخن آهنگین و زیبا سپید را سیاه میتوان جا زد, ولی نمیتوان سیاه انگاشت.
٥- ...
فعلا که استاد سفسطه شمایید ارباب! و همانطور که بر سفسطه ی عملی مسلط و استادید از تئوری آن نیز مطلع و آگاهید:)
Mehrbod نوشته:١- کسانیکه درون غار بودهاند از خود میتوانستهاند بپرسند اگر همهجا تاریکیست, پس چرا چشم دارند و
دستکم تا این اندازه, بر اینکه این چشم یک کاری میانجامد به درستی سخن آنان گمان بالاتری میدادهاند و خیرهسر نمیماندند.
٢- نیازی به درویش و راه عرفان و پرداختن به اینجور کارهای رازآلودانه نداشتهاند, بساکه تنها نیاز بوده کمی تن را تکانده و تا سر غار نوک پا میرفتهاند.
٣- بازگویندگان دستکم میدانستهاند چه دیدهاند (واقعیت) و توانایی بازگویی آنهم به دور از شعر و ایهام را داشتهاند.
٤- پایان داستان هم سوزناک از گونهیِ هالیوودی شده است.
ارباب دوباره که داستانِ غار ِ افلاطون را به داستانِ فیل مولانا گرده زدید که!
در داستان فیل مولانا، نور و حقیقت مطرح می شود اما در داستان غار افلاطون حرکت و حقیقت! در داستان غار افلاطون اصلا بحث سرِ نور نیست سر ِ حرکت است. افرادی که ساکن آن غار هستند به تاریکی و ظلمتش سالها و قرن ها خو گرفته اند اما عده ی کمی در این میان تصمیم می گیرند که بیشتر غار را بشناسند پس شروع به حرکت می کنند و... و در نتیجه ی حرکتشان به دنیای بیرون از غار که سراسر نور و روشنایی است می رسند.
نمی دانم چطور شد که از عالم معنا به شما گفتم یعنی خب شما شروع به تحقیر کردید و بابت پرستش و بندگی ِ خدا ، درِ تکفیر و توهین را گشودید و خدا را قلدر محله نامیدید و.. خب بنده ام مجبور شدم که بگویم در عالم معنا بین دو نفر آنکس که مهربانتر است خداوندگار و دیگری عبد و بنده . بعد هم که خودتان بهتر می دانید ولم نکردید و مدام عالم معنا را بر سرم کوفتید. حرفی نیست وقتی شما بدنبال حقیقتی نیستید وقتی در بحث دوست دارید طرفتان به فنا برسد بوِیژه اگر مسلمان باشد.
اما حداقل این سوال بنده را پاسخ دهید که براستی در این بحث به دنبال ِ چه هستید؟