08-16-2015, 04:52 AM
dr.mcclown نوشته: سلام و روز بخیر (حداقل اون موقعی که اینو نوشتم روز بود:) )سلام دوست عزیز
راستش وقتی پست قبلیمُ در پاسخ ارسال کردم (که البته چیزهایی در پاسخ به شما جا افتاده بود و عذر میخوام بابتش و علّت گستردگی موضوعات و کمی وقت بود) با خودم فکر کردم که آیا از اساس موضوع دور نیفتادم؟ فکر میکنم از احساس یک شخص خداناباور رسیدیم به دلایل وجود اون احساس و بعد هم تغییر جهت دادیم به سمت اینکه اصلاً وجود خدا لازمه یا خیر. ولی این واقعیتُ باید در نظر بگیریم که ذات سوال همچین چیزی رُ طلب میکرد. چون در توضیح سوال, سوالات دیگری پرسیده شده بود راجع به موقعیتهایی که یک شخص در طول زندگیش ممکنه با اونها رو به رو بشه و لازم بحثی اتفاق بیوفته تا سوال اولیه واضحتر و قابل پاسخ داده شدن بشه.
مثلاً اگر سوال "بیخدا بودن چه حسی داره؟" به صورت دقیقتری مثل "آیا یک خداناباور احساس آویزون بودن و رها شدگی نمیکنه؟" پرسیده بشه بهتر میشه بهش پاسخ داد. من اول سعی میکنم به مباحثی که گشوده شدن بپردازم بعد به این سوال دوم پاسخ خواهم داد.
بنده هم دوست دارم که بیشتر بر روی این قضیه تمرکز کنیم و صحبت کنیم. از همین حس و احوالات و اینکه به هر حال در دنیایی که شما به اصطلاح آقا بالاسر ندارید خب رها شدگی باید حس شود.
dr.mcclown نوشته: من عرض نکردم "صحبتی از مباحث عرفانی نبوده" گفته من این بود که: در قرون اولیه صفاتی مثل مهربانی و زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر پرهیز از گناه و زهد تاکید میشده.این حرف شما نیست؟
نقل قول:یکی از دلایل بوجود اومد فرقههای تصوف در قرنهای گذشته, همین مسئله بوده.اصلا یک چیزی را روشن کنم که اصلا حلقه های عارفانه همیشه بوده اند حتی قبل از اسلام ولی تصوف آنهم بخاطر نوع پوششان ، پشمینه پوشی به آنها صوفی می گفتند. که اینهم از ابتکارات حسن بصری یکی از بزرگترین صوفیان عالم است که در همان صدر اسلام زیست می کرده است.
در قرآن زیاد از زیبایی خدا صحبت شده و اصلا در جایی خدا را نور آسمانها و زمین بیان کرده است. شما صحیفه سجادیه را خوانده اید؟ مدام از زیبایی و رحمانیت خدا صحبت شده در مناجات هایی چون کمیل و جوشن کبیر ...... (بنده می توانم یک لیست بلند بالایی از آنها را اینجا بگذارم)که همه ی اینها مربوط به قرن اول هجری قمری می باشند .
یکی از سختی های بحث با دوستان ضد اسلام هم اینست که بطور عمیق و جامع اسلام را مطالعه نکرده اند. در اسلام به همان اندازه که از خدا ترسی صحبت شده از امید و رجا هم صحبت شده است . در قرآن آیات فراوانی داریم که با "ولا خوف علیهم ولاهم یحزنون " تمام می شود. و همین آیه برای اهل عرفان یک نشانه است اینکه سالک باید با دو بال خوف و رجا حرکت کند.در ضمن اینکه در ابتدای هر سوره (غیر از توبه) باید با "بسم الله الرحمن الرحیم" شروع کرد این یعنی بین این همه صفات خدا ، رحمن و رحیم اولی می باشند .
dr.mcclown نوشته: این خیلی تفاوت میکنه با چیزی که شما برداشت کردید. ما عرفان مبتنی بر ترس از خدا رُ داشتیم و کسانی که شب و روز از "خوف" گریه میکردن و پس از اون بود که صفات دیگر خدا "بیشتر" مورد توجه واقع شد.
ببینید اصلا تز بنده عرفان و تصوف است!! ;)
آنچه که می گویید مبتنی بر ترس از خدا بیشتر شامل حال زاهد می شود نه عارف . پیشنهاد می کنم کتاب عرفان نظری ابن عربی را بخوانید خوب در آن این مفاهیم و معانی توصیف شده اند. اما اگر بخواهم مختصر عارف و عابد و زاهد را تعریف کنم بهترین تعریف جامع و کامل را ابن سینا داده است:
زاهد کسیست که به طمع آخرت از دنیا چشم می پوشد و تنها به عبادت خدا می پردازد و از خوفش می گرید و.
عابد کسیست که هم در این دنیا از نعمات استفاده می کند و هم برای آخرتش به عبادت پرداخته و خدا ترسی پیش می گیرد.
عارف کسیست که نه این دنیا را می خواهد و نه آن دنیا را فقط و فقط خدا را می خواهد.
اصولا کسی که وارد حلقه ی سلوک می شود باید عاشق شود پس صفت زیبایی خدا در اینجا مطرح است یعنی عرفا و صوفیان عاشق زیبایی خدا شده اند و مشتاق وصالش سپس وارد این حلقه شده اند. در حالیکه زاهد اصلا عاشق نیست و تنها ترس از خدا دارد و طمع بهشت و هماره هم در نقطه مقابل عارف قرار دارد. بقول سعدی :
ای زاهدِ خرقه پوش تا کی با عاشق خسته دل کنی جنگ
"خوف " و "رجا "دو بال سالک هستند و معنی و مصداق زمینی ندارند یعنی شما باید وارد این حلقه شوید تا معنای این دو را دریابید. این خوف از آن خوف های زمینی نیست و آن رجا هم از جنس رجا ها و امید های زمینی نیست. آن خوفی که در دل یک عارف است سبب ابتهاج می گردد و در امتداد زیبایی محبوب است. این خوف یعنی ترسِِ ِ نرسیدن بوصالش ، ترسِ از دوریش و فراقش، ترس از غمگین کردن و رنجاندن محبوب. که خیلی خیلی با ترس از عذاب جهنم و ترس از خدای قهار و عقاب کننده......... فرق دارد
از همان ابتدا که عرفان بوجود آمد عرفا دو دسته شدند : خراباتی و مناجاتی
مناجاتی ها بیشتر خوف داشتند و خراباتی ها رجایشان بیشتر بود. البته هر دوی این دسته هم بسیار اهل گریستن بودند .
dr.mcclown نوشته: تاریخ منظور تسلسل وقایع و ثبت اونهاست. صحبت من در اینجا هم اینه که ما انسان قرن هفده میلادی رُ در همه وجوه نمیتونیم به جای انسان هزار سال قبل از میلاد تصور کنیم. به عنوان مثال شما نمیتونید خودتونُ با عرب بادیه نشین نوعی که پذیرای اسلام شد یا حتی یک کشاورز ایرانی که اسلام پذیرفت یکی تصور کنید. یا حتی اگر از این نوع مثال نزنیم, زن قرن بیست و یک نمیتونه تجربه بارداری و بچه دار شدنش رُ با یک زن نوعی قرن سیزده میلادی یکسان بدونه.
شما آن لینکی که در مورد پرستش برایتان گذاشتم را عنایت کردید؟ چون در پست قبلی گفته بودید که تاریخ را از آخر به اول خوانده ام که می گویم بشر همواره پرستش و خدا برایش دغدغه بوده است . خب گفتم نه اتفاقا بنده اینقدر از ابتدا تاریخ را خوانده ام که اینگونه برای شما استنباط شده است و فکر کردید که آخر است! و با توجه به همان لینک ، دیده شد که پرستش برای انسانهای اولیه که هنوز ذهنشان هم پیشرفت چندانی نکرده بود ، وجود داشته است
dr.mcclown نوشته: این تئوری اگر نخوایم بگیم سادهانگارانه است باید گفت که ناقصه. صرف دیدن باعث پرستش نمیشه. چطور یک شیئ نماد خدا قرار میگرفته؟ چه چیزی باعث میشده بین یک شیئ و خدا ارتباط برقرار بشه؟
بشر از قدیم دوست داشت به تصویر بکشد و غم هایش را رنج هایش را و ترس هایش را . اینها از حکاکی روی غارها هم پیداست. اصلا هنر نمایش از همان ابتدا بین انسانهای اولیه بوجود آمده است. در حالی که گفتار و سخن گفتن و ... بعد از آن قرار گرفته اند. تحقیقات نشان داده اند که بشر اولیه بیشتر با زبان بدن ارتباط برقرار می کرده و بعد گفتار به میان می آید. در لینک زیر دلایل بت پرستی و اینکه چرا برای خدا یا خدایان گرچه برای خدایان خود جسم و روح معتقد بودند، بت می ساختند آمده است
مقاله ای کامل در مورد بت پرستی : تاریخ - مرکز نشر اعتقادات
dr.mcclown نوشته: تصوف هم تا به شکل مسلک در نیومده بود و آداب و رسومی براش نساخته بودن در شکل ابتدایی خودش به همون محدوده های مذهب محدود میشده. در غیر این صورت باید بپذیریم که مسلکهای عرفانی مبتنی بر اسلام چیزی غیر از اسلام هستن. و اشخاصی که شما نام بردید به طور مشخص جدای از عابدان و زهّاد همدوره خودشون نمیایستن. اینها تنها زمانی از لحاظ عرفانی برجسته میشن که در دورههای بعد مورد استناد تصوفِ داری ساختار قرار میگیرن.دوست عزیز چرا مدام سخن اشتباهتان را تکرار می کنید ؟ با توجه به آن لینک در پست پیشین داده ام که تاریخ تصوف پس از اسلام را بطور مختصر شرح داده بود و گویا جنابعالی اصلا به آن عنایت نکرده اید. در بالا هم که تفاوت بین زاهد و عابد و عارف را از زبان ابن سینا گفتم و مختصر توضیحی داده ام. بهترین کتاب برای تشریح این مفاهیم کتاب عرفان نظری ابن عربی است. اینکه شما اشخاصی که بنده نام بردم را جدای از عابدان و زاهدان نمی دانید دلیل بر عدم مطالعه تصوف و عرفان نظری و.... می باشد. و عدم آگاهی از مفاهیم مربوطه اشان می باشند. وگرنه زاهد کجا صوفی کجا فرقشان زمین تا آسمان است. شما اگر اهل شعر هم می بودید باید در شعر ها ی کلاسیک به این نکته توجه می کردید که زاهدان هماره در نقطه مقابل عاشقان که همانا عرفا هستند قرار می گیرند:
زاهد نداشت تابِ جمال پری گونه اش
کنجی گرفت و ترسِ خدا را بهانه کرد
در ضمن ابن عربی کسی هست که بگفته ی تمام عرفا ، عرفان نظری را کامل کرده است و او گفته است که اگر به آسمان هم با طریقت برسید در حالی که ریشه در شریعت نداشته باشید به حقیقت نرسیده اید. شما بهتر است کتب عرفان اسلامی و..... از نوشته های دکتر یثربی را مطالعه کنید . یانه کتاب مثنوی معنوی مولانا که قرآن عرفا است آنوقت درمی یابید که عرفان اسلامی نه تنها چیزی جدای از اسلام نیست بلکه به گفته ی خود عرفا ، اسلام حقیقی یعنی عرفان و مسلمان واقعی یعنی عارف.
dr.mcclown نوشته: در مورد این موضوع تنها به این جنبهاش میپردازم که احتمالاً شما شهود رو به عنوان یک قضیه مذهبی فرض کردید در حالی که من توضیح دادم که تجربه معنوی بدون مذهب هم اتفاق میافته و مذهب تنها مفاهیم خودش رو به این تجربه ضمیمه میکنه. با فرض قبول این مسئله که همچین تجربهایی قابل حصوله به چه صورت میشه گفت که علتش وجود خداست؟ تنها میتونیم به این موضوع اشاره کنیم که چیزی هست که فراتر از فهم ماست. اما اون چیز لزوماً خدا و قابل پرستش نیست.معلوم است که نه . وقتی از معبد دلف و هندسه دانان صحبت کردم یعنی داشتم خارج از مذهب و دین صحبت می کردم. اصلا شهود از دیدِ شما یعنی چه؟
dr.mcclown نوشته: بله صحبت من هم همین بود. عدالت یکی از مفاهیم مورد بحث و ساخته انسانه. چیزی که از پیش وجود داشته باشه نیست یک چیز مصنوعی ولی تا حدی ضروری برای اداره یک جامعه است. میخوام در این مورد با همدلی بیشتری با شما صحبت کنم. حتماً این قول معروف رُ شنیدید از امام علی که "لا یدرک الحق الا بالجد" یا همون برگردان فارسی که "حق دادنی نیست, گرفتنیه"
و این رو در ادامه این مطلب گفته که "افراد ناتوان و ضعیف قادر به درآمدن از زیر بار ستم نیستند"
آیا این صحبت چیزی جز تصریح وجود ظلم همهگیریه که در دنیا وجود داره؟
و در جای دیگری از پیامبر اسلام نقل شده که "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم". یعنی مملکت با کفر باقی و پاینده میمونه و با ظلم نه. که به طور تلویحی عدم نیاز به وجود خدا برای اداره حکومتُ تصریح کرده.
اگر به این باور برسید که ما انسانها نیازمند همدیگه هستیم و زندگی بدون دیگران بیمعنی و خالیه اونوقت میتونیم به راحتی به همنوع خودمون بیاندیشیم. اگر دستاوردهای علم روانشناسی رُ بپذیریم که گفته تمرکز بیش از حد بر روی "من" باعث افسردگی میشه و اضطراب و کمک کردن به دیگران به ما احساس بهتری میده و خودمونُ مفید و در ارتباط با بقیه احساس میکنیم, اونوقت برای حفظ تعادل روانی خودمون هم که شده به همنوعمون کمک میکنیم.
ما هر کاری که بکنیم خودخواهانه است, حتی اگر پرستش خدا باشه. و اگر تا به حال به این نکته نرسیده باشید, باید بگم ثابت کردنش کار بسیار راحتیه. پس بهترین حالتش اینه که خودخواهی ما به بقیه آدما آسیب نرسونه و در صورت امکان بهشون کمک هم بکنه.
اگر خدا نباشه, شما دست از تلاش میکشید و یک جا بی حرکت دراز میکشید تا بمیرید؟ یا خودکشی میکنید؟
اینقدر از خودتون نترسید, از آدمهای دیگه هراسان نباشید.
فکر نکنید اگر به این باور برسید که خدایی اونچنان وجود نداره قادرید دست به هر جنایتی بزنید یا مرتکب هر عملی بشید. در مورد دیگران هم اینطور فکر نکنید.
اسلام یا هر مذهب دیگهایی چیزی جز دست آوردهای دست بشر نیستن و وقتی به عنوان دستاورد ازشون یاد میکنم معنیش اینه که بهشون احترام میذارم. شما هیچ چیزی در اسلام یا مذهب دیگهایی نمیبینید مگر اینکه در قرنهای قبل از اون وجود داشته.
این حدیث که بین فرقه های عرفانی طرفدار زیاد داره و هم بین غیر اون رو حتماً شنیدید : "من عرف نفسه فقد عرف ربه" کسی که خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است.
و قرنها پیش از اون بر ورودی معبد دلفی نوشته شده بود: خودت را بشناس!
و در آخر پاسخ به این سوال که به عنوان جایگزین سوال اصلی انتخابش کردم: "آیا انسان خداناباور احساس رها شدگی نمیکنه؟"
جواب منفیه.دنیای آدمای خداناباور هم مثل دنیای آدمای خداباوره. برای بعضیا کسل کننده و حوصله سر بر, برای بعضیا هیجان انگیز و پر از فرصت و برای عده قشنگ و خواستنی و برای تعدادی هم زشت و متعفن. در واقع دنیای همه آدمها, یعنی اون احساس کلی که نسبت به دنیا دارن, بازتاب احساسات و باورهای درونی شده خودشونه.
احساس پوچی هیچ ربطی به باور مذهبی نداره. کسی که این احساس رُ داره اونو به به همه جوانب زندگی مرتبط میکنه و اتفاقاً وجود چیزی به اسم خدا مثل مُسکّن جلوی شناسایی دردُ میگیره. احساس پوچی و رها شدگی, از ناتوانی در ارتباط برقرار کردن با دیگر انسانها و مشکلات حل نشده زندگی میاد.
انسانهای خداباور هم این احساساتُ تجربه میکنن. تجربه پوچی به مقدار زیاد و در دفعات نشانه خشم فرو خورده است. یکی دیگه از نشونههای این خشم احساساتی شدن در دفعات زیاد, ذوق زدگی, اشک در چشم حلقه زدن و خندههای غیر قابل کنترله.
به نقل از سلیمان نبی آمده است که هیچ چیزی در عالم جدید نیست و تمامی ذکر است. حتی همین قرآن هم مدام می گوید که برای تذکر آمده است. تذکر یعنی چه ؟ یعنی یادآوری! یعنی قرآن هم چیز جدیدی نیاورده است. این بحث خودشناسی از همان ابتدا برای بشر مطرح بوده است. اگر به همه ادیان نگاه کنیم چیز جدیدی نیاورده اند و تمامی ذکر است و بس.
حس پوچی خوب انواع دارد . یک حس پوچی از اینکه ناکارآمد باشید و...... و بدردنخور باشید هست و یک حس پوچی اینکه کسی دوستتان نداشته باشد و........
ولی یک حس پوچی آن است که فکر کنید هدف از خلقتم چه بود؟ چرا آمده ام؟ که چه شود؟چه رازی پشت این دنیا هست ؟ و اگر به خدا اعتقاد نداشته باشید قاعدتا این سوالات شما را درمانده خواهند کرد؟ اصلا جواب این سوالات را بدهید. اصلا این چیزها برای شخصِ ِ شما دغدغه هست یا نه.