homayoun نوشته: نون شما میگی میباشد درست است ؟ من نمیدانم من شنیدم درست نیست و است درست است. نمیدانم دیگر
در مورد بن هم نمیدانم چیست .... هرجا یکجوری مینویسند. یاد نگرفتیم هیچگاه
بنواژه واژه ای است که چمِ بنیادی کارواژه را میرساند ولی تنها ناسانی بنواژه با کارواژه این است که افزون بر چم رسانی رسانی ، زمان ،کَس و شمار آن را نیز نشان می دهد ولی در بنواژه زمان و کَس و شمار ، آشکار نیست از همین روی بنواژه یکی از گونه های نامواژه به شمار می آید.
بسیاری از کارواژه ها در زبانپارسی دارای دو بنواژه هستند. یکی گذشته و دیگری کنون مانند : "بودن و باشیدن" ، رُستن و روییدن ، جستن و جهیدن و... . برخی از کارواژه ها نیز سه یا بیشتر بنواژه دارند مانند:
- خوابیدن - خفتن - خفتیدن - خسبیدن - خفسیدن (اگرچه با دگرگونی واجی در زمان های گذشته این روی داده است ب.ن. واژه یِ «خواب» از دگرشِ واجی واژه یِ «خفتن» پدید آمده است).
- راهِ ساختنِ بنواژه در زبان پارسی می شود: بن(ماده) + تَن .
ب.ن.:
کُش + تن کشتن
- همچنین اینکه در زبان پارسی مانندِ برخی از زبان های شاخه ی آریاییِ دیگر ،گونه ای روش برای ساخت بنواژه از نامواژه یا زاب است که آن را بنواژه یِ برساخته (مصدر جعلی) می گویند که طرز ساخت اینگونه است:
نامواژه/زاب + یدن/اندن/انیدن ب.ن.:
خواب + یدن خوابیدن
چرخ + اندن چرخاندن
رنج + انیدن رنجانیدن
اگرچه «اندن» و «انیدن» برای ساخت بنواژه های گذرا(بنواژه هایی که به کارگیر نیاز دارند) بکار می رود.
کارواژه در زبان پارسی دارای دو بخش بُن و شناسه است. بُنِ در هر کارواژه بخش پایایی است که چمِ بنیادیِ کارواژه را داراست. و شناسه آشکارنده یِ زمان یا کَس (شخص) می باشد.
در زبان پارسی دو گونه بن داریم: بُنِ کنون و بُنِ گذشته
برای رسیدن به بن کنون یک کارواژه، نخست از آن کارواژه یِ دستوری ساخته سپس "ب" را از آغازش برمی داریم، ب.ن. بکن > کن ، بدو > دو ، بگو > گو.
برای رسیدن به بن گذشته یِ یک کارواژه، باید "ن" را از پایان بنواژه یِ آن برداریم، ب.ن. دیدن > دید ، بودن > بود ، شدن > شد.
[TABLE]
[TR]
[/TR]
[TR]
[TD]از واژه نامه یِ دهخدا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: dictionaryfootnote justifytext"]بودن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «بوتن »
۞ «بوتن »
۞ از ریشه ٔ آریایی «بهو - بهاو»
۞ بهمین معنی . اوستا «بوئیتی »
۞ ، سانسکریت «بهاوتی »
۞ (سوم شخص )، لاتینی «فوتوروم »
۞ ، اسلاو «بیت »
۞ (مصدر). استن . وجود داشتن . هستی داشتن . وجود. هستی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). وجود داشتن و هستی داشتن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
از زمی برجستمی تا جا شد آن
خوردمی هرچ اندر او بودی ز نان .
رودکی .
رفت آنکه رفت آمد آنکه آمد
بود آنچه بود خیره چه غم داری .
رودکی .
چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم .
رودکی .
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
بوشکور.
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.
شاکر بخاری .
اگر شوخ بر جامه ٔ من بود
چه باشد دلم هست از طمع پاک .
خسروی .
چو سام نریمان گه کارزار
نبوده ست و نی هست و باشد سوار.
فردوسی .
هر آنگه که موی سیه شد سپید
به بودن نماند فراوان امید.
فردوسی .[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
باشیدن در زمانِ کنون = هست (چیزی که هم اکنون باشد هست.)
پارسیگر