05-26-2012, 04:55 PM
نقل است که کافر متموّلی در سامرا زندگی می کرد. روزی نقی(ع) در مسجد نشسته بود و در سوراخ دماغ خویش تفحّس می کرد که آن کافر را دم در مسجد دید. بلند فریاد زد: باز این حرامزاده آمد، مراقب باشید نجس نشوید!
آن کافر لحظه ای درنگ کرد، سپس گفت: یا نقی! آمده بودم اسلام بیاورم! حالا که فحش دادی پیشمان شدم.
حضرت(ع) لحظه ای در ذهن مبارکشان چرتکه انداختند و خمس زکات اموال او را مجسم کردند، پس فورا دنبال او دویده و با فحش خوار و مادر بستن به جد آباد مطهّر خودشان توضیح دادند که شوخی ناموسی میان مؤمنین یک امر بسیار رایج است و جای ناراحتی نیست. کافر که شیر پاک خورده و حلالزاده بود پذیرفت و اسلام آورد.
سیره نقوی
آن کافر لحظه ای درنگ کرد، سپس گفت: یا نقی! آمده بودم اسلام بیاورم! حالا که فحش دادی پیشمان شدم.
حضرت(ع) لحظه ای در ذهن مبارکشان چرتکه انداختند و خمس زکات اموال او را مجسم کردند، پس فورا دنبال او دویده و با فحش خوار و مادر بستن به جد آباد مطهّر خودشان توضیح دادند که شوخی ناموسی میان مؤمنین یک امر بسیار رایج است و جای ناراحتی نیست. کافر که شیر پاک خورده و حلالزاده بود پذیرفت و اسلام آورد.
سیره نقوی