03-29-2017, 10:32 AM
با درود
چنانکه قبلا هم بیان کردم تمام این گره های کور معرفتی با درک دست وحدت وجود یکی بعد از دیگری قابل گشودن است
در خصوص ظاواهر ادیان که با عقل ،علم و اخلاق تناقض اشکار دارد تمام مشکل به دیک نادرست از خدا و وحی برمیگردد یعنی اگر ما خدا را به درستی بشناسیم و جایگاه انسان را در سیستم وجود بیابیم متوجه میشویم که خدا انسان وار نیست بلکه خدا حقیقت و اصل هستی است که مجرد محض است و تمام این صفاتی که در ادیان به ان داده شده در ظرف معمرفتی بشریت است و اگر این درک شود متوجه خواهیم شد که رابطه مستقیم انسان و خدا به ان شکل که در ادیان بیان شده مطلقا ناممکن است ولی به ان معنی نیست که انبیا به دورغ خود را مرسل و مبعوث از طرف خدا دانسته اند بلکه حقیقت این است که انسان میتواند با طی مراحلی که عمده ان نفی خود و دیگر خواهی در سطوح مختلف است ضمیر وجود خود را با دیگر خواهی و نفی عالم مادی به مرتبه ای برساند که قادر به درک حقیقت هستی گردد و حقایق مجرد را در سطح درک و معرفت خود (که این خود نیز از نظر معرفتی تابع زمان و مکان است ) تنزیل دهد پس انچه انبیا بیان کرده اند میزان درک انها از حقیقت است نه همه حقیقت درست مانند این که ما یک حقیقتی داریم به نام آب که بیشکل است و ان را در هر ظرفی بریزی خود را شبیه ان ظرف میکند لذا ما در ظرفهای مختلف ابهایی به شکل ان ظروف داریم و این تفاوت در اشکال و حجمهای مختلف دلیل بر این نیست که چند نوع اب داریم بلکه نشان از این دارد که اب حقیقتی واحد دارد که میتواند خود را به هر شکلی در اورد .بنابر این انچه انبیا بیان کرده و اندکی در اشکال با ادیان دیگر متفاوت است به دلیل ظرف معرفتی که حاصل زمان و مکان است میباشد .
بنابر این ظاهر هر دینی تنها متناسب با شرایط معرفتی ان دوران است و قابلیت انتقال به زمان دیگر را ندارد ولی باطن تمام ادیان حقیقتی واحد است که به نفی خود و دیگر خواهی برای تقرب به اصل وجود بر میگردد که ظهورش در ان دوران تنها متناسب با ان دوران است و به همین خاطر است که هر پیامبری ظهور کرده دست به اصلاحاتی دین قبلی زده و تقریبا تمام انها توسط طرفداران دین قبلی نفی شده اند .
لذا ظاواهر دین اگر نتوانند هدف اصلی دین را که کمک به کمال انسانی است را محقق کنند خود به خود منسوخ میشوند وما اگر دین را بخواهیم خلاصه کنیم در یک کلام به دیگر خواهی ونفی خود خواهیم رسید . پس اگر احکام هر دینی نتواند این مهم را عملی کند اصلا دین نیست زیرا در دین حقیقی ما هیچ نفعی به خدا نمی توانیم برسانیم بلکه باید از طریق کمک به دیگران به اصل وجود که هستی بخش مطلق است برسیم زیرا در عالم هستی منیت با حق پرستی قابل جمع نیست و راه رسیدن به تکامل جز از راه دیگر خواهی ممکن نیست البته این دیگر خواهی در حقیقت عین خود خواهی است منتها فرق این خو دخواهی اصلی با ان خو خواهی کذایی فاصله بسیار است زیرا در خود خواهی عالم حیوانی ما باید دیگران را فدای خود کنیم ولی در خود خواهی حقیقی خود را فدای دیگران میکنیم وخود خواهی ما عین دیگر خواهی است . واین خلاصه مسیر تکامل انسان است که ریشه اخلاق و باطن ادیان است .
اما در خصوص تباین ادیان با علم نیز چنان که بیان شد علم ادیان منحصر به علم زمان خویش است و ادیان در حقیقت مربوط به علم خود سازی است و کانال و روش علم تجربی در دستگاه خلقت از راه تعقل و کوشش و خطاست و تنها از این طریق است که بشر میتواند از رموز هستی در جنبه مادی پرده بردارد و این به این معنی است که تمام دانشمندان خود پیامبران عرصه علم هستند و تمام اکتشافات به نوعی الهام الاهی محسوب میشود و خواست الهی بر این است که انسان هم در حوزه علم و هم در حوزه اخلاق خود حقایق هستی را کشف کند تا لایق مقام خلیفه الاهی گردد و از همین جا به دو نکته اصلی اشاره میکنم یکی مسئله جبر و اختیار است که خلاصه ان این است که بشر وقتی به کمال میرسد که بتواند با تمام جبرهای بیرونی و درونی مقابله کرده و با قدرت اختیار جبر شکنی کند لذا هر قدم که بشر در علم پیشرفت میکند و هر قدم که در اخلاق رشد کند به نوعی جبر شکنی و کمال بشریت محسوب میشود .
نکته دیگر اینکه خیر و شر تنها در حوزه معرفتی بشر صدق میکند و اصلا در مرتبه اصل وجود خیر و شری معنی ندارد زیرا خیر و شر یا به طبیعت برمیگردد یا به رفتارهای انسانی
در بعد رفتارهای انسانی تماما به اختیار انسان برای صعود از مرتبه ای به مرتبه دیگر بر میگردد که خود داخل در اصل وجود است یعنی اگر طبق عالم حیوانی عمل کند بر حق است و اگر طبق عالم انسانی و دیگر خواهی عمل کند باز هم حق است و هر دو به خدا بر میگردند پس از نگاه کلان وجودی برای خدا که اصل وجود است تفاوتی ندارد ولی برای انسان که تکاملش در دیگر خواهی است در یک سمت صعود است و در سمت دیگر سقوط .
در بعد شرور طبیعت و رابطه ان با انسان نیز از نظر ما مثلا زلزله یک شر است ولی از نظر اصل وجود که تمام مراتب وجود جلوه او هستند و هر مرتبه طبق قوانین خود عمل میکند این تنها یک تقابل مراتب وجود است که در عالم هستی مدام در جریان است و مراتب وجود مدام در حال تغییر و تحول هستند .
این چند نکته را گفتم تا گواهی بر ادعای قبلی باشد که بیان کردم وحدت وجود همان حلقه اتصال علوم و گره گشای تمام معضلات تفکری بشر است که متاسفانه هر گز بشر درک درستی از ان نداشته ولی به گمانم مسیر تکامل بشر به درک این حقیقت بسیار نزدیک شده .
البته هر کدام از این مباحث خود میتواند در چنیدن شاخه به طور مفصل بحث و بررسی شود و این تنها نمونه ای از خلوار بود تا دوستان از هر زاویه که خواستند وارد شوند و اگر خدا بخواهد لایق پاسگوئی باشم .در پناه حق
با سپاس
چنانکه قبلا هم بیان کردم تمام این گره های کور معرفتی با درک دست وحدت وجود یکی بعد از دیگری قابل گشودن است
در خصوص ظاواهر ادیان که با عقل ،علم و اخلاق تناقض اشکار دارد تمام مشکل به دیک نادرست از خدا و وحی برمیگردد یعنی اگر ما خدا را به درستی بشناسیم و جایگاه انسان را در سیستم وجود بیابیم متوجه میشویم که خدا انسان وار نیست بلکه خدا حقیقت و اصل هستی است که مجرد محض است و تمام این صفاتی که در ادیان به ان داده شده در ظرف معمرفتی بشریت است و اگر این درک شود متوجه خواهیم شد که رابطه مستقیم انسان و خدا به ان شکل که در ادیان بیان شده مطلقا ناممکن است ولی به ان معنی نیست که انبیا به دورغ خود را مرسل و مبعوث از طرف خدا دانسته اند بلکه حقیقت این است که انسان میتواند با طی مراحلی که عمده ان نفی خود و دیگر خواهی در سطوح مختلف است ضمیر وجود خود را با دیگر خواهی و نفی عالم مادی به مرتبه ای برساند که قادر به درک حقیقت هستی گردد و حقایق مجرد را در سطح درک و معرفت خود (که این خود نیز از نظر معرفتی تابع زمان و مکان است ) تنزیل دهد پس انچه انبیا بیان کرده اند میزان درک انها از حقیقت است نه همه حقیقت درست مانند این که ما یک حقیقتی داریم به نام آب که بیشکل است و ان را در هر ظرفی بریزی خود را شبیه ان ظرف میکند لذا ما در ظرفهای مختلف ابهایی به شکل ان ظروف داریم و این تفاوت در اشکال و حجمهای مختلف دلیل بر این نیست که چند نوع اب داریم بلکه نشان از این دارد که اب حقیقتی واحد دارد که میتواند خود را به هر شکلی در اورد .بنابر این انچه انبیا بیان کرده و اندکی در اشکال با ادیان دیگر متفاوت است به دلیل ظرف معرفتی که حاصل زمان و مکان است میباشد .
بنابر این ظاهر هر دینی تنها متناسب با شرایط معرفتی ان دوران است و قابلیت انتقال به زمان دیگر را ندارد ولی باطن تمام ادیان حقیقتی واحد است که به نفی خود و دیگر خواهی برای تقرب به اصل وجود بر میگردد که ظهورش در ان دوران تنها متناسب با ان دوران است و به همین خاطر است که هر پیامبری ظهور کرده دست به اصلاحاتی دین قبلی زده و تقریبا تمام انها توسط طرفداران دین قبلی نفی شده اند .
لذا ظاواهر دین اگر نتوانند هدف اصلی دین را که کمک به کمال انسانی است را محقق کنند خود به خود منسوخ میشوند وما اگر دین را بخواهیم خلاصه کنیم در یک کلام به دیگر خواهی ونفی خود خواهیم رسید . پس اگر احکام هر دینی نتواند این مهم را عملی کند اصلا دین نیست زیرا در دین حقیقی ما هیچ نفعی به خدا نمی توانیم برسانیم بلکه باید از طریق کمک به دیگران به اصل وجود که هستی بخش مطلق است برسیم زیرا در عالم هستی منیت با حق پرستی قابل جمع نیست و راه رسیدن به تکامل جز از راه دیگر خواهی ممکن نیست البته این دیگر خواهی در حقیقت عین خود خواهی است منتها فرق این خو دخواهی اصلی با ان خو خواهی کذایی فاصله بسیار است زیرا در خود خواهی عالم حیوانی ما باید دیگران را فدای خود کنیم ولی در خود خواهی حقیقی خود را فدای دیگران میکنیم وخود خواهی ما عین دیگر خواهی است . واین خلاصه مسیر تکامل انسان است که ریشه اخلاق و باطن ادیان است .
اما در خصوص تباین ادیان با علم نیز چنان که بیان شد علم ادیان منحصر به علم زمان خویش است و ادیان در حقیقت مربوط به علم خود سازی است و کانال و روش علم تجربی در دستگاه خلقت از راه تعقل و کوشش و خطاست و تنها از این طریق است که بشر میتواند از رموز هستی در جنبه مادی پرده بردارد و این به این معنی است که تمام دانشمندان خود پیامبران عرصه علم هستند و تمام اکتشافات به نوعی الهام الاهی محسوب میشود و خواست الهی بر این است که انسان هم در حوزه علم و هم در حوزه اخلاق خود حقایق هستی را کشف کند تا لایق مقام خلیفه الاهی گردد و از همین جا به دو نکته اصلی اشاره میکنم یکی مسئله جبر و اختیار است که خلاصه ان این است که بشر وقتی به کمال میرسد که بتواند با تمام جبرهای بیرونی و درونی مقابله کرده و با قدرت اختیار جبر شکنی کند لذا هر قدم که بشر در علم پیشرفت میکند و هر قدم که در اخلاق رشد کند به نوعی جبر شکنی و کمال بشریت محسوب میشود .
نکته دیگر اینکه خیر و شر تنها در حوزه معرفتی بشر صدق میکند و اصلا در مرتبه اصل وجود خیر و شری معنی ندارد زیرا خیر و شر یا به طبیعت برمیگردد یا به رفتارهای انسانی
در بعد رفتارهای انسانی تماما به اختیار انسان برای صعود از مرتبه ای به مرتبه دیگر بر میگردد که خود داخل در اصل وجود است یعنی اگر طبق عالم حیوانی عمل کند بر حق است و اگر طبق عالم انسانی و دیگر خواهی عمل کند باز هم حق است و هر دو به خدا بر میگردند پس از نگاه کلان وجودی برای خدا که اصل وجود است تفاوتی ندارد ولی برای انسان که تکاملش در دیگر خواهی است در یک سمت صعود است و در سمت دیگر سقوط .
در بعد شرور طبیعت و رابطه ان با انسان نیز از نظر ما مثلا زلزله یک شر است ولی از نظر اصل وجود که تمام مراتب وجود جلوه او هستند و هر مرتبه طبق قوانین خود عمل میکند این تنها یک تقابل مراتب وجود است که در عالم هستی مدام در جریان است و مراتب وجود مدام در حال تغییر و تحول هستند .
این چند نکته را گفتم تا گواهی بر ادعای قبلی باشد که بیان کردم وحدت وجود همان حلقه اتصال علوم و گره گشای تمام معضلات تفکری بشر است که متاسفانه هر گز بشر درک درستی از ان نداشته ولی به گمانم مسیر تکامل بشر به درک این حقیقت بسیار نزدیک شده .
البته هر کدام از این مباحث خود میتواند در چنیدن شاخه به طور مفصل بحث و بررسی شود و این تنها نمونه ای از خلوار بود تا دوستان از هر زاویه که خواستند وارد شوند و اگر خدا بخواهد لایق پاسگوئی باشم .در پناه حق
با سپاس